تاریخ‌سازی بیماری‌های همه‌گیر

فرانک ام. اسنودن استاد ممتاز تاریخ و تاریخ پزشکی در دانشگاه ییل در کتاب جدید خود با عنوان «بیماری‌های واگیر و جامعه: از مرگ سیاه تاکنون» راه‌های شکل‌دهی انتشار بیماری به سیاست، فروپاشی جوامع و به چالش کشیدن تبعیض نژادی و نابرابری اقتصادی را مورد بررسی قرار داده است. بیماری‌های واگیر جوامعی را که در آنها انتشار یافته‌اند، دگرگون کرده، مناسبات فردی، کار هنرمندان و متفکران و محیط‌های طبیعی و محیط‌های ساخته انسان را تحت‌تاثیر قرار داده‌اند. گزارش اسنودن از منظری کلان و در گستره قرون و قاره‌ها به‌دنبال توضیح راه‌هایی است که ساختارهای اجتماعی اجازه رشد بیماری‌ها را داده است. به نوشته او «بیماری‌های واگیر  رویدادهایی اتفاقی نیستند که جوامع را بدون حساب‌وکتاب و هشدار پریشان می‌کنند، برعکس هر یک از جوامع آسیب‌پذیری‌های خاص خود را فراهم می‌آورند. برای مطالعه آنها باید ساختار جامعه، سطح زندگی و اولویت‌های سیاسی آن را فهمید.» من (ایساک چوتینر) جمعه گذشته [ ۲۹ فوریه ۲۰۲۰] و درحالی‌که گزارش‌های مربوط به گسترش ویروس کووید-۱۹ بازارها را در گوشه و کنار جهان فراگرفته بود و دولت‌ها به درجات مختلف برای بدتر از آن آماده می‌شدند تلفنی با اسنودن صحبت کردم. در جریان گفت‌وگویمان که به‌دلیل طولانی بودن و برای روشن‌تر شدن ویرایش شده است درباره سیاست محدود کردن سفر در جریان بیماری‌های واگیر، اینکه چگونه پاسخ‌های غیرانسانی به بیماری دولت‌ها را زمین‌گیر کرده است و راه‌های تعامل هنرمندان با مرگ جمعی بحث کردیم.

می‌خواهم با یک پرسش بزرگ آغاز کنم و آن اینکه در بیانی فراگیر بیماری‌های واگیردار چگونه دنیای جدید را شکل داده‌اند؟

راه پرداختن به این موضوع این است که چگونگی علاقه‌مند شدن من به موضوع را بررسی کنیم که یک نوع از درک واقعیت‌ بود - فکر می‌کنم دومین آن بود. بیماری‌های واگیر نوعی از بیماری هستند که به‌نظر می‌رسد آینه‌ای را در برابر انسان قرار می‌دهند تا ببینیم ما واقعا چه کسانی هستیم. آنها در واقع به‌گونه‌ای آشکار همه چیز را در مورد رابطه ما با مرگ و با زندگی‌مان انجام می‌دهند؛ مناسبات ما با محیط را نیز بازتاب می‌دهند - محیطی که خودمان خلق کرده‌ایم و محیط طبیعی که پاسخ می‌دهد. آنها مناسبات اخلاقی ما مردم نسبت به یکدیگر را که امروز شاهد آن هستیم، نشان می‌دهند. این از پیام‌های بزرگی است که سازمان بهداشت جهانی روی آن بحث می‌کند. بخش اصلی آمادگی برای رویارویی با این رویدادها این است که ما به‌عنوان موجود انسانی نیاز داریم بفهمیم که در این شرایط همه با هم هستیم؛ اینکه آنچه یک فرد را در جایی تحت‌تاثیر قرار می‌دهد بر همگان در همه جا اثرگذار است و بنابراین به‌ناچار بخشی از یک گونه هستیم و نیاز به آن داریم در این مسیر فکر کنیم و نه درباره جدایی‌های نژادی و قوم‌گرایی، جایگاه اقتصادی و همانند آنها. من در مورد این مساله مقداری مطالعه و تفکر کرده‌ام و واقعا مسائل فلسفی، مذهبی و اخلاقی ژرفی را پیش کشیده است. فکر می‌کنم بیماری‌های واگیردار تا اندازه‌ای به تاریخ شکل داده‌اند چراکه انسان را به تفکر در مورد پرسش‌های بزرگ وادار کرده‌اند. برای مثال شیوع طاعون پرسش مهمی را در مورد رابطه انسان با خداوند پیش کشید. چگونه حادثه‌ای از این نوع می‌تواند با یک الوهیت خردمند و آگاه بر همه چیز روی دهد؟ چه کسی می‌تواند اجازه دهد که کودکان در چنین وسعتی در اضطراب و رنج باشند؟ این بیماری اثر جدی بر اقتصاد داشت. طاعون بابونیک (خیارکی) نیمی از جمعیت تمامی قاره‌ها را کشت و بنابراین اثر شگرفی بر فرارسیدن انقلاب صنعتی، بردگی و نظام مبتنی بر سرف (رعیت - بردگی) داشت. بیماری‌های واگیر همان‌طور که اکنون هم می‌بینیم تاثیر بزرگی بر ثبات اجتماعی و سیاسی دارند. آنها نتیجه جنگ‌ها را تعیین می‌کنند و احتمالا بخشی از شروع جنگ‌ها نیز خواهند بود. بنابراین من فکر می‌کنم هیچ عرصه مهمی از زندگی بشری نیست که تحت‌تاثیر عمیق بیماری‌های واگیر  قرار نگرفته باشد.

