این مترجم و نویسنده ادبیات کودک و نوجوان در گفت‌وگو با ایسنا، درباره ظرفیت ادبیات برای آگاهی‌بخشی به کودکان نسبت به بدن‌شان برای جلوگیری از اتفاقاتی مانند تعرض و تجاوز به آن‌ها اظهار کرد: قطعا یکی از بخش‌های مهمی که می‌تواند به کودکان ما هنر «نه گفتن» را آموزش دهد، در کنار خانواده و مدرسه و همچنین رسانه‌های گروهی مانند صداوسیما و فیلم‌هایی که ساخته می‌شود، کتاب و ادبیات است.

او در ادامه متذکر شد: کتاب و ادبیات با داستان‌های خود به جهان شخصی خواننده کودک وارد شده و باعث می‌شود مخاطب کودک راحت‌تر  با آن‌ها ارتباط برقرار کند، بنابراین وظیفه هر نویسنده‌ ادبیات کودک و نوجوانی این است که برای آن‌ها داستان‌هایی بنویسد که مسائلی از جمله این موارد را به آن‌ها یاد بدهد: «نه گفتن»، این‌که «بدن هر فرد برای خود اوست و کسی حق ندارد به آن‌ دست بزند» و  «نباید به غریبه‌ها نزدیک شود و اگر آن‌ها به او نزدیک شدند  با آن‌ها چطور برخورد کند».

جعفری افزود: موضوعات بیان‌شده یک طرف ماجراست و  طرف دیگر آن چاپ شدن این داستان‌ها است. ما نویسنده‌هایی داریم که  چنین موضوعاتی را در نظر دارند یا درباره عشق‌های  دوران نوجوانی یا موضوع اعتیاد کودکان، روسپی‌گری و خودفروشی در دوران نوجوانی می‌نویسند؛ اما مهم چاپ شدن این‌ داستان‌هاست. همان‌قدر که نویسنده می‌نویسد، اجازه و مجوز چاپ این داستان‌ها  هم باید داده شود. تا زمانی که اجازه ندهند این داستان‌ها چاپ شود به تبع این اطلاعات به دست خواننده نمی‌رسد و تلاش نویسنده بیهوده خواهد بود.

مترجم مجموعه «استینک» خاطرنشان کرد: زمانی که یک نویسنده ببیند بر روی این موضوعات سرمایه‌گذاری فکری و زمانی می‌کند ولی مجوز چاپ نمی‌گیرد، مجبور می‌شود از نوشتن این داستان‌ها دست بکشد و سراغ داستان‌هایی برود که مجوز چاپ می‌گیرد. به همین دلیل داستان‌های این‌ مدلی را بسیار کم در کشور خودمان و بسیار زیاد در ترجمه‌ها می‌بینیم. خیلی از کتاب‌های ترجمه را که ببینید، این مسائل در آن‌ها مطرح شده است زیرا اجازه چاپ به این کتاب‌ها داده می‌شود؛ اما نمی‌دانم چرا اجازه چاپ چنین موضوعاتی در حوزه تالیف در کشور ما داده نمی‌شود. ‌

او درباره این‌که مطالب چگونه بیان شود تا خانواده‌ها نسبت به کتاب‌ها موضع نگیرند و راغب باشند این کتاب‌ها را برای کودکان خود بخرند، گفت: راه حل این موضوع زیاد دیده شدن است. تصور کنید در باغی پر از گل‌های رنگارنگ یک گل سیاه می‌روید. گل سیاه جلب توجه می‌کند و فکر می‌کنند شاید علف هرز باشد، آن را می‌کَنند، گل دوباره درمی‌آید و دو گل می‌دهد، دوباره آن‌ها را می‌کَنند،  باز گل رشد می‌کند، زمانی که گل سیاه بخش بزرگی از باغ را در برگرفت و  لاله سیاه هلندی  و یکی از پرفروش‌ترین گل‌های جهان شد،  همه از آن استقبال می‌کنند.  همیشه با اولی‌ها و دومی‌ها موافقت نشده و در برابر آن مقاومت می‌شود در صورتی که اگر تعداد زیاد باشد و مدام درباره آن گفت‌وگو شود، پایه‌های آن تابو لرزان و سپس شکسته می‌شود.

