به این جهت نوشتار حاضر با تمرکز بر تشریح نقدینگی در پی هضم این مناقشات است. در واقع مناقشات موجود در علم اقتصاد، ماحصل وضع تفکرات خطی بر یک سیستم پیچیده است که در ادبیات اقتصادی به آن Unintended consequences گفته می‌شود، آنچنان‌که جان مینارد کینز در این خصوص می‌‌گوید: روزی پروفسور ماکس پلانک فیزیکدان مشهور آلمانی برنده جایزه نوبل به او گفته است که در دوران جوانی بسیار علاقه‌‌مند به تحصیل در رشته اقتصاد بوده است، اما وقتی فهمیده چقدر اقتصاد پیچیده است، فیزیک را انتخاب کرده است.

تفکر خطی در سیستم پیچیده

باری نیول و کریستوفر دال (۲۰۱۵) در مقاله‌‌ای تحت عنوان تفکر سیستمی و اثر مار کبرا (Systems Thinking and the Cobra Effect) به تشریح اینکه، چگونه تفکر خطی در سیستم پیچیده منتج به عواقب ناخواسته می‌شود پرداختند؛ آنها برای تبیین این مهم از داستان مار کبرا در دوران استعمار هندوستان کمک گرفتند. در آن زمان مارها در دهلی‌‌ مشکلات زیادی برای مردم ایجاد می‌کردند، به همین دلیل حاکم شهر برای جنازه مارهای کبرا جایزه ویژه‌‌ای تعیین کرد؛ در ابتدا مردم شروع به گرفتن مارها کردند، ولی از آنجا که جایزه تعیین شده از هزینه پرورش مار خیلی بیشتر بود و همچنین کشتن مار پرورشی ساده‌‌تر از شکار مار در خیابان‌‌ها بود، تعداد زیادی از مردم به پرورش مار روی آوردند، در این هنگام بود که دولت متوجه شد رابطه معنا‌‌داری میان مارهایی که در شهر می‌‌بیند و مارهایی که مردم تحویل می‌دهند وجود ندارد. تا اینکه پی برد تعداد زیادی از مردم به پرورش مار روی آورده‌‌اند و آنها را می‌‌کشند و به دولت می‌دهند، در نتیجه دولت فورا برنامه خرید مار را متوقف کرد و دیگر پرورش مار توجیه اقتصادی نداشت. این‌‌گونه شد که مردم مارها را در شهر رها کردند و مشکل به‌‌مراتب بدتر از گذشته شد.

ترازنامه سیستم بانکی و نرخ بهره

در واقع داستان مار کبرا ماحصل نگاه خطی به یک سیستم پیچیده است، که در آن رابطه مفهومی بین متغیرها با دو رویکرد کمیابی منابع و نقش قیمت‌های نسبی برقرار نبود. عموما دیدگاه فعالان اقتصادی در خصوص نرخ بهره نیز از این نوع است؛ به این جهت برای رهایی از این خطای سیستمی در خصوص این متغیر باید بتوان پیچیدگی‌‌های تئوریک مربوطه را با دو رویکرد فوق تشریح کرد، که لازمه آن ایجاد درکی مشترک از تعریف نقدینگی، با تمرکز بر ترازنامه سیستم بانکی است.  نقدینگی همان سند بدهی سیستم بانکی است، که ما به ازای ایجاد یک دارایی در سمت راست ترازنامه بانک‌ها ایجاد می‌‌شود. فارغ از آنکه این دارایی، مخلوق ارزش افزوده در اقتصاد باشد یا خیر، دارایی ایجاد شده در هر لحظه از زمان با سطحی از سرمایه‌گذاری در اقتصاد کلان در حال تسویه شدن است؛ بنابراین بدهی سیستم بانکی همزمان سندی بر گواهی میزانی از سرمایه‌گذاری فعالان اقتصادی نیز هست، بنابراین برای اینکه اعتبار این گواهی در هر لحظه از زمان مورد مقبولیت جامعه به عنوان ذخیره ارزش و پس‌انداز واقع شود، نباید بازدهی آن کمتر از سایر بازارهای رقیب باشد، یعنی چنانچه نرخ بهره کمتر از بازدهی سایر بازارها باشد، سند بدهی سیستم بانکی وظیفه خود را به عنوان ذخیره ارزش از دست می‌دهد؛ اما از سوی دیگر اعتبار این سند بدهی به بازدهی تسهیلات است و برای اینکه تسهیلات بانکی به تولید بیشتر منجر شود باید بازدهی آن از تولید کمتر باشد. وظیفه نرخ بهره در اقتصاد حل این پارادوکس است؛ در واقع نرخ بهره به‌واسطه اینکه می‌تواند همزمان، هم بر کیفیت و هم بر کمیت نقدینگی تاثیر بگذارد، باید بتواند دو وظیفه مهم و متناقض فوق را بر عهده بگیرد.

