ناگفته‌های گفتنی

 هر چه تلاش کردیم از این راه و روش عبور کنیم، در درون «جنبش انتفاضه» با مقاومت روبه‌رو شدیم. آنها حتی فضا را علیه کادرهایی که با گفت‌وگوی آرام جذب کرده بودیم، بسیج می‌کردند و با حضور آنها در جنبش با این بهانه که از «فتح» نیستند، مخالفت می‌شد. آنها توانستند این فهم از موضوع را در درون «جنبش انتفاضه» تثبیت کنند. از نظر من، این شدنی بود که با دوگانگی یا چندگانگی سازمانی همزیستی شود. به همین خاطر و برای تدارک احتمال‌های منفی فرارو، در آغاز تاسیس «انتفاضه» در این جهت تلاش کردم. تمرکز کوشش من در آن دوره بر ساخت تشکیلات جریان دموکراتیک و تقویت آن با عناصری از خارج «فتح» بود؛ اما همین گرایش هم موجب شکل گرفتن واکنشی تند علیه من شد. بدین سان و با مجموعه تحولات دیگر، یعنی اختلاف سیاسی پیرامون برنامه مرحله‌ای که «ابوصالح» پایبندی خود را به آن اعلام کرد و بعدتر اختلاف فکری با «قدری» که از ما در جریان دموکراتیک عیب‌جویی می‌کرد که مارکسیست هستیم، رویارویی درون تشکیلاتی، بالا گرفت. البته «قدری» به درستی نمی دانست، ما به لحاظ فکری چه گرایشی داریم. من کوشیدم که با ارتباط مستقیم با کادرهای عضو «کمیته اردن» که بیش از یک بار با آنها ملاقات کردم، اختلاف با «قدری» را دور بزنم و به نوعی از تفاهم هم با آنها رسیدیم. اما «قدری» تا از این موضوع مطلع شد، آن را مصیبتی بزرگ برای خود دانست و شروع به داد و فریاد کشیدن در مجموعه‌های رهبری جنبش کرد که «الیاس شوفانی» می‌خواهد «کمیته اردن» را از من بگیرد.

موضوع دیگری که به رویارویی های درونی «انتفاضه» شتاب داد، اقدام «ابوصالح» و به همراه او «ابواکرم»، در نیروگیری از میان مجموعه های پراکنده در سوریه و لبنان و توزیع هزاران قطعه سلاح میان آنها بود. این دو، در گشودن رویارویی شتاب ورزیدند، با این گمان که آن قدر هوادار و حامی دارند که به آنها اجازه می‌دهد بر «جنبش انتفاضه» سیطره یابند.

من هیچ شتابی نداشتم و بر عکس، موقعیت تشکیلاتی‌ام در پرتو این چندگانگی‌های درونی جنبش، تقویت می‌شد. رفتار سیاسی و تشکیلاتی کلان آنها، تاکیدی بر درستی طرح‌های جریان دموکراتیک بود. آنها در محاسبات خود اشتباه کردند و با شتاب ورزیدن در گشودن جبهه رویارویی، شکست خوردند؛ اما مسائل درونی جنبش همچنان تا کنگره ۱۹۸۹ در حال فعل و انفعال بود. در یکی از جلسه‌های این کنگره، ضمن صحبت از مشکلات درون سازمانی «انتفاضه» توضیح دادم، ترکیب فعلی تشکیلاتی جنبش، ساده‌ترین راه برای از بین بردن آن است. این سخنان، تندبادی در کنگره آفرید. مخالفت‌ها به‌ویژه با مقوله‌ای بود که در این جلسه طرح کردم: بنیان دموکراتیک در کار تشکیلاتی این است که هرکس «نان از عمل خویش خورد» و بر حسب نقش خود، جایگاهش را به‌دست آورد. انقلابی علیه این جمله من برپا و به رویارویی منجر شد که نزدیک بود کنگره را به هم ریزد.