این نویسنده در ادامه افزود: ۲۰ سال پیش خبری از  تجاوز  به کودکان نمی‌شنیدیم زیرا بچه‌ها می‌ترسیدند به خانواده‌های خود بگویند و این‌ بار وحشتناک را سالیان سال به دوش می‌کشیدند. از طرف دیگر وقتی خانواده‌ها متوجه این موضوع می‌شدند  شکایت نمی‌کردند و موضوع در رسانه‌ای  مطرح نمی‌شد اما حالا برای این مسائل تابلو به دست می‌گیرند و اعتراض می‌کنند. این موضوع اگر در روستاها و شهرها فراگیر شود همه متوجه می‌شوند؛ هم مراقبت از بچه‌ها بیشتر می‌شود و  هم پدر و مادرها به کودکان خود آگاهی می‌دهند و به آن‌ها هم یاد می‌دهند اعتراض کنند.

ریحانه جعفری درباره کتاب‌های خود نیز گفت: من درباره بدن کتابی ندارم اما درباره طلاق که آن‌ هم یک تابوست کتابی ترجمه کرده‌ام. معمولا به بچه‌ها می‌گویند در مدرسه نگویند که پدر و مادرشان از هم جدا شده‌اند به همین دلیل کودک یک زندگی دوگانه‌ را تجربه می‌کند. در مدرسه باید وانمود کند پدر و مادرش با هم زندگی می‌کنند اما در واقعیت این‌طور نیست. یا پدر پنج‌شنبه جمعه‌ای دارد و یا یک مادر پنج‌شنبه جمعه‌ای و در  طول هفته با یکی از آن‌ها زندگی می‌کند و یا این‌که هیچ‌کدام را ندارد و با پدر و مادربزرگش زندگی می‌کند و پدر و مادرش به او سر می‌زنند. کتابی از  باربارا پارک با اسم‌ «مجبورم نکن لبخند بزنم» ترجمه کرده‌ام که درباره این تابو حرف می‌زند. پدر و ماری که می‌خواهند طلاق بگیرند و این موضوع را با پسر خود (چارلی) در میان می‌گذارند. این داستان از زاویه دید بچه نوشته می‌شود که طلاق برای او چه فشارهای روانی ایجاد می‌کند. این کتاب را پدر و مادرها باید بخوانند و در مدارس و جامعه مطرح شود. جلد دوم  این کتاب را با نام  «مادرم ازدواج کرد» ترجمه کرده‌ام  که مادر چارلی می‌خواهد ازدواج کند و این‌که چه اتفاقاتی از دید او می‌افتد. این‌که پدرش هست و قرار است ناپدری داشته باشد. ناپدری‌اش دو فرزند دارد که می‌خواهند اتاق و مادر او را بگیرند و خیلی از اتفاقات دیگر. اصلا چرا مادر او دارد ازدواج می‌کند که این تابو بزرگی در کشور ماست که مادر نباید جدا شود و باید بسوزد و بسازد و اگر جدا شده باز هم باید بسوزد و بسازد و ازدواج نکند.  بحث من درست و غلط بودن آن نیست بلکه دید بچه مهم است که چه اتفاق‌هایی برایش می‌افتد. این‌که نویسنده با ظرافت و روان‌شناسانه این تابوها را بیان کرده است.

او با بیان این‌که امسال هشت جلد کتاب از او منتشر شده است، گفت: ترجمه کتاب‌های «پسری که با پیراناها شنا کرد» نوشته دیوید آلموند در نشر هوپا، رمان دوجلدی «تی‌تی شاه»  با نام‌های «تی‌تی شاه و امپراتور خبیث» و «تی‌تی‌ شاه و موجودی از کرانگ» در نشر ایران‌بان و جلدهای هفت، هشت، نه و ده مجموعه «استینک» در نشر افق  راهی بازار شده‌اند و کتاب تألیفی «چشم‌های سبز،  هی‌ هو ها ما» در شهرستان ادب منتشر شده است.

او درباره «چشم‌های سبز، هی‌ هو ها ما» توضیح داد: داستان درباره نوجوانی است که زندگی‌اش دچار بحران شده است چون پدر و مادرش با هم مشکل دارند. با این شرایط کنار نمی‌آید و فشار روانی بر او وارد می‌شود. او از گربه ها متنفر است و این فشارها او را بیشتر و بیشتر به طرف گربه‌آزاری می‌کشاند. یک بار گربه‌ها او را می‌گیرند، برایش دم می‌گذارند و او باید دم را از بین ببرد. در مسیر از بین بردن دمش ماجراهایی اتفاق می‌افتد و او هر بار با چالش‌های جدیدی روبه‌رو می‌شود.

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.