«لحظه گرگ و میش» یکی از سریال‌هایی بود که در هفته‌های گذشته توانست مخاطبان بسیاری را به خود جذب کند. خانواده‌های بسیاری هر شب با قصه‌های خانواده وحدت همراه شدند و در طول سه دهه از زندگی همراهی‌شان کردند. هرچند این سه دهه خیلی فشرده و تنها در ۵۰ قسمت روایت شد اما گره‌های قصه طوری بود که بیننده برای دیدن آن راغب می‌شد.

با همایون اسعدیان کارگردان و المیرا دهقانی، نیما نادری و پاشا رستمی بازیگران سریال در روزهای پایانی پخش سریال در کافه خبر به گفت‌وگو نشستیم و سعی کردیم بعضی از سوالات و انتقادات خودمان و بعضی از آنچه در فضای مجازی مخاطبان درباره سریال نوشته بودند را از آنها بپرسیم.

در تلویزیون هر سال چندین سریال ساخته و پخش می‌شود که تعداد کمی از آنها مورد توجه قرار می‌گیرند. بعضی با بازی‌های رسانه‌ای و بعضی با متن سریال. «لحظه گرگ و میش» از این جهت قابل توجه بود که یک خانواده متفاوت را در گذر سال‌ها به نمایش گذاشت. چطور به این داستان رسیدید؟

همایون اسعدیان: اولا ممنون از دعوت شما. طرح اولیه این سریال را خانم انوری‌زاده نوشته بودند، به شورای فیلمنامه سیمافیلم آمد که من آن زمان عضو این شورا و جز مدافعین طرح بودم. دوستان خواستند من مشاور فیلمنامه باشم و با خانم انوری‌زاده و تهیه‌کننده‌ای که سریال آن زمان داشت همکاری کنم که به سرانجام برسد. درواقع من ذره ذره به این سریال وصل شدم. بعد از مدتی آقای تخشید که رئیس سیمافیلم بود گفت دوست داری این فیلم را خودت بسازی؟ گفتم اگر فیلمنامه‌ای باشد که برایم جذاب باشد بله. نکته جذاب قصه برای من این بود که من خیلی دوست داشتم که تا جایی که بضاعت من هست و محدودیت‌های تلویزیون اجازه می‌دهد این دو، سه دهه تاریخی‌مان یعنی دهه شصت و هفتاد و هشتاد را از بستر یک خانواده روایت کنم. یعنی ما یک لایه رویی داریم که داستان این خانواده با داستان‌های عشقی و گرفتاری‌هایشان است، بتوانیم میزانی هم تحولات اجتماعی این سه دهه را نشان بدهیم.

ابتدا در ذهنم این بود که این خانواده به گونه‌ای ایران باشد. یعنی هر کس سریال را می‌بیند فکر کند، یک بخشی از خانواده خودش را در این سریال می‌بیند. مجموعا رایجی که در تلویزیون بوده، این بوده که وقتی به سراغ روایت خانواده شهدا می‌رفتند، تصویری ارائه می‌دادند که وقتی ما می‌دیدیم می‌گفتیم خب اینکه به ما ربطی ندارد و ما نیستیم. یک تصویر خیلی خاص و به اعتقاد من کلیشه‌ای. ما تلاش کردیم برای اولین‌بار این نگاه کلیشه‌ای را بشکنیم به یک نگاه ملی تبدیلش کنیم. نگاهی که همه خودشان را در آن پیدا کنند و بگویند این چقدر شبیه خانواده ما است و از طریق این خانواده و داستانش تا جایی که می‌توانیم این سه دهه را هم ببینیم. اینکه چقدر موفق شده باشیم را دیگران قضاوت می‌کنند. اما اصلا برایم معنایش این نبود که بخواهم تنها یک درام یا قصه بسازم، این بستر زمانی برایم مهم‌تر بود.

این شکستن کلیشه‌ها انتقادات زیادی برای شما داشت. در قسمت‌های اول مثلا شهید ارمنی بسیار مورد توجه قرار گرفت. اینکه نقش اقلیت‌های مذهبی را در جنگ نادیده نگرفتید ولی بعدتر شمایل این خانواده به عنوان یک خانواده شهید و جانباز موضوع انتقادات بسیاری شد.

اسعدیان: یکی از دوستان در مطلب مفصلی می‌گوید مگر اسعدیان خانواده حزب‌اللهی می‌شناسد که ساخت یک سریال درباره یک خانواده حزب‌اللهی را به او دادید. این آدم این پرونده را دارد و ... در کمال بی‌صداقتی هم دو فیلم آخرم را کنار می‌گذارد و از «ده رقمی» شروع می‌کند. من اینها را نمی‌گذارم به حساب اینکه نمی‌دانسته کاملا با فیلم‌های من آشناست. من کی ادعا کردم درباره یک خانواده حزب‌اللهی سریال ساخته‌ام؟ اصلا من دلم نمی‌خواست درباره یک خانواده حزب‌اللهی بسازم، چون اصلا نه تصویری که ارائه شده را دوست دارم و نه قبول دارم و معتقدم مردم را پس می‌زند. من در «بوسیدن روی ماه» هم خانواده شهیدی را ساختم که دامادشان کراوات می‌زند و اصلا طوری که تا الان تصویر شده که همه یک شکل هستند، برای ما اینطور نبود. «بوسیدن روی ماه» را هم آن نگاهی که می‌خواهد بگوید همواره این تصویر را از این خانواده‌ها بسازید دوست نداشتند.

