همه چیز از روزی شروع شد که با دوستم در راه مدرسه به سمت خانه می آمدیم که متوجه شدیم پسری ما را دنبال می کند. 

چند روزی این ماجرا ادامه داشت تا اینکه متوجه شدم او (آرش) با دوستم مریم که دختری زیبا، عاطفی و ساده است ارتباط تلفنی دارد. از همان ابتدا احساس ناخوشایندی نسبت به او و روابطش با مریم پیدا کردم. دقیقاً از قیافه اش پیدا بود که معتاد است و شخصیت سالمی ندارد.

این موضوع را به دوستم گفتم اما برخلاف تصورم او نه تنها توجهی به حرفم نکرد بلکه ناراحت هم شد و گفت تو به من حسادت می کنی و نمی توانی ببینی با چنین فردی دوست شده ام و قرار است با او ازدواج کنم.

تابستان گذشت، در سال جدید متوجه شدم مریم دیگر به مدرسه نمی آید تا اینکه شنیدم با آرش نامزد کرده است. از این خبر واقعاً ناراحت شدم. تا اینکه روزی مریم به من زنگ زد، کلی گریه کرد و بعد هم گفت؛ ای کاش به حرف های تو حداقل کمی توجه کرده بودم تا امروز چنین بدبخت و بیچاره نشده بودم.

مدتی طول کشید تا آرام گرفت و ادامه داد: وقتی به من گفتی که آرش معتاد است من هم موضوع را به او گفتم، اما او قسم خورد که واقعیت ندارد. ولی بعد از مدتی او را از کار بیرون کردند که متوجه شدم به خاطر اعتیادش است. بعد از بیکاری هر روز از من پول می خواست و می گفت که قرض است و بعداً آنها را پس خواهد داد. تا جایی که پس انداز داشتم به او کمک کردم تا اینکه پس اندازم تمام شد ولی خواسته های او تمام شدنی نبود، تا اینکه گفت اگر نتوانی برایم پول بیاوری دیگر با تو ازدواج نخواهم کرد.

این موضوع برایم خیلی وحشتناک بود، به او عادت کرده بودم. از طرفی همه چیزم را از دست داده بودم چرا که خانواده با ازدواج من با او مخالف بودند و من با اصرار با او نامزد کردم. دیگر راهی برای بازگشت نداشتم. از ترس آبرویم مجبور بودم از پدر و برادرم دزدی کنم، تا جایی که پدر و برادرم متوجه شده بودند. حتی چندبار از طلافروشی دزدی کردم. اما دیگر از این وضعیت خسته شده بودم و ادامه این کار برایم امکان پذیر نبود. به این ترتیب از او جدا شدم. در حال حاضر مدت یک ماه است که از این ماجرا می گذرد اما او دست بردار نیست و تهدیدات او همچنان ادامه دارد. به همین دلیل امروز با تو تماس گرفتم چرا که موقعیت تو نیز در خطر است.

با تعجب خندیدم و گفتم: من، من چرا؟

گفت: یادت هست روزی که به جشن تولد من آمده بودی با هم عکس گرفتیم. متاسفانه من این عکس را در زمان نامزدی به آرش دادم و حال او مرا تهدید می کند که یا باید به او پول بدهم یا اینکه عکس ما را پخش خواهد کرد. او حتی عکس ها و فیلم هایی را که در دوران نامزدی با هم داشته ایم را دارد و تهدید کرده که آنها را پخش می کند و حالا من نگران تو هستم.

تلفن را قطع کردم. خیلی از دست او عصبانی بودم. اگر این عکس به دست خانواده ام می افتاد بدون شک به دردسر می افتادم. داشتم قبض روح می شدم. در این فکر بودم که دوباره زنگ تلفن به صدا درآمد.

این دختر جوان ادامه داد: مریم بود، گفت که متاسفم که تو را به چنین دردسری انداختم اما آرش آدم خطرناکی است، اگر حرفی بزند حتما آن را عملی می کند. به علاوه او این عکس ها را با کامپیوتر مونتاژ می کند و مشکل در این است که قبل از هر توضیحی، اذهان را تغییر می دهد و تا بخواهیم برای همه توضیح بدهیم، آبرویمان رفته است.