آیا شما می‌خواهید به این نقطه برسید که پاسخ ما به این موارد اغلب ناشی از نظرگاه‌های نژادی، قومی و مذهبی است تا انسانیت و اینکه این پاسخ از جهاتی کاستی‌های انسانی را نشان داده است یا اینکه نظر دیگری دارید؟

فکر می‌کنم کوشش من برای دو نکته بوده است. زنجیره علی در دو جهت کار می‌کند. بیماری‌ها جوامع را به‌طور تصادفی و بی‌حساب و کتاب گرفتار نمی‌کنند. آنها رویدادهایی دارای نظم هستند چراکه میکروب‌ها به‌طور گزینشی گسترش یافته و درحفره‌های زیست‌محیطی که انسان ایجاد کرده است پخش می‌شوند. حفره‌هایی که به‌طور زیادی نشان می‌دهند ما چه کسانی هستیم - برای مثال آیا در انقلاب صنعتی ما در عمل مراقب آنچه برای کارگران رخ می‌داد و فقر و شرایطی که بیشترِ مردم آسیب‌پذیر در آن به سر می‌بردند، بودیم. وبا و سل در دنیای امروزی در امتداد خطوط اشتباه ایجادشده در اثر فقر و نابرابری و مسیری قرار دارند که به‌نظر می‌رسد ما به‌عنوان مردم آماده‌ایم آنها را تا حدودی به‌طور درست و کامل یا دست‌کم به ناچار قبول کنیم. اما در عین حال درست است که راه پاسخگویی ما تا حد زیادی به ارزش‌های ما، تعهدات‌مان و احساس‌مان به‌عنوان بخشی از نژاد انسانی و نه واحدهای کوچک‌تر بستگی دارد. هنگامی که بروس آیلوارد که هدایت‌کننده ماموریت سازمان بهداشت جهانی در چین بود در پایان ماموریت به ژنو بازگشت و پرسشی بسیار شبیه به آنچه شما مطرح کردید از او پرسیده شد، گفت که اگر می‌خواهیم برای اکنون و آینده آماده باشیم، چیز عمده‌ای که باید اتفاق بیفتد تغییر بنیادین در طرز فکرمان است. باید به این بیندیشیم که به‌عنوان گونه‌های انسانی با همدیگر کار کنیم تا برای مراقبت از یکدیگر سازمان‌دهی شویم و دریابیم که سلامت آسیب‌پذیرترین مردم در میان ما عاملی تعیین‌کننده برای سلامت همه ماست و اگر ما برای این کار آماده نباشیم هرگز و هیچ‌گاه برای رویارویی با این چالش‌های ویرانگر برای انسانیت خودمان آماده نخواهیم بود.

خب من می‌توانم بگویم، این یک ایده اولیه است، زیرا فکر می‎کنم بعید است ما چنین تغییر فکری را تجربه کنیم.

[با خنده] نمی‌خواهم بگویم من در این مورد یک فرد خوش‌بین تمام‌عیار هستم اما موافقم این چیزی است که باید اتفاق بیفتد. طرف تاریکی نیز برای بشریت وجود دارد که بخشی از علاقه به این کار است. اینکه ما چه انتخابی می‌کنیم؟ هرگاه با چنین وضعیتی روبه‌رو می‌شویم چگونه مسیر را می‌رویم؟ فکر نمی‌کنم این از پیش تعیین شده باشد، بنابراین یک نمایش اخلاقی بزرگ در برابر ما درحال اجرا خواهد بود.