ما عامدا خانواده‌ای را در نظر گرفتیم که کشور و اعتقاداتشان را دوست دارند، مذهبی هستند ولی نه به آن شکل که ترویج می‌شود و قرار است به شکل کلیشه مطرح شود. لزوما چادری نیستند و این خانواده شهید و جانباز هم می‌دهد. اگر با تصورات خیلی‌ها و آن چیزی که دوست دارند ترویج کنند جور درنمی‌آید، مسوولش من نیستم چون من اصلا ادعایی نکرده بودم. من هیچوقت ادعا نکردم که می‌خواهم یک خانواده حزب‌اللهی بسازم. باورم این است که آنچه تا الان ساخته شده، مردم را پس زده و بین مردم شکاف ایجاد کرده. ما اتفاقا سعی کردیم خانواده‌ای را ترسیم کنیم که با همه جور دربیاید و اتفاقا این شکاف را پر کنیم. هیچ‌جای فیلم هم شعاری یا ادعایی در آن جهت نداشتیم. ما مادری ترسیم کردیم که مخالف رفتن بچه‌اش به جنگ است. می‌گوید قبول داریم که باید از کشور دفاع کنیم ولی ترس هم دارم. جانبازی را ترسیم کردیم که وقتی دستش قطع می‌شود فوری شعار نمی‌دهد که خوشحالم دستم قطع شده. به‌هم می‌ریزد و یک مدت نمی‌تواند با این موضوع کنار بیاید. اینها در کلیشه‌هایی که دوستان دوست دارند نمی‌گنجد و برای همین نوشتند چرا این جانباز وقتی دستش قطع می‌شود افسرده می‎شود. ما سعی کردیم به آدم‌ها مثل آدم و انسانی نگاه کنیم. با ضعف‌ها، کاستی‌ها و قوت‌هایشان و در مسیر زمان اینها را ببینیم نه اینکه قهرمان از ابتدا بسازیم که انگار همه چیز برایشان قطعی است و می‌توانند خیلی خوب شعار بدهند و عملا بیننده آن را پس بزند.

البته از کلیشه‌های رایج در بعضی موارد استفاده کردید.

اسعدیان: مثلا؟

گزاره‌های مثبت تا انتهای قصه شما مثبت هستند و منفی‌ها هم همینطور.

اسعدیان: ما منفی و مثبت به آن شکل نداریم. به گونه‌ای رفتیم که حتی شاید در انتهای قصه احساس کنیم شخصیت سروش هم شاید حق دارد. شخصیتی که در ابتدای قضیه مثبت بوده، بعد منفی می‌شود و تا انتهای کثافت می‌رود و بعد می‌بازد. شاید اینها همه ناشی از تجارب خودم است که یواش یواش به این نتیجه می‌رسیم که همه خطا می‌کنند، اینطور نگاه نکنیم که این یک بار خطا کرده پس تمام. ما در ابتدا یوسفی داریم که منفی نیست ولی از جنگ می‌ترسد و به شکل دیگری بعدها تغییر می‌کند. یاسمنی داریم که مردم در کامنت‌ها به تصمیمات او فحش می‌دادند. آدم‌ها خطا می‌کنند. یاسمن ما از اول عقل کل نیست و همه راهها را درست می‌رود. تصمیم غلط می‌گیرد و پانزده، شانزده سال با همان تصمیم غلط زندگی می‌کند و بعد سعی می‌کند درستش کند و دوباره خطا می‌کند.

سعی کردیم این زیگزاگ‌ها را به نسبت‌هایی در این شخصیت‌ها داشته باشیم. اگر به این معنا می‌گویی که توران خانم ما از ابتدا مثبت است و تا انتها مثبت می‌رود، به شدت روی این تاکید داشتم و برایم خیلی مهم بود که من با یک یاسمن شروع می‌کنم و دوست دارم انتهای قضیه بیننده فکر کند یاسمن یک توران خانم شده و به آن پختگی رسیده که می‌تواند خودش را جمع و جور کند. این مسیر را خیلی دوست داشتم ببینیم. عمه خانمی هم هست که تا آخر قصه تغییر نمی‌کند. ضدانقلاب است تا آخر هم همان می‌ماند. خیلی چیزها را قبول ندارد و فکر نمی‌کنم در تلویزیون ما تا به حال ترسیم شخصیتی مثل عمه خانم سابقه داشته.

 

توران خانم هم همیشه مثبت نبوده. مثلا وقتی یوسف را از لب مرز برمی‌گرداند خلاف می‌کند.

اسعدیان: ولی واقعی است. مادر است. در مسیری که یوسف را برمی‌گرداند دروغ می‌گوید و وقتی دروغ می‌گوید حالش بد می‎شود چون به دروغ‌گویی عادت ندارد. بگذارید یکی یکی شخصیت‌ها را نگوییم. من تلاش کردم که آدم‌ها را در موقعیت‌هایی که قرار می‌گیرند واقعی ببینم. اگر در مرز می‌دید بچه‌اش تیر خورده می‌گفت این کار خلافی کرده من خلاف نمی‌کنم به پلیس خبر می‌دهم، به نظر من غیرواقعی بود. سعی می‌کند بچه‌اش را نجات بدهد. غیرقانونی است ولی یک مادر این کار را می‌کند.

یا مثلا در قصه پنهان کردن سوگند من بیننده خیلی حرص خوردم. یک انسان به قتل رسیده و خانواده‌ای که تمام سریال پاک و راستگو به تصویر کشیده شده‌اند برای پنهان کردن سوگند دروغ می‌گویند و...

اسعدیان: یک نفر نوشته بود که سوگند که بچه واقعی اینها نیست، این میزان فداکاری غیرواقعی است. من عمد داشتم بگویم وقتی یک نفر ۱۶سال یک بچه را بزرگ کرده می‌تواند به او حس مادری داشته باشد. من عمد داشتم این را نشان بدهم که وقتی سروش به یاسمن زنگ می‌زند حامد غیرتی نمی‌شود. عمد داشتم بگویم سروش و یاسمن که به آن شکل از هم جدا شدند، وقتی بعد از ۷سال یکدیگر را می‌بینند غیظی به هم ندارند. چرا باید طلاق‌ها را طوری نشان بدهیم که وقتی یکدیگر را می‌بینند با هم دشمنی ندارند.

دشمن نیستند ولی اینها خیلی دوستانه با هم حرف می‎زنند.

