گذشته را فراموش کن

دو شنبه ۱۸/ ۵/ ۱۳۲۹

پرویز من...

اگر کلمات به راستی می‌توانستند معرف معانی خود باشند آن وقت من هم به آسانی می‌توانستم درجه خوشبختی و سعادت را برای تو تعیین کنم چه سعادتی از این بالاتر؟

آیا وجود تو خود به تنهایی برای من سعادت بزرگی نیست؟ و آیا زندگی در کنار تو کمال مطلوب من نمی‌باشد؟

من از تو از تو که این‌قدر خوب و مهربان هستی تقاضا می‌کنم که گذشته‌ها را فراموش کنی. مگر این گذشته‌ها برای ما جز درد و رنج حاصلی به بار آورد؟ پس چرا باید باز هم به گذشته فکر کنیم و باز هم به‌خاطر اشتباهاتی که مرتکب شده‌ایم رنج ببریم؟ من اکنون از آن همه ماجرا فقط یک چیز یاد دارم و یک چیز از خاطرم نرفته و آن هم عشق توست. عشقی که برای من به منزله هوا و نور آفتاب ضروری و لازم است. پرویز... من اعتراف می‌کنم که اشتباه کرده‌ام و بیهوده به تو نسبت بی وفایی داده‌ام ولی تو خودت خوب می‌توانی درباره من قضاوت کنی وقتی وضع مرا در نظرت مجسم کردی درک این موضوع هم برای تو آسان می‌شود و میفهمی که من گناهی نداشته و ندارم. من همیشه تو را دوست داشته‌ام و حتی بعد از نوشتن آن نامه هم تو با همان قدرت و نفوذ در قلب من باقی بودی. من و تو هر دو مرتکب اشتباهاتی شده‌ایم و هر دو هم باید گذشت داشته باشیم و گذشته‌ها را فراموش کنیم. تو از من چه می‌خواهی... آیا محبت بی‌پایان من در آینده وسایل راحتی فکر تو را فراهم نمی‌‌کند؟ من همیشه آرزو کرده‌ام که برای شوهرم همسری وفادار و مهربان باشم و باز هم آرزو کرده‌ام که همسرم هم نسبت به من صمیمی و مهربان باشد. در نامه‌های آینده‌ام سعی می‌کنم انتظاراتی را که از همسرم می‌توانم داشته باشم برای تو شرح دهم و (تو را به وظیفه‌ات اگر آشنا نیستی آشنا سازم ) و از تو هم همین تقاضا را دارم. پرویز ما در کنار هم زندگی شیرینی خواهیم داشت و تو باید به خاطر من هم شده به فعالیت و کوشش خودت بیفزایی. مطمئن باش زحمات تو همه قابل جبران است و من وقتی توانستم و قادر بودم پاداش زحمات تو را خواهم داد. پرویز تو باید به این حقیقت ایمان بیاوری که اولین و آخرین عشق من هستی و بیش از همیشه دوستت دارم و سعادت تو منتهای آرزوی من است. می‌خواهی باور کن و می‌خواهی باور نکن، مختاری.

خداحافظ فروغ تو