تغییر نگاه به هدف‌گذاری تورمی

از همان ابتدای تاسیس بانک‌مرکزی در انگلستان همواره نوعی اختلاف‌نظر میان متخصصان در زمینه اهدافی که باید بانک‌های مرکزی دنبال کنند وجود داشت. این اختلاف زمانی بیشتر شد که اقتصاددانان در قرن 19 پی بردند میان تورم و بیکاری رابطه‌‌ای عکس وجود دارد. بعد از مشخص‌شدن رابطه بین نقدینگی و تورم و از آن‌طرف نقدینگی و نرخ بهره در بلندمدت و کوتاه‌مدت نیز، بحث روی اینکه بانک‌مرکزی باید کنترل کدام مولفه را بر عهده بگیرد بالا گرفت. پولگرایانی نظیر فریدمن اعتقاد داشتند که بانک‌های مرکزی صرفا می‌توانند میزان پایه پولی را مدیریت کنند. بعد از مدتی مشخص شد که بانک‌های مرکزی از طریق عملیات بازار باز می‌توانند نرخ بهره را نیز مدیریت کنند. این نرخ بهره در کوتاه‌مدت می‌توانست تاثیر خود را روی اشتغال نیز بگذارد. به هر روی همواره بحث و جدل فراوانی میان اقتصاددانان در زمینه اهداف بانک‌مرکزی وجود داشت تا آنکه در دهه‌80 میلادی نگاه به بانک‌های مرکزی برای همیشه تغییر کرد. از آن تاریخ تا به امروز، هدف‌گذاری تورمی و انجام عملیات بازار باز به‌عنوان وظیفه اصلی بانک‌های مرکزی دنیا شناخته می‌شود.

موضوعی که همه اقتصاددانان هم‌اکنون بر روی آن اتفاق نظر دارند این است که از راه پولی نمی‌توان برای رشد اقتصادی چاره‌ای بلندمدت اندیشید. رشد اقتصادی ناشی از تزریق پول نمی‌تواند دوام بیاورد و به سرعت تاثیر خود را از دست نمی‌دهد. پس تزریق پول نه‌تنها نمی‌تواند باعث رشد اقتصادی شود، بلکه زمینه ایجاد تورم را هم در اقتصاد فراهم می‌کند. وجود تورم در اقتصاد به‌دلیل ابهام‌هایی که در اقتصاد ایجاد می‌کند، رشد اقتصادی بلندمدت را نیز در معرض خطر قرار می‌دهد.

هدف اصلی بانک‌های مرکزی

در اکثر بانک‌های مرکزی دنیا هدف اصلی، کنترل تورم و ثبات‌عمومی قیمت‌ها تعریف شده است. در کنار این هدف اولیه، یک وظیفه دوم نیز برای اکثر بانک‌های مرکزی دنیا تعریف شده است که به ثبات مالی اختصاص دارد. معمولا منظور از ثبات مالی در قوانین بانک‌مرکزی، نظارت بر نهادهای مالی و اطمینان از سلامت بانکی است. در بیشتر سیستم‌های حکمرانی دنیا بانک‌های مرکزی دارای اهداف سلسله مراتبی (hierarchical)هستند.

در این نوع از بانک‌های مرکزی هدف اصلی کنترل تورم و نظارت بر سلامت بانکی عنوان شده و کمک به رشد اقتصادی و اشتغال حداکثری از نظر اهمیت در وهله دوم قرار دارد. نکته مهم اینکه در سیستم حکمرانی این‌گونه از کشورها تصریح شده است که اگر بانک‌مرکزی توانست به اهداف خود در زمینه کنترل تورم و ثبات مالی دست یابد، می‌تواند کمک به اشتغال حداکثری یا رشد اقتصادی در کوتاه مدت را نیز در دستور کار خود قرار دهد به شرط اینکه به هدف تورمی آسیبی نرسد‌. بانک‌مرکزی اتحادیه اروپا، بانک کانادا، بانک انگلستان و بانک‌مرکزی نیوزیلند از این‌گونه بانک‌های مرکزی به‌حساب می‌آیند.

این درحالی است که در شمار دیگری از کشورها بانک‌های مرکزی دارای اهداف دوگانه (dual mandates)هستند. به‌عنوان نمونه بانک‌مرکزی استرالیا و فدرال‌رزرو آمریکا اهدافی دوگانه دارند. این بانک‌های مرکزی دو هدف را برای سیاست‌های پولی خود تعیین کرده‌اند: هم به‌طور کوتاه‌مدت به رشد اقتصادی و اشتغال کمک می‌کنند و هم کنترل تورم را مدنظر قرار می‌دهند. در این‌گونه از کشورها، بانک‌های مرکزی خود به‌طور مستقل می‌توانند انتخاب کنند که در هر زمان به کدام‌یک از اهداف محول‌شده متمایل شوند. به‌طور کلی، ساختار پخته حکمرانی در بانک‌های مرکزی این کشورها به نوعی عمل می‌کند که انجام ماموریت ثبات تولید و اشتغال موجب تورم نمی‌شود، بنابراین در این کشورها نیز نرخ تورم، فدای ایجاد رشد اقتصادی و اشتغال نمی‌شود، بلکه حکمرانی بانک‌مرکزی به نحوی است که تشخیص می‌دهد، از ابزار خود چگونه استفاده کند که از یکسو، تورم کنترل شود و از سوی دیگر، سایر اهداف نیز پوشش داده شود.