اسعدیان: تظاهر می‌کند. در جنس بازی‌اش هست که سعی می‌کند خودش را کنترل کند. نگاه ما این بوده که پیوندهای مشترکی مثل پسرشان وجود دارد که نمی‌توانیم قطعش کنیم. بعد اینکه در یک مقطعی ماجرای خیانت خیلی داغ است وقتی زمان می‌گذرد آدم‌ها در ذهنشان می‌بخشند. سعی کردیم یک مقدار چیزهایی که عرف تلویزیون نیست را درست نشان بدهیم مثل طلاق. ما دچار مشکل شدید شدیم که اینها طلاق نگیرند. مثلا می‌گفتند سروش در بیمارستان بمیرد! و من نمی‌فهمم در تلویزیونی که یک زن و شوهر با دو بچه را جلوی دوربین می‌آورند و زن می‌گوید ۲۷بار کتک خوردم، نشان دادن طلاق قبح دارد و ما سعی کردیم همه اینها را بشکنیم و نمی‌دانم چقدر موفق شدیم.

خانم دهقانی شما یک دختر دهه هفتادی هستید و الان نقش یک خانم چهل و خورده‌ای ساله را بازی می‌کنید. چطور به این نقش رسیدید. در حدود ۴۰قسمت سه دهه از زندگی یک فرد را بازی کردن باید کار سختی باشد.

المیرا دهقانی: کار راحتی فکر نمی‌کنم باشد ولی با توجه به اینکه فیلمنامه گراهایی که راجع به شخصیت یاسمن می‌دهد همه‌چیز را درباره این شخصیت توضیح می‌دهد، من وقتی فیلمنامه را خواندم متوجه شدم که با چه شخصیتی باید دست و پنجه نرم کنم. بعد از آن صحبت‌هایی که من با آقای اسعدیان داشتم خیلی به من کمک کرد. بخشی از مسیر هم تنها هستی و خودتی و سیر و سلوکی که باید طی کنم. من وقتی وارد یک کار می‌شوم با آن زندگی می‌کنم و از آنجایی که هر روز آفیش بودم، با یاسمن بزرگ می‌شدم. حتی گاهی محمد و سوگند را بچه‌های خودم می‌دیدم. به خاطر اینکه با این نقش زندگی کردم نمی‌توانم بگویم که کدام یک از این موارد به من کمک کرد، مجموعه‌ای از عوامل بود که من را در رسیدن به این کاراکتر همراهی کرد و الان که می‌بینم از خودم می‌ترسم چون نمی‌دانم از کجا این اتفاق افتاد.

شما الان سنی را بازی می‌کنید که خانم گودرزی در ابتدای سریال بازی می‌کرد و این برای یک دختر دهه هفتادی عجیب است.

دهقانی: قطعا تکنیک‌هایی وجود دارد که تو را به این نقش می‌رساند من بیشتر روی عمق نگاهم کار می‌کردم و باورم. من خیلی باور می‌کردم که الان در آن سن هستم و وقتی به خانه می‌آمدم سعی می‌کردم با همان باور به قضایای زندگیم نگاه کنم. بعضی جاها صبور می‌شدم، در صورتی که المیرایی که در آن سن آن نقش را بازی می‌کرد خیلی مغرور است.

درباره گریم سریال چیزی که دیده می‌شود این است که گریم خاصی اتفاق نیفتاده.

دهقانی: همین که می‌گویید گریم خاصی نداشتم یعنی گریم خاصی بوده. شما من را در سنی می‌بینید که اگر برایتان قابل باور است بخش بزرگ آن از الهامی بوده که من از لباس و گریم گرفتم. در کلیات من وقتی تست گریم‌هایم را می‌بینم، ‌می‌بینم که چقدر تغییر کردم. بعد هم زن ۴۰ساله خیلی هم افتاده نمی‌شود.

در فضای مجازی برایتان نوشتند که در سریال «کیمیا» با یک عینک کیمیا را پیر کرده بودند، اینجا همان عینک را هم استفاده نکردند.

اسعدیان: ما درباره گریم گفت‌وگوهای زیادی داشتیم. درباره آقایان دستمان باز بود. می‌توانستیم روی ریش و مو کار کنیم ولی درباره خانم‌ها شما فقط با یک قرص صورت روبه‌رو هستید. چون صورت زن ۴۰ساله چین و چروک نمی‌شود، پر می‌شود. دو راه داشتیم یا به سراغ گریم‌های پلاستیک و قطعه‌گذاری برویم که اصلا با بضاعت این سریال نه از لحاظ هزینه و نه از لحاظ زمان جور درنمی‌آمد، یا باید به خط و خطوط و تکنیک‌های سایه‌کاری بسنده می‌کردیم. سایه‌کاری هم تا یک حدی می‌شود استفاده کرده، مقداری که بیشتر شود چهره را چرک می‌کند. نمی‌توانستیم بیشتر از این مقدار استفاده کنیم. ما به جز خانم گودرزی و خانم سلطانی که در قصه سال ۸۷ با کارهای پلاستیک سعی کردیم چین و چروک ایجاد کنیم که شادابی را از صورتشان بگیریم، کار خاص دیگری برای بازیگر دیگری انجام ندادیم. انجام این نوع گریم‌ها هم زمان و هم بودجه بیشتری می‌خواهد ولی این به این معنا نیست که کاری نکردیم. سریال وقتی جلو می‌رود ما با شخصیت جلو می‌رویم. پلان‌هایی قسمت اول یاسمن را با این پلان‌های انتهای سریال تطبیق بدهند ببینند چقدر فرق می‌کند.

فرق کرده ولی توقع شاید بیشتر بوده.

اسعدیان: من خودم دچار این اشتباه بودم. در پیش‌تولید مدام می‌گفتیم یاسمن دوره پیری، یکی از دوستان گفت شما که به ۴۵سالگی می‌گویید پیری، به خانم‌های همکار خودتان در این سن نگاه کنید ببینید چین و چروک پیشانی دارند؟ دیدیم هیچکدام این مدل نیستند و فقط صورتشان پخته شده. ریخته‌گی از ۶۰به بالا پیش می‎آید. خانم گودرزی الان چندسالشان است...

به خودشان رسیدند.

