روایت پیش رو داستان زندگی بانوی مسلمان شده کوبایی است. وی و دخترش هر دو به دین اسلام گرویده اند و احساس می کند که اسلام دینی میان او و خداست، عاشق نماز خواندن، کارهای خیریه و شاد کردن عزیزانش است و می گوید که از همان اول زندگی تا اکنون که اسلام را پذیرفته به این باورها معتقد بوده است و گویی از اول مسلمان بوده است:

من کوبایی تبار هستم و 10 سال پس از اینکه به اسلام ایمان آوردم با یک مرد ترکیه ای ازدواج کردم. من  در هاوانا به دنیا آمده و زمان فیدل کاسترو پدرم یک فرد نظامی بود. به همین جهت ما زندگی مجلل و راحتی داشتیم. زمانی که کاسترو سرکار آمد ما مجبور به ترک وطن شدیم و به آمریکا آمدیم. با وجود اینکه پناهنده بودیم اما زندگی خوبی داشتیم و توانستیم اینجا سکونت کنیم.

من تمام عمرم در مدرسه کاتولیک رفته بودم و هنگامی که فارغ التحصیل شدم شروع به تحقیقات کردم. اما از دین خودم راضی نبودم و شروع به تحقیق کردم تا اینکه اسلام را پیدا کردم.

زمانی که دوستانی از سوریه پیدا کردم فهمیدم که در مدرسه در باره اسلام نمی آموزند. آن ها به من قرآن دادند و من شروع به آموختن درباره اسلام کردم. دین اسلام به بسیاری از سئوالات من پاسخ داد. همه این سئوالات در ذهن من وجود داشتند و نمی توانستم بپذیرم.

اینکه اسلام دین بین من و خدا بود باعث شد که به اسلام روی بیاورم. این حس باعث شده بود که احساس کنم هر کاری که می کنم خدا می بیند. من چون به عنوان یک مسیحی کاتولیک بزرگ شده بودم با باور به خدا بزرگ شده بودم. من 6 ماه اسلام را مطالعه کردم و خانواده ام فکر می کردند که من فراموش می کنم و نظرم را عوض می کنند اما اینطور نشد.

توصیه من به جوانان تازه مسلمان این است، سعی نکنید همه کارها را با هم انجام دهید، زیرا وقتی عشق خدا به سراغ شما بیاید، و ایمان کافی داشته باشید، همه چیز به خودی خود پیش می رود.

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.