ایده پیوند میان اینکه ما چگونه به این موارد پاسخ می‌دهیم و شیوع آنها تقریبا انجیلی است.

من کاملا با آن موافقم. این واقعا موضوعی است که در سطح وجود دارد و بخش بزرگی از احساس ما از امر اخلاقی است. فکر می‌کنم بخش فربهی از تاریخ بیماری‌های واگیردار نیز هست.

اجازه بدهید پیش از اینکه این موضوع در تاریکی بیفتدیک پرسش روشن‌تر بپرسم.

بله، متاسفم که چنین علایقی دارم. دخترانم با آن مخالفند.

آیا بیماری‌های واگیردار مشخصی هستند که پاسخ به آنها نشان‌دهنده چیزی الهام‌بخش برای بشریت باشد؟

من به یقین فکر می‌کنم چنین باشد. وقتی که گفتم یک آینه در برابر ماست، این آینه تنها طرف تاریک بشریت را نشان نمی‌دهد، سویه قهرمانانه آن را نیز به نمایش می‌گذارد.  یک مثال واقعا خوب پزشکان بدون مرز در جریان بحران ابولا  مسیری است که آنها با آگاهی جان و آینده خود را بدون هیچ منفعت شخصی و بدون پاداش زندگی خود را بر سر آن گذاشتند، چراکه متعهد به دفاع از زندگی و سلامت ضعیف‌ترین مردمان جهان بودند.پزشکان هر روز این کار را در بسیاری از قسمت‌های جهان انجام می‌دهند و حتی هم اکنون دارند در چین چنین کاری را انجام می‌دهند.من معتقدم این چیزی است که بالاترین خصوصیات‌ها را به‌وجود می‌آورد. در واقع رمان‌ها نیز درباره رویدادهای عمده نوشته می‌شوند. من دارم در مورد رمان طاعون بزرگ یعنی « نامزد» اثر نویسنده ایتالیایی الساندرو مَنزونی فکر می‌کنم. او در مورد اسقف‌اعظم میلان کاردینال بورموئه صحبت می‌کند که به خانه‌های طاعون‌زدگان می‌رفت و مایل بود زندگی خود را صرف مراقبت از فقیرترین و بدحال‌ترین افراد این گروه کند.

در مورد شرایط رهبران جهان یا پاسخ مثبت د‌ولت‌ها یا تغییرات سیاسی مثبت پس از یک بیماری واگیردار چطور؟

دقیقا. من به برده‌داری خریدنی در دنیای جدید فکر می‌کنم. این موضوع و موفقیت شورش هائیتی و توسین لُوِرچر بیش از هرچیز با تب‌زرد مشخص شده‌اند.

هنگامی که ناپلئون ناوگان بزرگی را برای برقراری دوباره برده‌داری در هائیتی فرستاد، شورش بردگی پیروز شد، زیرا بردگان آفریقایی [در مقابل تب زرد] از ایمنی برخوردار بودند که اروپاییان سفیدپوست در سپاه ناپلئون آن را نداشتند. این موضوع به استقلال هائیتی انجامید. همین‌طور اگر کسی از دیدگاه آمریکایی فکر کند این موضوع موجب تصمیم ناپلئون برای ترک اقتدارفرانسه در دنیای جدید و در نتیجه موافقت با تامس جفرسون در سال ۱۸۰۳ برای خرید لوئیزیانا شد و اندازه آمریکا را دوبرابر کرد.

در همین زمینه وجود این بیماری‌ها تا چه اندازه با فشار سیاسی دست در دست هم داشته یا به‌عنوان بهانه برای فشار سیاسی مورد استفاده قرار گرفته است؟

فکر می‌کنم همیشه به‌عنوان بخشی از فشار سیاسی دیده شده است. من متقاعد شده‌ام که قرن نوزدهم نه تنها به‌خاطر شورش، بلکه به جهت فشار سیاسی دوران وحشتناکی بود. برای مثال کشتار مردم پس از انقلاب ۱۸۴۸ در فرانسه و به‌ویژه در پاریس یا پس از کمون پاریس. بخشی از دلیل وجود این اندازه از خشونت و خون‌ریزی این بود که افراد زیر فرمان طبقات کارگر را نه تنها از نظر سیاسی بلکه از نظر پزشکی نیز خطرناک می‌دیدند. آنها از قابلیت زیادی برای پراکندن مصائب در تمامی جامعه برخوردار بودند. به‌نظر من این مساله واقعا بخشی از استعاره طبقات خطرناک بوده و موجب کشتار ضدانسانی سال ۱۸۷۱ و پس از سقوط کمون پاریس شد.