اسعدیان: درست می‌گویید خانم‌ها به خودشان می‌رسند. یاسمن هم که خانم دکتر است و وضع مالیش هم خوب است. چین و چروک از یک سنی به بعد به وجود می‌آید. ممکن است یک خانم روستایی که پوستش زیاد آفتاب خورده و سختی‌های زیادی کشیده صورتش چروک باشد ولی این را ملاک عام قرار ندهیم. ما روی هیچ چیزی اعتقاد نداریم که کار کاملا پرفکت بوده و هیچ ایرادی ندارد. شاید در بعضی بخش‌ها سعی کردیم خودمان را گول بزنیم یا حواسمان نبوده، ولی میزان قابل قبولی سعی کردیم کار درست باشد.

پاشا رستمی: به نظرم خوب است که عکس‌های گریم‌ها از ابتدا تا انتهای سریال را کنار هم بگذارند و ببینند. من مدتی نبودم و قتی برای بخش دیگری از سریال برگشتم متوجه شدم که چقدر این چهره‌ها تغییر کرده. مخاطبان هم چون درگیر سریال هستند و با خط داستانی پیش می‌روند اگر برگردند و قسمت‌های اول را ببینند بیشتر تغییرات گریم را متوجه خواهند شد.

شما چطور به کاراکتر حامد رسیدید؟ پزشکی که به جبهه می‌رود، اسیر می‌شود و بعد برمی‌گردد درحالی‌که می‌فهمد عشقش را از دست داده. بیننده با خودش می‌گوید چرا حامد باید این همه سال پای یاسمن بماند؟

رستمی: سوال این است که چرا نه؟ از زمانی که من فیلمنامه را خواندم و در روند شخصیت حامد قرار گرفتم، از زمانی که حامد به ایران می‌آید می‌گوید نیامدم اینجا ماندگار شوم ولی انسان‌ها هر چقدر مغرورتر هستند، از آن طرف هم احساساتی‌تر هستند. زمانی که حامد و یاسمن با هم رابطه‌شان را شروع کردند، من فکر می‌کنم شاید حامد بیشتر از یاسمن عاشق شد و به حساب تجربه خودم، وقتی تو مهاجرت می‌کنی و به کشور دیگری می‌روی سعی می‌کنی اتفاقی بیفتد که ریشه‌ات را در آب و خاک خودت محکم‌تر کنی. من فکر می‌کنم این اتفاق با یک عشق راحت شکل می‌گیرد. حامد هم زمانی که پایش به تهران رسید و زمانی که عاشق یاسمن شد ریشه گرفت و دیگر دلش نمی‌خواست برود و حتی در زمان اسارتش شاید با عشق یاسمن و خانواده‌اش فکر می‌کرد و می‌خواست برگردد. همه اینها در کنار هم باعث شد این عشق افلاطونی شود.

 

اسعدیان: راست می‌گویید غیرواقعی است ولی ما چیزهای غیرواقعی را مخصوصا در سینما دوست داریم. در هر یک میلیون آدم شاید ده نفر پیدا شوند که با یک تجربه عشقی تا آخر عمرشان زندگی کنند و دیگر تجربه نکنند. من این را قبول ندارم که آدم‌ها فقط یک بار عاشق می‌شوند. آدم‌ها می‌توانند بارها عاشق شوند و غیر از این مقدماتی که ما برای حامد چیدیم که سال‌ها در اسارت با این عشق زندگی کرده و خود این خیلی تاثیر دارد اما یک بخشش هم همین بوده که حس خیلی خوبی به تماشاگر می‌دهد که یک آدمی عاشق شده و نتوانسته از آن عشق بیرون بیاید. من نمی‌دانم چند مرد در دنیا پیدا می‌شوند که مثل پسر جوان فیلم تایتانیک به آن یخ آویزان شوند که معشوق زنده بماند، ولی وقتی ما فیلم را می‌بینیم مردها می‌گوییم کاش زنی باشد که اینقدر دوستش داشته باشیم که به خاطرش جانمان را بدهیم و زن‌ها می‌گویند کاش مردی باشد که اینقدر ما را دوست داشته باشد. این شاید یک در میلیارد باشد اما حسی را به ما می‌دهد که اتفاقا ناشی از نداشته‎هایمان است. لزوما هم واقعی نیست ولی دلچسب است حتی اگر اسمش را افلاطونی و اساطیری بگذاریم. حامد وقتی می‌فهمد یاسمن ازدواج کرده و به آلمان می‌رود باید همانجا ازدواج کند و بماند.

طبیعی‌اش همین است.

اسعدیان: رایجش همین است. اما به معنی این نیست که غیر از این را نداریم. ما آن درصد کم را انتخاب کردیم اما حس خوبی به تماشاگر می‌دهد. بیشترین فحشی که الان از تماشاگر می‌خوریم این است که با این عشق جذاب ما را کشاندید چرا وقتی به هم رسیدند زود آن را جمع کردید؟ نمی‌دانند که در تلویزیون تا همین حد هم شاهکار کردیم.

سوال بعد من هم همین است که چرا بعد از اینکه به هم رسیدند اثری از آن عشق نمی‌بینیم؟

اسعدیان: از اینجا به بعدش را واقعی رفتیم. چرا تمام عشق‌ها در قصه‌ها به وصال نمی‌رسند؟ چون وقتی به هم می‌رسند طور دیگری می‌شود. من فیلم «طلا و مس» را ساخته بودم، تلویزیون تیزر آن را پخش نمی‌کرد، چون سیدرضا به زنش می‌گفت دوستت دارم. ما حتی برای به کار بردن این جمله ممنوعیت داریم. دوستانی که می‌نویسند رابطه عاشقانه نمی‌دانند من می‌توانستم برای بعدش هم فکرهایی داشته باشم ولی قطعا دچار ممیزی می‌شدیم.

ولی در سال‌های اخیر یک مقدار فضا بازتر شده. در برنامه‌های مختلف و به خصوص تاک‌شوها از عشق حرف می‌زنند و...

اسعدیان: شما یک آزاده‌ای دارید که نامزدش ازدواج کرده و حالا طلاق گرفته و با هم ازدواج کردند. در گفت‌وگوهای دونفره اینها نمی‌توانی این جمله را بیاوری که من تمام این سال‌ها به تو فکر کردم، می‌گویند یعنی چی؟ یعنی به زن شوهردار فکر کرده؟

یکی دیگر از انتقادهایی که درباره سریال شما خواندم همین بود.