پس از برگزاری این کنگره و مواضعی که در آن، شنیدم به این نظر و برداشت قطعی رسیدم که «جنبش انتفاضه»، هیچ آینده‌ای ندارد.بر همین اساس شروع به عقب‌نشینی آرام، آرام از فعالیت در این جنبش کردم و خود را به‌صورت شکلی با پیگیری کارهای یک مزرعه که از جمله سرمایه‌گذاری‌های جنبش و شرکت تجاری آن بود، مشغول کردم. این وضعیت تا هنگام درگرفتن بحران کویت و جنگ دوم خلیج[فارس] و موضع جنبش درباره آن، سپس کنفرانس مادرید و موضع ما درباره جریان امور، ادامه داشت. دو مساله‌ای که وضعیت رابطه مرا با اعضای رهبری «فتح - انتفاضه» به‌صورت نهایی منفجر کرد. آنها به دنبال انتشار مقاله‌ای از من در مجله «مطالعات فلسطینی» تصمیم به تعلیق عضویتم در «انتفاضه» گرفتند. سپس، در پی گفت‌وگوی یک ساعت و نیمه من با تلویزیون سوریه، تصمیم به اخراجم از جنبش گرفتند. مطابق معمول در صحنه فلسطین، این تصمیم‌ها هم با موجی از شایعه و اتهام‌پراکنی همراه شد. اما درمجموع، مساله بنیادی مورد اختلاف، میان من و رهبری «انتفاضه» سرنوشت تشکیلات دموکراتیک بود. این از همان آغاز نقطه اصلی اختلاف بود. در سال۱۹۸۳ نشستی با پاره‌ای از کادرهای جریان دموکراتیک برگزار شد و ایده مطرح این بود که با دیدارهای دیگری دنبال شود تا دربرگیرنده همه کادرهای این جریان باشد. همان زمان این را لمس کردم که برخی و به‌طور مشخص افرادی که رهبری «انتفاضه» محسوب می‌شدند، تشکیلات جریان دموکراتیک را نمی‌خواهند. از همان زمان و با توجه به وضعیت کلی «جنبش انتفاضه» که تشکیلاتی منسجم نبود، تصمیم گرفتم این رویارویی را به درون جریان دموکراتیک نکشانم؛ چون ارزیابی من این بود که این رویارویی باید به تاخیر انداخته شده و اولویت نباشد. به‌صورت کلی می‌توانم بگویم، نقشی که برای من در رویارویی‌های داخلی «فتح انتفاضه» در نظر گرفته می‌شد، بسیار بیش از نقش واقعی بود که داشتم. گاه حتی مسوولیت همه این رویارویی‌ها به گردن من انداخته شد. من البته از مسوولیتی که در این زمینه داشته‌ام، شانه خالی نمی‌کنم؛ اما نقش فرضی که از آن سخن گفته می شود، به‌گونه‌ای است که گویی همه آنچه روی داد، کار من بود. درحالی‌که من چنین توانایی‌ای نداشتم.

به نظر شما آقای دکتر این تجربه به شکست انجامید؟

پناه می‌برم به خدا از اینکه بگویم با ترک «انتفاضه» از سوی من، این تجربه به شکست انجامید!...

منظورم، این نبود. خواستم بگویم، تجربه انتفاضه در مجموع، دستاوردهای مورد انتظار از خود را برآورده نکرد.

 به هر حال من در پی کنگره «انتفاضه» و در نتیجه آرای مطرح‌شده در آن، آهنگ این کردم که جنبش را ترک و از فعالیت سیاسی، کناره گیری کنم؛ چون مباحث مطرح‌شده در جلسات کنگره را پایان کار خود می‌دیدم. از همین رو در نشست نخست کمیته مرکزی پس از کنگره، از اعضای این کمیته خواستم مرا از هرگونه مسوولیت در رهبری جنبش معاف کنند. چند کار را هم برای خودم پیشنهاد دادم: ساخت مزارع و سرمایه‌گذاری در آن، یا اینکه در مرکز مطالعات جنبش و دور از رسانه‌ها بمانم. این کاری بود که برای مدت مشخصی انجام شد؛ اما در جریان جنگ خلیج[فارس] دوباره به وضعیت روتین قبلی بازگشتیم. یعنی از یکسو کناره‌گیری از این امور، دیگر برای من ممکن نبود و از سوی دیگر، ورود به چنین بحث‌هایی، زمینه‌ساز درگیری می شد. امکان پذیرش آنچه درباره آن جنگ مطرح می‌شد، نبود.

jaberiansari۱۹۶۹@gmail.com

444