کارنامه یک ستاره

پس از کشف این لذت قریبیان مانند بسیاری از همسن و سالانش با پول توجیبی مختصرش به تماشای آثار جدید می‌رفت. او دراین‌باره گفته است: «ما در خیابان ری بازارچه نواب زندگی می‌کردیم. در کوچه با هم بازی می‌کردیم، با هم نانوایی می‌رفتیم و کلا صبح تا شب با هم بودیم. یک سینما توی محله‌مان بود به نام دماوند. یک قران یک قران پول جمع می‌کردیم می‌شد شش ریال؛ بلافاصله می‌رفتیم سینما. سینما شش ریالی بود و ۱۰ ریالی. هیچ موقع نمی‌توانستیم ۱۰ ریالی برویم چون پول مان نمی‌رسید. دقیقا مثل قضیه فیلم سینما پارادیزو. با این تفاوت که سینما دماوند یک چیز اضافه‌تر داشت و آن مردی ۳۰ ساله بود که نقش مبصر را بازی می‌کرد! یک چوب دست می‌گرفت و موقعی که بچه‌ها هیجان زده می‌شدند، آنها را ساکت می‌کرد. اصلا وقف سینما شده بودیم. فیلم را یک بار در سالن سینما می‌دیدیم روزهای بعد ازمدرسه که بر می‌گشتیم می‌نشستیم لب جوی جلوی سینما و به دیالوگ‌ها و افکت و موسیقی گوش می‌دادیم. آن موقع بلندگوهای سینما بیرون بود و صدا‌ها پخش می‌شد. چون فیلم هم دوبله نبود و وسطش نوشته میان نویس می‌آمد، خودمان حدس می‌زدیم که الان کدام قسمت فیلم است. اینها تخیل ما را قوی می‌کرد.» عشق و علاقه مشترک به سینما موجب دوستی قریبیان با چند شخصیت تاثیرگذار شد. او دراین‌باره می‌گوید: «از زمانی که به یاد می‌آورم از دوران کودکی و نوجوانی، به تنها حرفه‌ای که فکر می‌کردم بازیگری بود. من و کیمیایی و منفردزاده از‌‌ همان هنگام با هم دوست بودیم و همیشه علاقه داشتیم در زمینه سینما کار کنیم. کیمیایی دوست داشت کارگردان شود. در پانزده شانزده سالگی، بدون اینکه بازیگری را تجربه کرده باشم، حس کردم از عهده کاری که به آن علاقه دارم، برمی‌آیم. گاهی نزد ساموئل خاچیکیان می‌رفتیم و او هم خوب از ما استقبال می‌کرد. در سال ۱۳۴۵ پس از آنکه کیمیایی در فیلم «خداحافظ تهران» در سمت دستیار خاچیکیان کار کرد، قرار شد که فیلم «بیگانه بیا» را برای برادران اخوان کارگردانی کند. اخوان‌ها ابتدا از او خواستند که یک فصل از این فیلم را به‌طور آزمایشی بسازد. کیمیایی هم، این فصل آزمایشی را با شرکت من و احمدرضا احمدی ساخت. نتیجه این شد که تهیه‌کنندگان فیلم با دیدن آن، رضایت دادند که کیمیایی فیلم را کارگردانی کند. اما گفتند باید از بازیگرانی که خودشان تعیین می‌کنند استفاده شود. بعد‌ها به جای من و احمدی، بهروز وثوقی و فرخ ساجدی بازی کردند و من در این فیلم دستیار کیمیایی بودم و در یک صحنه هم بازی کردم.»

بازیگری غریزی و ناآموخته، قریبیان را راضی نمی‌کرد برای همین به فکر پرورش استعدادهای خود برآمد. خود دراین‌باره می‌گوید: «همیشه دلم می‌خواست در مدرسه اکتورز استودیو درس بخوانم. به همین علت تصمیم گرفتم بروم آمریکا. پولی هم نداشتم برای همین از مادرم خواهش کردم یک مقدار پول از دایی بزرگم قرض بگیرد. گفتم برسم نیویورک کارمی کنم و برایش می‌فرستم. رفتن به آمریکا هم البته خودش داستانی است. خلاصه رفتیم آنجا ولی دیدم با درآمدی که من دارم نمی‌شود در آکتورز سینما درس خواند.رفتم ویژوال آرت که مدرسه‌ای ارزان‌تر بود. یک ترم درس می‌خواندم، یک ترم می‌رفتم سر کار تا پول شهریه ترم بعدی را جور کنم. بعد هم با دعوت کیمیایی برای فیلم خاک برگشتم. با آن فیلم کار حرفه‌ای ام رسما شروع شد.»

مبصر سینما دماوند، گویی برای همیشه اما در قامتی بزرگ‌تر و در هیاتی دیگر بر سینما سایه انداخت. او درباره سانسور فیلم «گوزن‌ها» تعریف می‌کند: «جشنواره بین‌المللی فیلم تهران داشت جای خودش را بین جشنواره‌های جهانی باز می‌کرد. برای همین هر سال بازیگران و کارگردانان معروف در آن شرکت می‌کردند. سالی که گوزن‌ها آماده شد مستقیم به جشنواره آمد. در تالار رودکی فیلم را برای داوران و اهالی سینما نمایش دادند که خب آن جا اتفاقی رخ نداد. فردا شبش در سینما پارامونت فیلم را برای مردم نشان دادند. وقتی فیلم تمام شد وقتی می‌خواستم بالای سن بروم، جمعیت که اکثرا دانشجو بودند و تب چریکی آن زمان خیلی داغ بود، ریختند بلندم کردند آوردند بیرون. همه‌اش داشتند ابراز احساسات می‌کردند. معلوم بود متوجه نقش «قدرت» و مفهوم آن شده بودند. روبه‌روی سینما پارامونت یک پارکینگ بود که اسماعیل منفردزاده ماشینش را آن جا گذاشته بود. دید من روی دست جمعیت دارم می‌روم سمت میدان کاخ. رسیدیم میدان و مردم من را گذاشتند روی زمین وسوار ماشین شدم.» فردای آن ماموران آمدند استودیو میثاقیه و گفتند فیلم تان توقیف است. کیمیایی به همه سپرده بود که چه بگویند و جواب‌ها همه یکی بود. همه گفتیم این شخصیت یک دزد معمولی بوده. آنها هم آدم‌های بی هوشی نبودند، گفتند اگر قدرت دزد است پس برای دستگیر کردنش این همه مامور لازم نیست. برای تغییر فینال هم همه چیز را با جزئیات نوشته بودند؛ اینکه اهالی خانه باید موقع دستگیری قدرت باشند و اتاق‌ها تخلیه نشده باشد؛ برای گرفتن دزد فقط یک افسر و دو پاسبان کافی است؛ قدرت باید خودش را تسلیم کند و کسی کشته نشود. افسر با دو پاسبان می‌آید صحبت می‌کند و تمام. اگر می‌خواهید فیلم نمایش داده شود فینال فیلم را این طور که ما می‌گوییم فیلمبرداری کنید. تا تابستان صبر کردیم و دوباره در همان خانه دوباره فیلمبرداری کردیم. با همین پایان هم فیلم فروش خوب داشت اما بعد از انقلاب نسخه اصلی پخش شد.»