اسعدیان: با این محدودیت‌ها من کاری از دستم برنمی‌آمد. برای خود من نوشته‌اند که شما عمدا سروش را بد گذاشتید که یاسمن طلاق بگیرد و سراغ هوس جوانی‌اش برود! ما با چنین نگاههایی روبه‌رو هستیم که به تلویزیون هم فشار می‌آورند و بعد تصور این است که ما می‌توانیم رابطه عاشقانه بعد از ازدواج اینها را نشان بدهیم و نمی‌دهیم. یاسمن و حامد بعد از طلاق یاسمن با هم ازدواج می‌کنند. می‌خواهند در یک گفت‌وگوی دونفره از خاطراتشان بگویند. آیا می‌توانم دیالوگی بگذارم که یاسمن بگوید من حسرت این را خوردم که تو را از دست دادم؟ آیا می‌توانم دیالوگی بگذارم که حامد بگوید من همه این سال‌ها به تو فکر می‌کردم؟ نمی‌توانم. هر دو طرف خط قرمز است. من به انتقاد تماشاگر حق می‌دهم که می‌گوید چرا سکانس‌های غمگین را طولانی می‌روی، سکانس‌های شاد و عاشقانه را زود جمع می‌کنی؟ سکانس‌های غمگین را هر چقدر طولانی بروی هیچ کس کاری ندارد اما سکانس‌های شاد و به‌خصوص عاشقانه... ما در فضایی هستیم که می‌جنگیم برای اینکه یک سکانس رقص محلی را نمایش بدهیم که یک جانباز، یک سپاهی و یک آزاده جلوی خانواده‌شان می‌رقصند. ترجیح می‌دهم بگویم هفت سال بعد ادامه زندگی این دو را ببینید!

دهقانی: به زعم من روابط عاشقانه در هفده، هجده سالگی با ۴۰سالگی خیلی متفاوت است و تو دیگر از آن شور و هیجان می‌افتی و گذشته‌ات را هم داری و تو باید بنشینی حتی از خورد شدنت در زندگی قبلیت صحبت کنی و این خارج از ظرفیت مخاطب‌های تلویزیون و حتی خود قاب تلویزیون است. من فکر می‌کنم این پرش این دلیل را هم دارد.

آقای نادری بدمن ماجرا شما بودید. سروش خیانت می‌کند؛ در کارش خلاف می‌کند؛ رشوه می‌گیرد و ...

نیما نادری: اتفاق خوبی که در زندگی من چند سالی است که می‌افتد این است که کارهایی که انجام می‌دهم یا به من پیشنهاد می‌شود، قصه‌ها و ماجراهایی است که در زندگی شخصی‌ام خیلی تجربه کردم. در مورد بدمن بودن، مهمترین بدی این آدم بخش پزشکی او است که من خودم ۵سال به خاطر بیماری برادرم بسیار درگیر این ماجراها بودم. سروش مطلق را من زیاد دیدم. آدمی که در بیمارستان به برادر من می‌گفت تا اس ام اس واریز پول برای من نیاید، یک سرم هم برایت نمی‌زنم. این آدم خیلی بد است ولی باید ببینیم ریشه آدم‌های بد از کجاست؟ مهمترین خلایی که این آدم دارد و اتفاقا خیلی هم به قصه کلی ما ربط دارد خانواده است. ما زیاد خانواده سروش را نمی‌بینیم به این دلیل که خودش می‌خواهد چیزی نگوید اما چیزی که می‌بینیم این است که خلا عاطفی شدیدی در خانواده خودش دارد و این یکی از مهمترین دلایلی است که باعث می‌شود این آدم وجود سیاه پیدا کند. یک سکانسی بود من و حامد بودیم که پخش نشد. با هم مساله پیدا می‌کنیم سر اینکه من به او می‌گویم تو خانواده خوبی داشتی که به تو کمک کردند من کسی را نداشتم. اگر آدم بدی وجود دارد به خاطر اجتماعی است که در آن زندگی می‌کند و به خاطر خانواده است و خودش هم طبیعتا بازتاب خانواده و جامعه‌اش خواهد شد. اگر احساس می‌کنید این آدم بدی است احتمالا بدی دیده که بد شده.

 

انتقادها در فضای مجازی به سریال را می‌خوانید؟

اسعدیان: من و هر سازنده دیگری چه فیلم و چه سریال باید این باور را داشته باشیم که در کشوری با ۸۰میلیون جمعیت و ۸۰میلیون سلیقه زندگی می‌کنیم. قرار نیست که همه از کار ما خوششان بیاید. ممکن است به نظر خیلی‌ها آبکی باشد باید احترام بگذاریم، ممکن است به نظر خیلی‌ها عمیق باشد باید احترام بگذاریم. نه بابت کسی که به من می‌گوید عجب سریال خوبی بود باید به خودم ببالم و نه بابت کسی که به من پیغام می‌دهد از این آبکی‌تر نمی‎شد باید دچار بی‌اعتمادی به خودم بشوم. ما مثلا با این سوال روبه‌رو می‌شویم که سوگند تا ۱۶سالگی شناسنامه‌اش را ندیده؟ بله. اگر پدر و مادری خواستند که بچه تا ۱۶سالگی شناسنامه‌اش را نبیند، ندیده. این به معنی این نیست که یک گروه ۵هزارنفره به اینها فکر نکرده. ما همانقدر که الان توئیت و دایرکت و اس‌ام‌اس‌های تمجید داریم، به همان میزان برایمان می‌نویسند که از این بدتر نمی‌شد و اصلا چه کسی به تو مدرک کارگردانی داده و ... من نه از آن خوشحال می‌شوم و نه از این ناراحت.