مناقشه نرخ بهره

برای اینکه نرخ بهره بتواند مناقشه فوق را حل کند، باید بتواند علاوه بر اعتبار بخشی به سند بدهی سیستم بانکی، موجبات خلق ارزش افزوده در اقتصاد را نیز فراهم کند، از این رو پاشنه آشیل حل این مناقشه فرآیند امحای نقدینگی است، چراکه نرخ بهره، بدهی سیستم بانکی را با ارزش و تورم ارزش آن را مخدوش می‌کند. اهمیت این موضوع به آن جهت است که در اقتصاد مدرن نقدینگی بر پایه بدهی است، بنابراین خلق نقدینگی جزئی از ذات عملیات بانکداری نوین محسوب می‌شود. در واقع تمامی پیشرفت‌‌هایی که در متدولوژی بانکداری تاکنون در حال تکامل یافتن است، متمرکز بر شیوه درست فرآیند امحاست. چراکه تمامی اقلام سمت راست ترازنامه بانک‌ها همراه با یک زیان انتظاری هستند، ولی فرآیند امحای نقدینگی موقعی درست کار می‌کند که بانک بتواند انضباط لازم در فرآیند اعطای اعتبار را به صورت کامل انجام دهد که شامل اعتبارسنجی درست، تمرکز‌‌زدایی تسهیلات، کفایت سرمایه مطلوب و داشتن دارایی‌‌های با نقدشوندگی بالا جهت جبران شکاف توزیع احتمالی تطابق سررسید دارایی‌‌ها و بدهی‌‌هاست. اما همه موارد فوق منوط به ایفای درست نقش نرخ بهره در اقتصاد است. برای این مهم باید نرخ بهره تابعی از نرخ بهره واقعی بدون ریسک و تورم، تورم انتظاری، صرف ریسک نکول و ساختار زمانی آن باشد. این در حالی است که نرخ بهره کنونی اقتصاد ایران واجد شرایط فوق نیست. همان‌طور که در داستان مار کبرا میزان جایزه هر مار باید متناسب با هزینه تمام شده پرورش آن انتخاب می‌شد مشروط بر اینکه انگیزه شکار مار از بین نرود، در این رابطه نیز نرخ بهره باید متناسب با تورم انتخاب شود، مشروط بر اینکه انگیزه تولید از بین نرود. بنابراین به سیاستگذار پولی پیشنهاد می‌‌شود، با توجه به اینکه عامل مسلط بر خلق نقدینگی اختلال در فرآیند امحاست نه نرخ بهره، و همچنین با توجه به اینکه سهم هزینه مالی نقش بسزایی در کل هزینه‌‌ بنگاه‌‌های بورسی ندارد، کانون اصلی سیاست‌های خود را در جهت کاهش شکاف بین نرخ بهره و تورم با تمرکز بر فرآیند امحای نقدینگی قرار دهد، چرا که ماندگاری نرخ بهره حقیقی در دامنه منفی علاوه بر افزایش سرعت خلق نقدینگی، فرآیند امحا را نیز دچار اختلال می‌کند. بررسی ترازنامه سیستم بانکی نیز این موضوع را تائید می‌کند که این خود می‌تواند عاملی مسلط از میل تورم به تعادل‌‌های بالاتر و برگشت‌ناپذیر باشد.