با خود فکر کردم باید با آرش صحبت کنم. وقتی به او زنگ زدم انگار که منتظر تلفن من باشد، گفت: پس خبر به گوش تو هم رسیده، احتمالاً خوب فکرهایتان را کرده اید. خوب چیزهایی را که گفته ام آماده کرده اید؟ 

از او خواستم پای مرا به ماجرا باز نکند، اما اصلاً فایده ای نداشت. گفت کاری می کند که برایم گران تمام شود.

گفتم: چقدر پول می خواهی؟ من پولی ندارم به تو بدهم.

گفت: صدهزار تومان پول برایم می آوری تا عکس را به خودت تحویل دهم .

چاره ای نداشتم، بدون اینکه به کسی بگویم گردنبندم را فروختم و با مریم سر قرار رفتیم.

آن روز اتومبیلی روبرویمان ایستاد. در عقب اتومبیل را باز کرد. با تعجب دیدم که مریم سوار شد و دست مرا نیز کشید و به داخل اتومبیل برد. او فریاد می کشید، زود باش همه دارند ما را می بینند.

اصلاً نمی دانستم چه کار می کنم، بدون هیچ فکری سوار اتومبیل شدم. ناگهان دیدم در اتومبیل قفل شد. نگاهی به مریم انداختم، به آرامی به من دلداری می داد که مشکلی نیست، من خودم می دانم باید چه کار کنم.

تا اینکه اتومبیل جلو در خانه ای پارک کرد و راننده با تهدید چاقو مرا وارد خانه کرد. چیزی که برایم بسیار عجیب بود این بود که مریم دوستم نیز به او کمک می کرد. بله او با آرش همدست بود و من فریب حرف های دوستم را خورده بودم. 

این ماجرا تمام شدنی نبود، انگار قصه مریم برای من تکرار می شد با این تفاوت که من تهدید می شدم که باید برای آنها پول بیاورم یا اینکه عکس و فیلم رابطه مرا پخش خواهند کرد. چندباری پول تهیه کردم ولی فایده ای نداشت تا اینکه روزی شنیدم مرکز مشاوره نیروی انتظامی می تواند در این زمینه به من کمک کند. 

رئیس مرکز مشاوره آرامش پلیس فارس در این خصوص گفت: برقراری پیوند روحی و عاطفی عمیق بین والدین و فرزندان از اهمیت خاصی برخوردار است. این پیوند سبب می شود که بسیاری از نیازهای روحی فرزندان در محیط خانواده برآورده شود و دچار کمبود محبت نخواهند شد و هرگاه مشکل و گرفتاری خاصی برای آنان به وجود آید، مطمئن هستند که والدین آگاه، هم راز، یار، یاور، غمخوار و مشاورشان خواهند بود و با اعتماد به نفس و به دور از هرگونه ترس و اضطراب، حرفشان را با پدر و مادرشان در میان بگذارند و خود را در مقابل حوادث احتمالی بیمه کنند.

حسینی افزود: از دیگر عوامل زمینه ساز این مساله می توان به دوستان ناباب اشاره کرد. آنها با داشتن اطلاعات لازم از وضعیت زندگی و خصوصیات شخصیتی و فردی، اقدام به طرح نقشه برای فریب و سوءاستفاده از شخص می کنند. 

راهکارهای پیشگیرانه:

در هنگام دوستی با کسی، تمام اسرار زندگی خود را برای او بازگو نکنید و همیشه این احتمال را بدهید که شاید در آینده روابط شما تیره شود.

در صورتی که دوست شما با افراد ناباب و فاقد صلاحیت در ارتباط است سعی کنید به گونه ای او را متوجه کنید و در صورتی که نمی توانید در او تاثیر بگذارید به مرور از او فاصله بگیرید تا خطرات احتمالی متوجه شما نشود.

وقتی از سوی افرادی تهدید می شوید موضوع را به والدین خود اطلاع دهید یا مشاور را از موضوع تهدیدکننده مطلع کنید.

 

مریم مرا در خانه اش تسلیم شوهر شیطان صفتش کرد/ او فیلم گرفتم و من برده شدم! + عکس

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.