هیچ‌وقت متوسط نبود

 از شاگردان زنده‌یاد  حمید سمندریان بود و در آثار بسیاری با او همکاری کرد. بعدها به تلویزیون و سینما رسید و باز هم بازی‌های ماندگاری از خود برجای گذاشت. یکی از به‌یادماندنی‌ترین نقش‌های آقالو، بازیگری در نقش «کاتب» در مجموعه تلویزیونی «افسانه سلطان و شبان» به کارگردانی داریوش فرهنگ بود. او دو بار نامزد جایزه جشنواره فجر شد. یک‌بار در ۱۳۸۱ به‌ خاطر بازی در نقش اول مرد در «گاهی به آسمان نگاه کن» ساخته کمال تبریزی و یک بار هم در ۱۳۶۸ به‌ خاطر بازی در نقش دوم مرد در فیلم «تمام وسوسه‌های زمین» ساخته حمید سمندریان. حیف از او که تنها ۵۹ سال زندگی کرد و ده سال از این عمر کوتاه را هم با بیماری سرطان مبارزه کرد. 

بهزاد فراهانی خاطره‌ای از او تعریف کرده که شنیدنی است: یکی از خاطراتی که درسال‌های رفاقت با احمد آقالو دارم، به زمان بیماری او بازمی‌گردد. من و همسرم او را خدمت دکتر بسکی که یکی از بنیان‌گذاران خام‌گیاه‌خواری در ایران است، بردیم تا به آقالو کمک کند. بسکی شروع به صحبت کرد و در حین سخن گفتن زردچوبه پودرنشده را بو می‌کرد و مانند آب‌نبات و قند می‌خورد. بعد از خوردن چند زردچوبه بسکی یک لیمو‌‌‌شیرین را با پوست در دهان می‌گذاشت و آن را به همین شکل می‌خورد و در همین حین هم با آقالو شوخی می‌کرد. پس از مدتی بسکی به احمدآقالو گفت می‌دانی برای رفع بیماری چه باید کنی؟ آقالو هم پاسخ داد که نه و منتظر است در این زمینه راهنمایی شود. بسکی گفت باید همین کاری را که در ابتدای صحبت انجام داده‌ام، انجام دهی؛ یعنی زردچوبه خام و لیمو با پوست را مصرف کنی. آقالو جواب داد که رنجی را که از این مریضی می‌کشم به این دستورالعمل ترجیح می‌دهم. هیچ‌وقت یادم نمی‌رود که با این پاسخ بسکی شروع به خندیدن کرد و ما هم از نزد او برگشتیم. احمد آقالو هیچ‌گاه به این توصیه‌ها عمل نکرد. اعتقادی نداشت که مریضی او نیاز به ملاحظاتی دارد و اینکه چطور باید در برابر آن برخورد کند.  معتقد بود لحظه‌ای را که زندگی می‌کنم عشق است و بعد هر چه می‌خواهد پیش بیاید و نباید ذهن و زندگی را درگیر آن کرد. پس از مرگ آقالو داریوش فرهنگ که علاوه بر رفاقت با او سابقه همکاری زیادی هم داشت در یادداشتی نوشته بود: چندین و چند کار با او در تئاتر و تلویزیون داشتم که خاطره «افسانه سلطان و شبان» و آن نقش کاتب باوقار با بازی زیبای احمد در ذهنم است. مردی با روحیه مستقل و عارف‌مسلک، مردی بی‌نیاز که آن وجه طنازش ما را به یاد عبید زاکانی می‌انداخت. از هرچیز و هرکس یک نگاه طنزگونه و ظریفی بیرون می‌کشید که همه را به خنده وامی‌داشت بی‌آنکه خود بخندد. به شکل آشکاری از هر نوع سودجویی کاسبکارانه در هنر طنز پرهیز می‌کرد. هرگز در طول فعالیت هنری‌اش نه خودش و نه کارش به لودگی‌های مرسوم و رایج به اسم کمدی کشانده نشد. ما دوستی دیرینه و پرباری با هم داشتیم همیشه یک نجابت پنهان داشت که تو را وادار به احترام می‌کرد بی‌آنکه قصد خرید احترام را داشته باشد. بسیار وارسته و عمیق با زندگی و مرگ روبه‌رو می‌شد چند سال جلوی مرگ ایستاد و با لبخند بیماری‌اش را پذیرفت. بیشتر به تو روحیه می‌داد تا بخواهد روحیه بگیرد. محمد مطیع  که در «سلطان و شبان» با او کار کرده بود، گفته است: هر وقت که به اتاق او می‌رفتم نشسته بود و یوگا کار می‌کرد و با خط بسیار زیبایی که داشت یادگاری برای من روی یک کتاب آموزش یوگا نوشت و به من هدیه داد که من هنوز آن را دارم. کمال تبریزی هم پس از مرگ این بازیگر در یادداشتی نوشته بود: احمد آقالو همه‌جا خوب بود! و هیچ‌وقت معمولی و متوسط نبود. شادی‌هایش را با همه قسمت می‌کرد؛ اما حاضر نبود غم و دردش را دیگران شاهد باشند! آخرین‌باری که دیدمش مطمئن شدم از دستم عصبانی است! چون وقتی به دیدارش رفتم که در اوج درد و نفس‌های آخر بود! با نگاهش گفت: تو یکی که خوب می‌دانی من این لحظه‌ها را می خواهم تنها باشم و دوست ندارم دیگران در رنج من شریک باشند! ترکش کردم و تصمیم گرفتم در صحنه‌های اندوه‌بار سوگ از دست دادنش حضور پیدا نکنم تا خوشحالش کنم! به‌خصوص که مثل همیشه دعوای تاسف‌بار کدام گروه و صنف و دسته هم در میان باشد!

زنده‌یاد حمید سمندریان که حق استادی بر گردن احمد آقالو داشت نیز درباره او گفته بود: 10سال بود که بیماری را تحمل می‌کرد؛ درحالی‌که ما سه‌سال بود توسط همسرش از بیماری او آگاه بودیم و اگر به خود او بود تا روز مرگ دم نمی‌زد. با اینکه چهره‌اش پر از رنج بود، هر زمان که از او حالش را می‌پرسیدیم تنها یک پاسخ داشت؛ «شکر» او نمی‌خواست با رنج خود دیگران را مغموم کند. به حال خود غم نمی‌خورد، که از این دنیای محقر بیرون می‌رود، به حال کسانی غم می‌خورد که بعد از او می‌روند. احمد هرگز دوست نداشت رنج رفتن دوستانش را ببیند. او همیشه به جمله‌ «همینگوی» ایمان داشت: «هرکسی که می‌میرد ذره‌ای از وجود توهم با اوست. پس هرگز نپرس، ناقوس ساعت مرگ که را می‌نوازد. ناقوس ساعت مرگ تو را می‌نوازد.»