نظر شما درباره پاسخ چین به ویروس‌کرونای کنونی چیست؟

پرسش واقعا جالبی است و من فکر می‌کنم نیازمند آن است که مدتی به‌طور جدی در مورد آن فکر شود، زیرا ابعاد مختلفی دارد که بسیار پیچیده هستند. نخستین موضوع روش بازی قدرتمندانه به کار گرفته شده توسط چینی‌ها در ۲۳ ژانویه است یعنی زمانی که با استفاده از سربازان و پلیس، کل مناطق جغرافیایی و جوامع را در قرنطینه بهداشتی قرار دادند. آنها تصمیم گرفتند شهر ووهان با حدود ۱۱ میلیون نفر جمعیت و سپس استان هوبِی با حدود ۶۰میلیون نفر را تعطیل کنند. این چیزی است که به مقررات مربوط به طاعون برمی‌گردد و بارها از جمله در مورد بیماری واگیردار ابولا تکرار شده است. مشکل مربوط به قرنطینه بهداشتی این است که ناهنجار و زمخت است. مثل پتک آهنین است که بسیار دیر می‌رسد و عامل اساسی سلامت عمومی را که اطلاعات است از بین می‌برد. این را هم بگویم که مردمی که با تهدید به تعطیلی روبه‌رو شوند، با مسوولان همکاری نمی‌کنند. بنابراین مسوولان دیگر نمی‌دانند چه می‌گذرد و مردم دوری می‌کنند و در نتیجه بیماری واگیردار گسترش می‌یابد. من بسیار شگفت‌زده شدم که چنین پاسخی را در آغاز از سوی دولت چین دیدم. این پاسخ با قواعد سلامت عمومی که از سال‌های طاعون رو به پیشرفت داشته و بر یافته‌های موردی افراد و سپس ردیابی و  ایزولاسیون تاکید دارد، متفاوت بود.بنابراین ترسیدم و در انتظار وضعیت بدتری بودم. به‌نظرم چنین شد و حکومت به آهستگی شروع به تغییر دادن مسیر کرد. می‌بینیم که با گذشت زمان چینی‌ها درباره گردآوری مدارک بسیار کوشا شدند و تلاش کردند همکاری مردم را جلب کنند تا جایی که زیان روزهای نخست را جبران کنند. فکر می‌کنم این داستان چیزی بیش از یک پاسخ است. نه کاملا خوب و نه کاملا بد بود. من با واکنش سازمان بهداشت جهانی کاری ندارم که این کار را در زمینه سلامت عمومی فوق‌العاده دانست و ستود. من از این کار ترسیدم. باید گفت که دیگر حکومت‌ها و کشورها که در آنها قدرتمندان بر سر کار بودند نیز تعطیلی برقرار کردند، همچون کاری که با ابولا در آفریقای غربی شد اما کارگر نیفتاد. این من را می‌ترساند. من فکر نمی‌کنم این درس گرفتن باشد. فکر می‌کنم این تفاوت‌های باریک هستند که احتمالا موجب شدند آن روش در چین خوب کار نکند و در واقع شی جین پینگ دوست دارد برخلاف سازمان بهداشت جهانی بگوید که اشتباهاتی وجود داشته و آنها مجبور به تغییر مسیر شده‌اند و نیاز دارند که از آن اشتباهات چیز یاد بگیرند. به‌نظر من این کاری بود که چینی‌ها از عهده آن برآمدند.

جالب است زیرا پیشتر گفتید که سازمان بهداشت جهانی یا دست کم برخی اعضای آن مردم را به یافتن انسانیت مشترکشان فراخواندند، اما همزمان می‌گویید که آنها دارند پاسخی را ستایش می‌کنند که دست‌کم تااندازه‌ای غیرانسانی است.