در شاخص کار شما کسی که می‌گوید خوب است، خیلی برش این را ندارد که جلوی کارتان سنگ بیندازد ولی کسی که می‌گوید کارتان شبیه کارهای ترکیه‌ای و کلمبیایی است این برش را دارد که بپرسد چرا شما؟

اسعدیان: من درباره کسانی که با هدف‌های خاصی توئیت یا نقد می‌کنند این را نگفتم، منظورم کلیت انتقادهاست که از تفاوت سلیقه‌ها می‌آید. نه من هر فیلمسازی می‌داند که با میلیون‌ها تنوع سلیقه روبه‌رو می‌شوی و به نظر من همه قابل احترام است. ضعف‌های کارمان را باید بپذیریم. اما کسی که برای من می‌نویسد تو کارگردانی بلد نیستی، بچه‌گانه است، من بخواهم به او جواب بدهم. من فکر می‌کنم خیلی کارگردانی بلدم اما او نپسندیده. آنهایی که با یک اهدافی می‌گویند این کلمبیایی است یا پای جم را به تلویزیون باز کردید، بخواهیم با آن دیدگاه‌ها جلو برویم باید روز به روز تلویزیون را بسته‌تر کنیم.

شما وقتی که یک درام می‌نویسی مجبوری مثلث عشقی راه بیندازی و آن وقت عده‌ای با اصطلاح عشق مثلثی کل درام را می‌زنند.

اسعدیان: در سال ۷۲ در تلویزیون ایران «در پناه تو» ساخته می‌شود که امروز اگر طرحش را بدهند قطعا رد می‌شود و این نشان می‌دهد ما چقدر فضا را بسته‌تر کردیم. یا در سریال «راه بی‌پایان» من یک عشق مثلثی وجود دارد. من خودم باور این است که ما روزبه روز فضا را با انگ‌های مختلف مثل همین انگ کلمبیایی یا جم بسته‌تر کردیم. من خودم باورم این است که در رابطه عاشقانه‌ای که ما به تصویر کشیدیم، ذره‌ای از خطوط قرمز اخلاقی رد نشدیم. اینکه یک عده دوست دارند یا ندارند من کاری ندارم. اینکه یک اقلیتی دوست دارد دیدگاه خودش را به جامعه تحمیل کند و بگوید اینگونه زندگی کنید و در ۴۰سال گذشته هم این تحمیل شکست خورده و انگار اصلا نمی‌داند جامعه دارد راه خودش را می‌رود به من ارتباطی ندارد. من به آن چیزی کار دارم که در جامعه‌ام اتفاق می‌افتد. اینکه ما دوست داریم عشق عارفانه را مدام بگوییم من دوست ندارم. آدم‌ها در سنین مختلف عاشق می‌شوند و عشق هم زمینی است، اسمش را هوس یا هر چیز دیگری که می‌خواهید بگذارید ولی وجود دارد. حالا اگر ما دوست نداریم در تلویزیون بگوییم دوستت دارم و ترجیح می‌دهیم یک نفر بگوید ۲۷بار کتک خوردم این نگاه من نیست. من نگاه خودم را ساختم. من اگر نتوانم در سریالم برای باز کردن فضا یک قدم جلو بروم قطعا نمی‌ساختم. این را روزی که برای ساخت این سریال به تلویزیون رفتم هم گفتم. اگر قرار بود آن چیزی را که رایج بود، بسازم، هستند کسانی که بسازند چرا من بسازم؟

شما چقدر فضای مجازی را برای انتقاداتی که به سریال می‌شود چک می‌کنید؟

اسعدیان: انتقاداتی که به سریال می‌شود را می‌توانید دسته‌بندی کنید. یک عده هستند که پای تلویزیون سریال را ضبط می‌کنند یک بار هم با دور کند می‌بینند که سوتی بگیرند. اینها اصلا لذتی از دیدن یک نمایش نمی‌برند. دنبال این هستند که بگویند فلان‌جا پلاک ماشین فرق می‌کرد و ... قطعا ما از این سوتی‌ها زیاد داریم و من منکرش نمی‌شوم. یک عده دیگری هم دنبال این هستند که بگویند شما نگاهی را تبلیغ می‌کنید که با نگاه یک عده محدودی فرق می‌کند. اینجا اختلاف اساسی داریم. من نگاهی را ترویج می‌کنم که نگاه من است و من بیانگر نگاه هیچ گروه یا دسته خاصی نیستم. قرار هم نیست سبک زندگی خاصی را در تلویزیون بخواهم تبلیغ کنم. اینجا است که می‌گویند این سریال کلمبیایی است و شبیه جم است و ... عده دیگری هم هستند که مثلا با رابطه عشقی یاسمن و حامد جلو آمدند و فکر می‌کنند من این سریال را ساختم که مثلا این قصه عشقی را نشان بدهم. نه هدف من این نبود. من می‌خواستم داستان یک خانواده را بگویم که یک بخش آن قصه عشقی دختر خانواده است. بعضی وقت‌ها از بعضی اظهارنظرها حرص می‌خورم. ما برای هرکدام از اتفاقات سریال فکر کردیم و دلیل داریم. برای من می‌نویسند چه کسی به تو مدرک کارگردانی داده؟ اولا که من دانشجوی اخراجی‌ام و مدرک کارگردانی ندارم و کارگردانی را از سیزده، چهارده سالگی ذره ذره یاد گرفتم ولی فکر نمی‌کنم کار ما آنقدر هم بد باشد که اینگونه درباره‌اش بنویسند. یک عده هم تحلیل‌هایی درباره سریال دارند که حالم را خوب می‌کند. یک مقدار از لایه رویی قصه فراتر رفتند و سعی کردند لایه‌های دیگری از کار را ببینند.

نوشتند آقای اسعدیان یک فیلمنامه نوشته ۴۵دقیقه اشک مخاطب را درمی‌آورد بعد در انتهای هر قسمت یک نفر فریاد می‌زند گریه نکن!

