خلاصه آن نکات به قرار زیر است.

یکم) خرافه کارکرد دارد، دوم) خرافه ضرری به کسی نمی‌رساند، سوم) مادامی که خود با بعضی خرافات دست به گریبان هستیم، نباید به یمانی و امثالهم انتقاد کنیم و چهارم) از تجویز بستری‌شدن در آسایشگاه روانی، نتایج بسیار خطرناکی [شاید فاشیسم] حاصل می‌شود.

گمان می‌رود در مواجهه با معضل خرافه باید سه سطح اجتماع، قانون‌گذاری و اجرائی را از یکدیگر تفکیک کرد.

1) اجتماع: در این سطح نسبت به جمیع باورها باید هاضمه‌ای قوی داشت، هرچند ممکن است بعضی ادعاها و گرایش‌ها مورد پسند ما واقع نشود. در کنار باورها و آیین‌ها، شاهد رواج گروه‌های یوگا، بودیسم، ذن و از این قبیل موارد هستیم و نمی‌توانیم مردم را از گرایش به آنها بازداریم. چنانچه گرایش‌هایی از این جنس رونق بگیرند، مادامی که سیاسی و به گروه ذی‌نفوذ تبدیل نشده‌اند، به مردم ضرر نرسانده‌اند، همچون هندوها -که بعد از مرگ شوهر، همسر را می‌سوزانند- و بسان برخی رفتارها مانند قمه‌زنی جنبه آسیب‌رسانی ندارند، نباید با آنها برخوردی صورت داد. علی‌ایحال، در سطح اجتماعی می‌توان و باید تحمل داشت؛ زیرا در سایر کشورهای جهان نیز چنین گروه‌هایی فعالیت دارند و حتی کسب درآمد می‌کنند.

2) قانون‌گذاری: چنانچه گروه‌ها از مختصات بند پیشین فراتر روند، به‌ ‌نظر می‌توان قوانینی وضع کرد و آنهایی را که به ‌کلی خارج از هنجارهای متعارف جامعه رفتار می‌کنند، مورد تعقیب قرار داد. برای مثال، اگر بنا شد همجنس‌بازان در ایران دست به راهپیمایی بزنند، پلیس باید آنها را از این عمل باز دارد؛ زیرا در جامعه عملی خلاف عرف صورت گرفته و عده‌ای این‌گونه اعمال را برنمی‌تابند و برای مقابله، دست به خشونت می‌زنند. حال ممکن است آقای عبدی از قمه‌زنی بپرسند؟ در پاسخ باید گفت این عمل نیز باید مورد پیگرد قرار گیرد؛ چراکه وهن اسلام است و حتی به‌ لحاظ اخلاقی هم شکافتن سر انسان به‌خصوص در مورد کودکان جایز نیست. دوست گرامی‌مان در یادداشت خود آورده‌اند: «فراموش نکنیم مخالفت با ایده‌های درست نیز از همین زاویه آغاز می‌شود که صاحبان قدرت آنها را نادرست و حتی خرافه قلمداد و معرفی می‌کنند». شاید نظر آقای عبدی این است که حرف‌های گالیله در زمان خود خرافی تلقی می‌شد، ولی بعدا ثابت شد او درست می‌گفته است. در این صورت، باید میان علم، شبه‌علم، دین، فلسفه و... فاصله گذاشت؛ زیرا بعضی از موضوعات قابل اندازه‌گیری و سنجش علمی هستند، اما بعضی امور به باورها و قضاوت‌های ما بازمی‌گردند و از جنس ایمان‌اند. از این جهت، باید میان علم و ایده‌های علمی و عرف و بدعت‌های آیینی که در مناسک بروز می‌کند، تفکیک قائل شد. چنانکه می‌دانیم، چند دهه پیش حدود 900 نفر به فرمان پیشوای فکری‌شان جیم جونز، دست به خودکشی دسته‌جمعی زدند. آیا نباید جونز را مورد پیگرد قانونی قرار می‌دادند تا از جان افراد صیانت کنند؟ از این جهت، معتقدم سیستم قضائی باید پیش از اقدام، موضوع را رتق‌وفتق و فرد خاطی را مورد تعقیب قرار دهد تا خسارت را به حداقل برسد.

