این مرد در حاشیه تحقیقات پلیسی درباره سرگذشت خود گفت: ۱۶ ساله بودم که عاشق دختر خاله ام شدم. آن زمان برای کمک به مخارج خانواده در یک رستوران کار می کردم. با آن که پدرم کاملا مخالف این ازدواج بود اما نامه نگاری و دیدارهای حضوری ما ادامه داشت و من به شدت به دختر خاله ام وابسته شده بودم. خلاصه مخالفت ها به نتیجه نرسید و با اصرار من مراسم عروسی برگزار شد بعد از این ماجرا به نوازندگی در مجالس جشن پرداختم چرا که شیوه نواختن سازهای بادی را از پدرم آموخته بودم.

روزگارم هر روز بهتر می شد و پول هایم را در یک صندوقچه پس انداز می کردم درحالی که صاحب یک پسر و دو دختر شده بودم روزهای خوبی را می گذراندم تا این که سال ۱۳۸۳ وقتی آخر شب به خانه آمدم همسرم در منزل نبود و فرزندانم هر کدام در گوشه ای خوابیده بودند. هیچ کس از او خبر نداشت تا این که از کلانتری اهواز تماس گرفتند که همسرم را به همراه یک دختر و دو پسر جوان دستگیر کرده اند. آن جا بود که فهمیدم  همسرم با برداشتن پول هایم از صندوقچه فریب دختری را خورده و از منزل فرار کرده است این گونه بود که با اصرار اطرافیان همسرم را طلاق دادم و به همراه فرزندانم به اصفهان مهاجرت کردیم تا پدرم که آن جا زندگی می کرد از فرزندانم مراقبت کند.

آن جا بود که با زنی به نام «گلنار» آشنا شدم. آن زن مطلقه، سه سال از من بزرگ تر بود و فروشگاه لوازم بهداشتی داشت خلاصه وقتی به خودم آمدم که او را عقد محضری کرده بودم و زندگی مشترکمان آغاز شده بود، او برادران گردن کشی داشت که در زندگی ام دخالت می کردند.

  وضعیت مالی مان بهتر شده بود و یک ویلا در روستا ساخته بودم. در همین روزها دخترم با پسر خواهر «گلنار» ازدواج کرد و در مشهد ساکن شد. او همسر اولم را در مشهد پیدا کرد و به اصفهان آورد. اما وقتی «گلنار» متوجه دیدار من با همسر اولم شد ورق روزگار برگشت. او که فکر می کرد من به دنبال همسر اولم رفته ام بسیار عصبانی شد و نقشه های وحشتناکی کشید. در همین زمان به خاطر مقداری کراک که داخل کیف همسر اولم جاسازی شده بود من هم دستگیر و روانه زندان شدم. دو ماه بعد همسرم برای فروش خانه از من وکالت گرفت تا برایم وکیل بگیرد. چند روز بعد وقتی آزاد شدم به خانه اجاره ای رفتم و در نهایت همسرم با گرفتن ویلا و پول رهن منزل به عنوان مهریه از من طلاق گرفت.

در این شرایط دختر دیگرم نیز ازدواج کرده بود و من با پسرم زندگی می کردم تا این که با پیشنهاد پسر عمویم به شهرکرد رفتم تا با دختری ازدواج کنم اما وقتی در جلسه خواستگاری مشخص شد گلنار در اصفهان به قتل رسیده است مراسم خواستگاری به هم خورد و من به اصفهان رفتم. وقتی از قتل همسرم مطمئن شدم به مشهد آمدم و نزد همسر اولم رفتم و او را در منزل دخترم ملاقات کردم اما زمانی که او را با دو مرد غریبه دیدم که برای  خرید شیشه رفته بود غیرتی شدم و با دستانم خفه اش کردم .

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.