اسعدیان: می‌گوید گریه نکن، صبر کن به جای خوبش هم می‌رسیم. ما یک سکانس فینال به زعم خودم خیلی دلنشین داریم. صبر کنند شاید قسمت ۵۰ آن گریه نکن اول تیتراژ درست دربیاید. خوبی فیلم سینمایی نسبت به سریال این است که همانجا تمام می‌شود و همه چیز را می‌بینیم. درباره سریال باید صبور باشی. ما یکی از مشکلاتمان با مدیران تلویزیون همین بود که مثلا این چیزی که در قسمت پنجم گذاشتی همانجا جواب بده برای ما دردسر نشود. این صبوری وجود ندارد. یک فردی بعد از سکانس شهادت حامد برای من پیام داده بود مادر من بعد از این سکانس حالش بد شده، به من یک جوابی بدهید که به او بگویم حالش خوب شود. نوشتم امیدوارم حال مادرتان هر چه زودتر خوب شود، به ایشان بگویید کمی صبور باشید. این صبوری را باید ۵۰ قسمت داشته باشید. ما خیلی زود قضاوت می‌کنیم. این صبوری را باید به همه یاد بدهیم.

یاسمن چرا اینقدر غد است؟

دهقانی: یاسمن غد نیست؛ یک دختر با اعتمادبنفس است که به واسطه خانواده‌ای که دارد و مادرش که زن قوی‌ای است، دختر قوی‌ای است. ولی ما می‌بینیم که به مرور زمان روزگار غدی یاسمن را از او می‌گیرد و او را به آدمی تبدیل می‌کند که مجبور است صبر کند یا به بعضی اتفاقات تن بدهد.

ولی همچنان غد است. چرا سوگند را برداشت و فرار کرد؟

دهقانی: آن دیگر اسمش غدی نیست. او مادر است و می‌خواهد اوضاع را آرام کند تا فکر کند. وقتی سروش بعد چندین سال زندگی مشترک به یاسمن می‌گوید عیسی به دین خود، موسی به دین خود و او مجبور می‌شود از اتاق بیرون برود و به دختر و پسر سروش سر بزند، این یعنی غد نیست. اتفاقی که برای سوگند رقم می‌زند مادرانگی است.

همین مادرانگی برای دختر همسرش شاید برای بعضی غیرقابل باور باشد.

دهقانی: به نظر من مادر تنها کسی نیست که بچه را به دنیا می‌آورد. مادرها گاهی به یک بچه بیشتر بها می‌دهند و دوستش دارند و من احساس می‌کنم یکی از عاشقانه‌های زندگی یاسمن بعد از حامد سوگند است و سوگند یاسمن را بعد از دست دادن حامد روی پا نگه داشت. هرچند اگر محمد بود هم همینقدر آشفته می‌شد ولی حتی زمانی که سوگند یک سالش بود هم نمی‌توانست به او بی‎تفاوت باشد، چه برسد به اینکه ۱۶سال او را بزرگ کرده.

 

آقای نادری از کامنت‌ها اینطور برمی‌آید که خیلی بیننده را حرص دادید.

نادری: این کاراکتر زیاد فحش خورد ولی خدا را شکر من دیشب لایو اینستاگرام داشتم و دیدم که به خود من فحش نمی‌دهند. یعنی این درک بالا رفته که ما کاراکتر را از بازیگر جدا کنیم. کاراکتر سروش خیلی سختی کشیده تا به جایی رسیده. گرسنگی، فقر، مرگ تنها عشقش را دیده و اینها به او لطمه زده و باعث شده زندگی‌اش را طور دیگری رقم بزند. به همین دلیل که از فقر و گرسنگی ترس دارد وجوه سیاه ذهنش را نشان می‌دهد. واقعا الان امثال سروش را بیشتر می‌بینیم تا افرادی مثل حامد.

شما فقر و گرسنگی و ... را توجیهی می‌بینید برای اینکه فرد خلاف کند و به دیگران ظلم کند؟

نادری: توجیه نمی‌بینم ولی سروش حتما برای تک تک اینها توجیه دارد. آدمی که کار گناهی انجام می‌دهد ممکن است بداند این کار گناه است ولی برایش حتما توجیهاتی دارد. ما الان در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که سروش‌هایمان زیاد شدند و این هم تماما بازتاب و آیینه جامعه‌ای است که در آن زندگی می‌کنیم.

آقای اسعدیان درباره پروسه انتخاب بازیگر این سریال می‌گویید؟

اسعدیان: اول درباره سروش یک نکته بگویم. یک ویژگی شخصیتی کاراکتر سروش معمولا فراموش می‌شود: جاه‌طلبی. فکر می‌کنم اگر ۴۰سال پیش به مسعود رجوی می‌گفتند سر از عراق درمی‌آوری و برای کشتن هم‌وطن‌هایت با صدام همکاری می‌کنی درمخیله هیچ‌کس به خصوص خودش خطور نمی‌کرد. ولی جاه‌طلبی باعث می‌شود قدم به قدم به سمتی برود که تبدیل به فاجعه بشود. جاه‌طلبی سروش همه کارهای بعدی‌اش را توجیه می‌کند و او را به جایی می‌رساند که می‌گوید پول ندارند، به من ربطی ندارد. به بیمارستان دولتی بروند! درباره انتخاب بازیگر هم مبنای کار ما این بود که از چهره‌هایی که مدام از این شبکه به آن شبکه همزمان در سه سریال بازی می‌کنند پرهیز کنیم. ریسک بزرگی هم بود که با تعدادی چهره کمتر شناخته شده یک سریال را بسازیم. ما این ریسک را کردیم و از ۳۵۰۰ ویدئو که برایمان فرستادند به یک جمع ۲۰نفره رسیدیم و جلساتی را برای گپ زدن با بچه‌ها گذاشتیم برای اینکه من با روحیاتشان آشنا شوم و بعد از سه، چهار جلسه برای من مسجل شد که مثلا نیما برای سروش خوب است و ... خیلی تصمیم‌گیری سختی هم بود.

