عباس عبدی در روزنامه ایران نوشت: همان‌گونه که «عضلات» ما بعد از کار کردن زیاد خسته می‌شوند، «مغز» نیز بعد از تصمیم‌گیری‌های متعدد در طول روز، دچار خستگی می‌شود که به آن، خستگی تصمیم می‌گویند.

ما مدام در حال تصمیم‌گیری هستیم و با هر تصمیمی، یک‌قدم به «خستگی تصمیم» نزدیک می‌شویم. هر چند همه تصمیم‌ها بزرگ و حیاتی نیستند ولی هر کدام‌شان، به سهم خود بخشی از انرژی مغزمان را می‌گیرند: از انتخاب بین دو نوع خمیردندان برای مسواک صبحگاهی و تصمیم‌گیری درباره اینکه امروز چه بپوشم و انتخاب درجه حرارت بخاری یا کولر ماشین و انتخاب موسیقی برای شنیدن و برداشتن یک نوع پنیر از قفسه بقالی تا تصمیم‌گیری درباره نحوه برخورد با خطای فرزند و انتخاب بین چند گزینه برای سرمایه‌گذاری و مهاجرت و… همه و همه تصمیم‌گیری هستند.

تحقیقات نشان‌داده افرادی که کار و زندگی‌شان به‌گونه‌ای است که باید مدام تصمیم بگیرند، بیش از بقیه در معرض «خستگی تصمیم» قرار دارند.

وقتی مغز به‌خاطر تصمیم‌گیری‌های متعدد خسته می‌شود، معمولاً سر راست‌ترین تصمیمات را می‌گیرد که عمدتاً هم «بدترین» است.

وقتی از «مارک زاکربرگ» بنیانگذار و مدیر فیس‌بوک پرسیدند چرا همیشه یک‌نوع تی‌شرت می‌پوشی پاسخ داد: نمی‌خواهم هر روز صبح درگیر تصمیم‌گیری درباره اینکه کدام لباس را بپوشم شوم.

او با این‌کار در واقع، یکی از تصمیمات صبحگاهی‌اش را حذف و انرژی آن را برای تصمیم‌گیری‌های مهم‌تر کاری، ذخیره می‌کند.

خانم آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان هم از این روش استفاده می‌کند و اکثراً یک‌نوع لباس می‌پوشد. استیو جابز نیز همین‌گونه بود.

برای اینکه «خستگی تصمیم» دیرتر رخ بدهد، تا حد امکان خود را در معرض تصمیم‌گیری‌های کم‌اهمیت قرار ندهیم. راهش این است که درباره برخی چیزها، یک تصمیم ثابت بگیریم. به‌عنوان مثال، به‌جای اینکه هر روز تصمیم بگیریم امروز چه غذایی درست کنیم، یک برنامه هفتگی یا ماهانه تدوین کنیم و از قید تصمیمات روزمره خلاص شویم و انرژی مغزمان را ذخیره کنیم.

واقعیت این است که ظرفیت ما برای اتخاذ تصمیم محدود است. بیشترین انرژی را در مقایسه با هر یک از اندام‌های انسان، مغز او مصرف می‌کند و اگر این مغز بیش از اندازه درگیر تصمیم‌گیری شود، به طور طبیعی قادر به واکنش مناسب نیست. دولت ایران به‌صورت سنتی درگیر ده‌ها و صدها موضوعی است که باید درباره همه آنها تصمیم بگیرد و این کار شدنی نیست. ولی اتفاق بدتری که رخ می‌دهد این است که درباره مسائل کوچک و به نسبت پیش پا افتاده بیشتر فکر و گفت‌و‌گو می‌کنند و هنگامی که به مسائل اصلی و مهم می‌رسند، حوصله و توان فکر کردن ندارند و سرسری تصمیم می‌گیرند که معمولاً راحت‌ترین راه که بدترین است را برمی‌گزینند. حتی درباره تصمیمات مهم نیز به طور معمول درباره حواشی و جزئیات آن گفت‌و‌گو می‌کنند و سپس از اصل ماجرا بسرعت عبور می‌کنند.

نکته مهم‌تر اینکه افراد تصمیم‌گیر هرچه درباره موضوعی دانش و اطلاعات کمتری داشته باشند در تصمیم‌گیری انرژی کمتری مصرف می‌کنند و البته تصمیم بی‌ربط تری هم می‌گیرند. افرادی که دانش و اطلاعات گسترده‌ای در یک موضوع دارند، برای تلفیق و ترکیب باید مثل یک پردازنده پرقدرت کار کنند که بسرعت گرم می‌شود و احساس می‌کند که کله‌اش داغ شده است.

باید خون زیادی به مغزش برسد تا بلکه گرمای آنجا را کم کند و مواد لازم را برای کار به مغز برساند. با این مقدمه به نقد وضعیت تصمیم‌گیری دولت باید پرداخت. اول اینکه تصمیمات توزیع نشده است. بسیاری از تصمیمات متمرکز است و در نهایت باید یک نفر آنها را اتخاذ کند و این غیر ممکن است، مگر آنکه آن فرد نیز سرسری تصمیم بگیرد.

بنابراین اولین کار این است که تصمیمات در حوزه‌های گوناگون مراجع تصمیم‌گیری خاص خود را داشته باشد. مشکل بعدی این است که تصمیمات به سازوکاری ثابت ارجاع نمی‌شود تا یک بار اتخاذ شود و همواره یا حداقل در یک بازه زمانی طولانی ثابت بماند. نمونه‌اش سیاست‌های ارزی و قیمت‌گذاری است که هر روز و هر روز شاهد تصمیمات جدیدی هستیم. مشکل دیگر که مهم است، زیاد بودن تصمیمات است.

یعنی دولت و حکومت خود را متولی اموری کرده است که اصولاً می‌تواند ربطی به آن نداشته باشد. این سه مشکل حجم تصمیمات حکومت را ده‌ها برابر ظرفیتش افزایش داده در نتیجه یا بسیاری از آنها بدون تصمیم زمین می‌مانند یا آنکه تصمیمات ساده‌لوحانه‌ای درباره آنها اتخاذ می‌شود.

یک نمونه ساده آن قیمت انرژی و سایر کالاهای مشابه است که حکومت خود را درگیر آن کرده است و هیچ‌گاه هم نخواهد توانست تصمیم کارساز و مفیدی بگیرد مگر آنکه اصولاً شانه خود را از زیر بار این تصمیمات خالی کند. برای این تحول باید مفهوم حکومت و دولت و مسئولیت‌های آن در برابر جامعه تغییر کند که ظاهراً هنوز علاقه‌ای به این اصلاح وجود ندارد.

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.