3) اجرائی: در بحث حاضر، چند وظیفه بر عهده قوه مجریه است؛ اول آنکه دولت اساسا نباید اجازه دهد نطفه چنین خرافاتی شکل بگیرد. از این رو باید در بدو پیدایش به نحو مقتضی جامعه را نسبت به خرافه آگاه کند، به مردم آموزش دهد و به‌مرور دکان‌های خرافه از اوراد و حرز تا فال قهوه و طالع‌بینی را تعطیل کند نه آنکه خود مروج آن شود. برای مثال، دولت ما به‌رغم آنکه می‌داند لاتاری به ‌لحاظ علمی و آماری به ضرر مردم است، می‌تواند به بهانه‌ای نظیر کارآفرینی صاحب لاتاری! یا سرگرم‌کردن مردم به امیدهای واهی اجازه فعالیت دهد، اما چرا چنین جوازی را صادر نمی‌کند و تحت عنوان بخت‌آزمایی، دست به توزیع بلیت اعانه ملی نمی‌زند و مردم مستأصل را جذب نمی‌کند؟ با این کار، افراد از هر طبقه‌ای بنا به وسع خود دست‌به‌کار می‌شوند و بخت خود را می‌آزمایند. واقعیت آن است که در آمریکا –که لاتاری مشتری زیادی دارد- دو گروه به بخت‌آزمایی اقبال بیشتری نشان می‌دهند؛ اولین آنها پیرمردها و پیرزن‌ها هستند که امید در بینشان مرده است و دیگری مهاجران بی‌پول که به آمریکا آمده‌اند و قصد ماندن دارند. از لابه‌لای سطور نوشته آقای عبدی این‌گونه استنباط می‌شود که ایشان خرافه را افیون توده‌ها می‌دانند، ولی باید گفت خرافه صرفا جنبه تخدیر ندارد، بلکه امید واهی هم به‌ وجود می‌آورد و دولت کارآمد، نباید به این‌گونه‌ امیدها مانند مؤسسات مالی و اعتباری که سود دوچندان می‌دادند یا شرکت‌های گلدکوئیستی که راه سرمایه‌دارشدن را کوتاه می‌کردند، دامن بزند.

در کنار موارد پیش‌گفته، نکته‌ای دیگر هم حائز اهمیت است. آقای عبدی نوشته‌اند:‌ «اگر نفس چنین اعتقادی را خرافه بدانید، محل بحث و تأمل خواهد بود؛ زیرا فارغ از درستی یا نادرستی آن، در بسیاری از متون تاریخی و دینی آمده است. در این صورت، همه معتقدان آن را باید ببرید کلینیک و درمان کنید که صد البته منحصر به این موضوع نیست و هر موضوع دیگری را می‌توان مصداق آن قرار داد و خواهان درمان شد. این گزاره نتیجه بسیار خطرناکی دارد». من حساسیت ایشان را درک می‌کنم و اطلاع دارم. سابقه آسایشگاه روانی به استالین و مائو بازمی‌گردد تا افراد مخالف اندیشه حزب، قرنطینه و سپس همراه ایدئولوژی حاکم شوند، اما خرافه موضوعی متفاوت است. رهبران گروه‌های خرافی مبتلا به نارسیسیسم هستند و رابطه‌ آنها با مریدان به رابطه‌ای مازوخیستی-سادیستی ختم می‌شود؛ بنابراین نباید مباحث روان‌شناسی را صرفا با نگاهی ارزشی تخطئه کرد و کنار گذاشت. مثلا فرد نارسیست مبلغ گزافی را هزینه می‌کند و فالوئر می‌خرد یا خود را به اشکال ناهنجاری در فضای مجازی به نمایش می‌گذارد؛ زیرا صرفا می‌خواهد دیده شود. از این رو، مجدد تأکید می‌کنم دولت باید درمانگاهی برای علاج این بیماری‌ها ایجاد کند؛ زیرا گاهی روان‌شناسان و روان‌کاوان درمی‌یابند فرد از بیماری روانی رنج می‌برد و نیاز به درمان دارد. پیگیری این موضوع درباره افراد پوپولیست بالاخص در جامعه‌ای که دوست عزیزمان آن را فروپاشیده می‌خوانند، ضروری‌تر است؛ زیرا در جامعه فروپاشیده افراد پوپولیست امکان کارسازی بالایی دارند. از این جهت، پیشنهاد می‌شود افراد پوپولیست یا آنهایی که وعده‌های بسیار می‌دهند، لااقل قبل از تأیید برای مناصب مهم، به‌خصوص ریاست‌جمهوری، به‌ لحاظ روانی مورد آزمایش قرار گیرند تا به فردای کشور هزینه تحمیل نکنند. همچنین توصیه می‌شود فعالان مدنی و صنفی نیز برای تسویه‌حساب و اعمال فشار راهی آسایشگاه نشوند!

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.