بله. من آن را توجیه نمی‌کنم، اما می‌توانم بگویم که آن را درک می‌کنم، زیرا وحشتناک خواهد بود که بزرگ‌ترین عضو سازمان بهداشت جهانی و کشوری که در میانه این بحران غیرعادی است، منزوی شود. بنابراین من درک می‌کنم که چرا چنین اتفاقی افتاده است. در همان حال فشارهای فراوانی بر صداقت جمعی، تولید مدارک، ارتباطات، رویکردهای علمی، واقعی و داده محور وجود داشته است و این چیزی است که در پاسخ اولیه چین رخ نداد و در مرحله بعد نیز به آن عمل نشد.

کمی از نظر زمانی به عقب برگردیم؛ زمینه‌های گسترده‌ای از چگونگی واکنش هنرمندان به بیماری‌های واگیردار وجود دارد!

فکر می‌کنم یکی از چیزهایی که من درباره بیماری‌های واگیردار آموختم این است که من او را همچون یک فرد می‌بینم. هرکدام جداگانه و متفاوت با دیگری است. دلایل مرگ [در میان آنها] قابل تبادل نیستند. بسته به ماهیت هرمورد و اینکه جوامع و هنرمندان چگونه به آنها واکنش نشان داده‌اند و اینکه تعدادی از مردم را به کشتن داده‌اند، مردم به شیوه‌های مشقت‌باری کشته شده باشند، موجب مرگ بچه‌ها و جوانان شده باشند یا یتیمانی به جا گذاشته باشند یا اینکه بیماری‌های شناخته شده باشند یا از بیرون آمده باشند.

مورد طاعون مسائل مربوط به مرگ‌ومیر جمعی و ناگهانی را برمی‌انگیزد. هنرمند به‌طور خاص به آن در سطح قاره‌ای واکنش نشان می‌دهد. در کشورهای کاتولیک اعتقاد اصلی بر این بود که یادآور ناپایداری و گذرا بودن زندگی است. بنابراین توجه بسیاری به موضوعات مربوط به غم مرگ یعنی رقص مرگ در جایی دیده می‌شود که همگان رفتنی هستند، البته با استفاده از ساعت شنی، استخوان و پوچی. می‌دانید که «واعظ می‌گوید پوچی پوچی‌ها، همه چیز پوچ است.» احساس پوچی بسیار و نیز حس پرستش قدیسان طاعون به گستردگی به تصویر کشیده می‌شدند. این را می‌توان در سرتاسر اروپا دید: تفکر مذهبی، نمادهای مرگ ناگهانی، توبه و زیر فرمان گرفتن امور و روح خود پیش از آنکه طاعون به ناگهان تو را از جا بکند. طاعون اثر دگرگون‌کننده‌ای بر نمادنگاری هنر اروپا داشت. این را حتی در قرن بیستم با فیلم فوق‌العاده اینگمار بِرگمن «مهر هفتم» می‌توانید ببینید که در آن طاعون استعاره‌ای برای آنچه برگمن در سال ۱۹۵۷ نگرانش بود یعنی جنگ اتمی است. می‌توان دید که این همه چیزی است که من در پیوند با طاعون از جمله رقص مرگ گفته‌ام که فیلم هم با آن به پایان می‌رسد. شما نقاشی‌های اسکلت داس در دست را می‌بینید و این در واقع مثالی از دوام این واکنش هنری به مرگ است. بیماری‌های دیگر پاسخ‌های متفاوتی را برانگیخته‌اند. می‌توان درباره بیماری سل سخن گفت و اینکه چگونه در دوره رمانتیک در قرن نوزدهم متفاوت بود. واقعا برای من مورد عجیبی بود، زیرا سل مخوف‌ترین و دردناک‌ترین راه مردن است که در آخر شما را خفه می‌کند و از سوی دیگر شما هنوز با قهرمانان زن اپرایی بر روی صحنه که زیبا پنداشته می‌شوند آن را می‌ستایید یا «کلبه عمو تُم» که تنها در مورد برده‌داری نیست بلکه درباره سل هم هست.

