تراژدی اجتناب‌ناپذیر: کیسینجر و جهان او

«پذیرش محدودیت‌های مربوط به قابلیت‌های یک فرد یکی از آزمون‌های دولتمردی است؛ این یعنی قضاوت در مورد ممکن‌ها.» این نگاه به‌تدریج پیش رفت اما احساس و برداشتش از اخلاق «در تمایل به ثابت‌قدم ماندن از طریق مجموعه‌ای از گام‌ها» نمود یافت «که هر یک از آنها ناقص بود.» این نگاه به دنبال دستیابی به «تعادل بود در حالی که شبح جنگ را مهار می‌کرد.» در فقدان اهداف ایده‌آل یا نهایی، نگرانی برای منافع ملی انتظار بسیار زیادی نبود و «نقص‌ها و راه‌حل‌های جزئی» را می‌پذیرفت. از سوی دیگر، اخلاق‌گرایان ویلسونی و پیروان حکومت واحد جهانی با آرزوهای جهانی خود برای یک دموکراسی جهان‌شمول و صلح جهانی دشواری‌هایی در تعیین محدودیت برای اهداف آرمان‌گرایانه خود داشتند. آنها در یک جنگ صلیبی بی‌پایان بودند و جزم‌گرایی‌شان «به خود درست‌انگاری، کوته‌فکری و فرسایش تمام محدودیت‌ها انجامید.» هیچ کنایه کیسینجری یا خود ملامتگری برای آنها وجود نداشت.

واقع‌گرایی کیسینجری شاید او را در تضاد با اکثریت هموطنان ایده‌آلیستش قرار داده و او را در چشم آنها به یک شرور یا جنایتکار تبدیل کرده باشد اما این به آن معنا نیست که کیسینجر با احساس پسانیچه‌ای خود از اخلاق دست به عمل نمی‌زد. او اعتقاداتی داشت که مهم بود حتی اگر نمی‌توانست آن اعتقادات را به‌نوعی عبارات و اصطلاحات مطلق که سنت‌گرایان را راضی کند، ترجمه سازد. هیچ فرمول ساده و هیچ اصل حاضر آماده‌ای نبود که او بتواند به آن اشاره کند. تلاش برای اعلام یک قاعده رفتاری که بتواند به‌عنوان معیار اخلاقی عمل کند، از اصل کلام دور شد. اخلاقیات مدنظر او برخاسته از اخلاقی بود که از طریق تعاملات با دیگران در اینجا و اکنون، ریشه محکمی در زمین داشت. او آگاهی فردی را در مرکز جهان می‌نشاند، همان‌طور که به‌واقع چنین بود. راه بیان عقایدش نه با فهرست دستورات یا فرمان‌های موثق که از طریق مجموعه‌ای از مخالفت‌ها بود که هنر دیپلماسی را به‌عنوان تجربه‌ای سیال و زنده توصیف می‌کرد.