برای نقش یاسمن ما حتی با یکی دو بازیگری که کار کرده بودند حتی قرارداد بستیم اما من عذرخواهی کردم و حتی از من دلخور شدند. ولی می‌خواستیم به کیسی برسیم که فکر می‌کنیم قابلیت این نقش را دارد که در نهایت به المیرا رسیدیم. بعضی از دوستان کار کرده بودند و بعضی اصلا کار نکرده بودند مثل نقش پروانه یا مهتاب. اینها نه بازی کرده بودند و نه تجربه‌ای داشتند و به شخصه من از کار راضی هستم. برای تماشاگر این میزان چهره‌ای که نمی‌شناخت شاید یکی دو قسمت اول سخت بود ولی یواش یواش با این قصه کنار آمد. اینهایی که می‌گویم ترس‌هایم است. زمانی که ما قصه را می‌نوشتیم یک رازمیک داشتیم که فقط دو قسمت حضور داشت و بعد شهید می‌شد. من باید در دو قسمت یک نقشی را به گونه‌ای دوست داشتنی برای تماشاگر درمی‌آوردیم که تماشاگر از شهادت او بگوید آخ و این برای یک چهره جدید سخت بود. اما به نظرم

 خوشبختانه همه اینها جواب داده. من خوشحالم که اتفاقا اگر این سریال هیچ چیز دیگری نداشته باشد ده، بیست چهره را به شکل کامل‌تری به سینما و تلویزیون ایران معرفی کنیم.

سریال گاف‌هایی داشته که حتی بعضی در بازپخش درست شده. مثلا سوگند می‌گوید من بعد ده سال فهمیدم تو مادرم هستی ولی در بازپخش اصلاح می‌شود و ۱۶سال ذکر می‌شود. این به خاطر سرعت نگارش فیلمنامه است یا دلیل دیگری دارد؟

اسعدیان: آخر مهر ضبط این سریال تمام شد اما در شهریور گذشته ۴۰قسمت مونتاژ شده تحویل دادیم. یک سری صداها مثل همین مثالی که گفتید در استودیو و زمانی که من نبودم گرفتند و این اشتباه پیش آمده. زمان پخش هم آنقدر تحت فشار بودیم که از دستمان در رفته و روز بعد تصحیح کردیم. یا یک جایی یک سکانس را به دلایلی جابجا کردیم که مادر حامد می‌گوید حامد ده، پانزده روز دیگر می‌آید در حالی که حامد آمده. اینها در فیلمنامه نبوده در این جابجایی‌ها اتفاق افتاده که البته توجیه‌پذیر هم نیستند.

بچه آخر خانواده‌ای که پدر ندارد باید سربازی برود؟

اسعدیان: نه اصلا اینطور نیست. می‌توانند بگویند منطقه نباید می‌رفته اما زمان روایت سریال این قانون نبوده که اصلا نباید می‌رفته. اینطور نگاه کردن در یک شرایط متعادل که کشور در حال جنگ نیست درست است ولی در زمان جنگ مثل اینکه بگوییم اصلا بچه‌ها نباید جبهه می‌رفتند.

چرا «لحظه گرگ و میش»؟

اسعدیان: می‌دانم که اسم مفصل خلاصه می‌شود ولی اگر ما روی «لحظه گرگ و میش» تاکید داشتیم برای این است که لحظه گرگ و میش لحظه‌ای است که تشخیص اینکه شما با خیر طرف هستید یا شر سخت است. ما این را مثل یک استعاره به کار بردیم. لحظه‌ای که آدم‌ها نمی‌توانند تشخیص درست بدهند در زندگی همه هم پیش می‌آید. کل سریال هم این ذهنیت را داشتم همه ما در لحظات مختلف زندگی در همان لحظه گرگ و میش هستیم.

در ابتدای سریال به نظر می‌رسد شخصیت‌ها ریزه‌کاری‌های بیشتری دارند. مثلا در ابتدای سریال چندین بار گفت‌وگوی شخصیت توران خانم با عکس همسرش را می‌بینیم و بعدا دیگر نمی‌بینیم. این عشق کمرنگ شده یا دلیل دیگری دارد؟

اسعدیان: خیلی‌ها در ابتدای سریال به کند بودن سریال انتقاد داشتند و برای من جالب است که در مقابل آنها عده‌ای هم بودند که می‌گفتند چقدر تند است؛ سرمان را می‌چرخانیم ده سال گذشته، یک نفر مرده، یکی بچه‌دار شده و ... این سریال می‌توانست صد قسمت باشد و ما می‌توانستیم روزشمار برویم. من دوست نداشتم. اما در ابتدای سریال یک فضاهایی می‌سازید و کاراکترهایی را معرفی می‌کنید که نمی‌توانید تا انتهای سریال همان را ادامه بدهید. این به معنای کمرنگ شدن آن عشق نیست.

تولید سریال درباره دهه شصت سختی‌ها و ریزه‌کاری‌های زیادی دارد...

اسعدیان: سریال ساختن درباره دهه شصت دو مدل سختی دارد. یکی همین که شما گفتید. اینکه تهران فعلی هیچ شباهتی به تهران دهه شصت ندارد. ما برای پیدا کردن ۲۰۰ متر کنار خیابان که بتوانیم یک سکانس بگیریم واقعا مشکل داشتیم. در شرایط فعلی شما دوربینت را کنار خیابان می‌گذاری، آدم‌ها رد می‌شوند و ... مشکلی نیست ولی ما برای تمام آن سکانس‌ها هنرور داشتیم و لباس طراحی کردیم و ...اما این بخش خیلی مشکل‌ساز نیست. چیزی که کار را مشکل می‌کند آن درک و تصویری است که همان گروه اندک که گفتم دوست دارد بگوید دهه شصت اینگونه بوده و کافی است که شما طور دیگر یا زوایای دیگری را نشان بدهید. ایرادی که الان به سریال ما می‌گیرند این است که فضای دهه شصت شما تلخ است. در این دهه عشق‌هایتان شکست می‌خورد و یک شهید و یک جانباز روی دست این خانواده می‌گذارید. دهه شصت این سختی‌ها را هم داشته. درست است که کنارش حماسه و جنگ و مقاومت بوده ولی این تلخی‌ها را هم داشته. بیشتر مشکل دهه شصت این است که می‌خواهند شما را به سمت و سویی سوق بدهند که طور دیگری نشان بدهید.

این نگاه چقدر باعث شد در کارتان تغییر ایجاد شود؟

اسعدیان: من کار خودم را کردم فقط نارضایتی‌های بعدی یک عده را به دنبال داشته.

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.