چرا سل ستایش می‌شد؟

می‌خواهم چیزی بگویم که امیدوارم خنده را بر لبان شما بیاورد، اما دوست دارم بتوانم پاسخی روشن به این پرسش بدهم. انسان آفریده خنده‌داری است، این‌طور نیست؟ همه چیزهایی که انجام می‌شوند به آسانی قابل درک نیستند، اما طاعون بیماری بود که همه را مبتلا می‌کرد. به‌نظر من این مهم است. این به معنای پایان جهان، روز حساب نهایی و آخرالزمان بود. اما در مورد سل مردم به چیزی فکر می‌کردند که درست نبود. آنها فکر می‌کردند - اصول پزشکی اوایل قرن نوزدهم این را به آنها یاد داده بود- که این بیماری برای نخبگان، هنرمندان، زیبارویان و پاک‌شدگان است و مردم را زیباتر می‌کند تا جایی که دنیای مد می‌کوشید زنان را به موجوداتی مسلول تبدیل کند. در نقاشی تولوز لاترک می‌بینید که یک زن بی‌اشتها پودر برنج بر صورت خود می‌گذارد تا همچون مردم مسلول رنگ‌پریده به‌نظر برسد. اعضای انجمن هنری رافائل با مدل‌های خود که بیماران مسلول بودند ازدواج می‌کردند. دوستان ویکتور هوگو به او گفته بودند که به‌عنوان یک نویسنده یک خطای بزرگ مرتکب شده است که سل نگرفته و بنابراین آن‌طور که باید نویسنده بزرگی نخواهد شد. یک اندیشمند آمریکایی و نویسنده درباره فرهنگ به نام آرتور سی. یاکوبسن در پایان قرن نوزدهم و درحالی‌که سل درحال فروکش کردن بود، این ایده را پیش کشید که آمریکا با بحرانی در هنر، علم و فرهنگ روبه‌رو خواهد شد چراکه نبوغ زمان شیوع بیماری سل وجود نخواهد داشت.

شگفت‌انگیز است.

من ضد علم نیستم، اما علم گاه یک لایه زیرین متفاوت دارد و این یکی از زیرلایه‌های نظریه بیماری میکروبی است. نظریه بیماری میکروبی در عمل افراد فقیر را لکه‌دار کرد. اصرار بر این بود که سل نه‌تنها بیماری زیبایان است بلکه بیماری زشت‌رویان فقیر و کثیف نیز هست. این موضوع تمامی تفسیرها را دگرگون می‌کند. اگر به کتاب ضداخلاق آندره ژید در اوایل قرن بیستم نگاه کنید او مورد سل خود را به‌عنوان چیزی نفرت‌انگیز و چندش‌آور در نظر می‌گیرد که می‌تواند اتفاق بیفتد. ایده بیماری زیبا برای همیشه ناپدید شد و سل نیز دیگر وجود ندارد.

اجازه بدهید همین‌جا به گفت‌وگو پایان دهیم: ما ممکن است شاهد واکنشی به یک بیماری واگیردار باشیم که ترکیبی از تراژدی و بیهوده کاری باشد؛ همان‌طور که دو روز پیش دیدیم گروهی از کارشناسان حوزه سلامت به کاخ سفید آمدند تا رئیس‌جمهور ترامپ را بستایند و درباره آنچه درحال رخ دادن بود صحبت کنند. آیا داستان سرگرم‌کننده‌ای از تاریخ درباره شاهان دیوانه یا فرمانروایان مجنون احوال که برخوردشان با بیماری‌های واگیردار ضعیف یا شاید غم‌انگیز بوده، دارید؟

بله. مطمئن نیستم دقیقا هم سرگرم‌کننده باشد، اما فکر می‌کنم واکنش ناپلئون به بیماری‌هایی که درحال نابود کردن حکومت او بود غم‌انگیز و عجیب و نوعی طنز سیاه بود که برای زندگی سربازان ارزشی قائل نشد. بنابراین توانست درباره آمدن تب زرد به هند غربی به‌عنوان یک خطای شخصی صحبت کند. فکر می‌کنم این چیزی است که هنوز هم می‌توانیم ببینیم. چیزی که ممکن است شما به آن بخندید. ممکن است تاریخ به‌عنوان یک کمدی گذشته‌نگر بهتر دیده شود، اما فکر نمی‌کنم آنچه در یک سال آینده در مورد این بیماری خاص روی خواهد داد به هیچ‌وجه خنده‌دار باشد. وقتی کسانی در کاخ سفید می‌گویند «اوه، این چیزی بیش از یک سرماخوردگی عمومی نیست، ما آن را زیر کنترل داریم»، درحالی‌که تا آنجا که من می‌بینم هیچ چیز زیر کنترل آنها نیست و کسانی را مسوول کرده‌اند که حتی باوری به علم ندارند.

بیماری‌های واگیردار و خودمحوری دو چیزی هستند که بشر نمی‌تواند بر آنها غالب شود.

در این مورد با شما موافقم.