جاده جدید امپراتور

در تئوری، نگرش‌های اقتصادی پوتین و شی می‌تواند مکمل هم باشد.«ابتکار کمربند و جاده» تاکید بیشتری بر زیرساخت‌های «سخت» دارد؛ درحالی‌که EAEU تاکید بیشتر را بر زیرساخت‌های «نرم»، قواعد و مقرراتی می‌گذارد که بر جابه‌جایی و تجارت حاکم است.کاغذبازی‌های غیرضروری، ایست بازرسی‌های زائد و بی‌فایده و اصطکاک‌های دیگر در مرزها تا ۳۰درصد ارزش صادرات در EAEU را تشکیل می‌دهد. تردیدی نیست که آسیا - و به‌ویژه آسیای مرکزی یعنی جایی که چشم‌اندازهای روسیه و چین با هم هم‌وشانی می‌یابد - می‌تواند از امکانات سخت و نرم استفاده کند. اما همان‌طور که در حال درک و ارزیابی هستم، همکاری در کشورهای سوم بعید است به نتیجه برسد مگر اینکه مسائل مطرح‌شده در مرزهای خودشان حل شود یعنی همان جایی که بی‌اعتمادی هنوز حاکم است. من از نگهبان پرسیدم: «چقدر مانده؟ ده دقیقه؟ سی دقیقه؟ چقدر»؛ «سوال این است: چند ساعت؟ آیا مترجم می‌خواهی؟»؛ «نمی‌فهمم. باید بروم».

نگهبان در حالی که اتاق را ترک می‌کرد و به صندلی اشاره می‌کرد، گفت: «مترجم می‌آوریم. همین‌جا بنشین.» با توجه به نگرانی‌هایش درباره امنیت، این انتخاب جالبی بود. صندلی که رو به بیرون بود چشم‌اندازی از نمای ردیف جلوی مکان ساخت‌و‌ساز ارائه می‌داد. همان‌طور که نگاه می‌کردم، حرکت ماشین‌های زرد –کامیون‌ها، جرثقیل‌ها و بیل‌های مکانیکی- کند شد. چند دقیقه بعد، سیلی از کارگران در اتاق پشتی من جمع شدند و هر یک به نوبت از آن گیت یا ورودی میله‌ای رد می‌شدند. وقتِ ناهار بود. مترجمی که او را نادیا صدا می‌کردم ۱۰دقیقه بعد رسید. او با یک پلیس محلی همراهی می‌شد. بگذارید او را [پلیس محلی] «دمیتری» بنامم که پوزخند آرام و ساکت او نشان می‌داد که او سرگرم است.

نادیا: آنها می‌گویند شما اجازه دیدار از این مکان را ندارید.

من: من خواستم ببینم و وقتی آنها جواب رد دادند، خواستم بروم. نمی‌دانستم پرسیدن غیرقانونی است.

نادیا: آنها می‌گویند، حتی اگر قانون را پیش از آنکه بشناسید بشکنید، باز هم قانون را شکسته‌اید.

بعد از چندبار رفت‌وآمد، قبول کردم که جریمه کوچکی بدهم برابر با ۱۵دلار تا در این روند تسریع شود. ایستادم، کیف جیبی‌ام را درآوردم و آماده ترک آنجا شدم گویی رستورانی بود که غذای بدی در آنجا سرو کردم؛ با این تفاوت که پیشخدمت‌هایش اسلحه حمل می‌کردند. فکر می‌کردم آنها شاید از یک سفر سخاوتمندانه‌تر سپاسگزار باشند. دستی بر شانه‌ام فرود آمد. سرباز توضیح داد: «اول گزارش رسمی باید نوشته شود.» او به آرامی و با زحمت پر کردن گزارش را با دست شروع کرد. بعد از چند پاراگراف کوتاه و پس از چند اشتباه املایی، او برگه را پاره کرد و دوباره شروع به نوشتن کرد. هرچه کار سرباز روی نوشته‌اش طولانی‌تر می‌شد (درباره پاسپورتم هر چند دقیقه یک‌بار با نادیا مشورت می‌کردم)، دمیتری هم آشکارا خسته‌تر اما رفیق‌تر می‌شد.

دمیتری: برای کجای آمریکایی؟

من: واشنگتن‌دی‌سی.

دمیتری: من تیم‌های هاکی روی یخ واشنگتن را دوست دارم. اووِچکین، کوزنتسوف و اورلوف بهترین‌ها هستند.

من: آنها بهترین هستند.

من تیم‌های هاکی روی یخ را از نزدیک دنبال نکرده بودم؛ اما می‌دانستم که آنها بازیکنان روس هستند که آنها را به «جام استنلی» رساندند.

دمیتری (با لبخند): بهترین.

در نهایت، سرباز دسته از برگه‌ها را برداشت و آنها را روی میز کوبید تا مرتب و یکدست شان کند و ایستاد.

من: الان می‌توانیم بریم؟

نادیا: آنها می‌گویند به سند دیگری نیاز دارند. همکارانشان آن سند را از دفتر اصلی یا ستادشان خواهند آورد.

من: آیا شما کامپیوتر دارید؟

دمیتری: به روسیه خوش آمدید.

من که در حال عرق ریختن بودم تلفنم را چک کردم: ساعت دو عصر بود؛ چهار ساعت تا حرکت آخرین قایق از بلاگووشچنسک مانده بود. تصمیم گرفتم اواخر همان عصر و پس از بازدید از پل و قدم زدن در شهر به «هی هه» بازگردم. پرواز به ایالات متحده صبح روز بعد از «هی هه» بود همان جایی که من چمدانم را گذاشته بودم.

  کارآفرینان آمور

انجام یک سفر سریع میان روسیه و چین مضحک به نظر می‌رسد؛ اما برای نسل در حال مرگی از کارآفرینان یک روش زندگی است. در سال ۱۹۹۲، چین یک منطقه آزاد تجاری را برای ترویج و ارتقای تجارت بینامرزی افتتاح کرد و هر روز صبح، مردمانی از هر دو سو از رودخانه به مثابه بخشی از یک تجارت چمدانی کوچک اما پررونق عبور کرده و دست به سفرهایی کوتاه می‌زدند. برای اجتناب از مالیات‌های گمرکی، کارآفرینان چینی در روسیه اغلب از شهروندان روسی برای تحویل اقلام دستی استفاده می‌کردند. در مرکز شهر بلاگووشچنسک، مجسمه‌ای برنزی از مردی که یک چمدان بزرگ در یک دست و چمدانی دیگر بر شانه‌اش حمل می‌کرد در دهه ۹۰ ساخته شد تا گامی در راستای گرامی داشتن تاجران چمدانی باشد. در کتیبه آن نوشته شده بود: «برای کار سخت و خوش‌بینی کارآفرینان امور».

333