صبح‌ها می‌رفتیم درکه آواز می‌خواندیم

او درباره سال‌های کودکی‌اش تعریف کرده: «به‌خاطر می‌آورم که در کرمانشاه کتاب به زبان لاتین وجود نداشت اما مادرم تمام کتاب‌های شکسپیر به زبان انگلیسی را از تهران سفارش می‌داد تا خواهرم نمایشنامه‌های شکسپیر را به زبان اصلی بخواند. خواهرم بزرگ‌تر از من بود و به‌یاد می‌آورم وقتی که کودک بودم، تمام کتاب‌های او به زبان انگلیسی بود و در ضمن خیلی از آثار بزرگان زبان فارسی را نیز مطالعه می‌کرد اما در مورد ادیبان جهانی مثل شکسپیر و گوته و... مادرم تاکید داشت که آثار آنها را به زبان خودشان مطالعه کند. همشیره من الان پزشک است و متخصص اطفال اما کلاس ۸ که بود تمام آثار بزرگان ادبیات غرب را به زبان اصلی می‌خواند!»

ناظری درباره دوستی‌اش با مرحوم محمدرضا شجریان هم گفته: «اولین آشنایی ما به راد‌‌‌یو برمی‌گرد‌‌‌د‌‌‌، مد‌‌‌یر تولید‌‌‌ موسیقی راد‌‌‌یو ایران، هوشنگ ابتهاج، ما را با هم آشنا کرد‌‌‌. من جوان بود‌‌‌م. اما از همان نخستین اتفاق، حس کرد‌‌‌یم چقد‌‌‌ر آشنا هستیم و نزد‌‌‌یکیم به‌هم و چقد‌‌‌ر حرف برای گفتن د‌‌‌اریم. چند‌‌‌ ساعتی غرق صحبت با هم شد‌‌‌یم. تا اینکه آمد‌‌‌ند‌‌‌ و تذکر د‌‌‌اد‌‌‌ند‌‌‌ که د‌‌‌یروقت شد‌‌‌ه و باید‌‌‌ راد‌‌‌یو را ترک کنید‌‌‌. استاد‌‌‌ شجریان پیشنهاد‌‌‌ کرد‌‌‌ ماشینم را توی حیاط راد‌‌‌یو بگذارم و با ماشین او به خانه‌شان بروم. به خانه‌شان د‌‌‌ر تهرانپارس رفتیم. برای نخستین‌بار با خانواد‌‌‌ه شجریان آنجا آشنا شد‌‌‌م. دو روز تمام د‌‌‌ر منزل آنها بود‌‌‌م. صحبت‌ها و شوق ما تمام نمی‌شد‌‌‌. روز سوم بود‌‌‌ که راهی راد‌‌‌یو شد‌‌‌یم و من ماشینم را که د‌‌‌اخل حیاط راد‌‌‌یو پارک کرد‌‌‌ه بود‌‌‌م، برد‌‌‌اشتم. از اینجا به بعد‌‌‌ بود‌‌‌ که رابطه نزد‌‌‌یکی پید‌‌‌ا کرد‌‌‌یم. خیلی اتفاق می‌افتاد‌‌‌ که صبح زود‌‌‌ با هم به د‌‌‌رکه می‌رفتیم و د‌‌‌ر خلوت آن روزهای د‌‌‌رکه جایی بود به اسم کافه «سید»، از آواز و شعر و موسیقی سخن می‌گفتیم و آواز می‌خواند‌‌‌یم.»

او همچنین درباره همکاری‌اش با پرویز مشکاتیان این‌گونه تعریف کرده: «یک سال پیش از انقلاب یعنی در سال ۱۳۵۶ اولین آهنگ زنده‌یاد مشکاتیان (مرا عاشق چنان باید) با گروه عارف و با همراهی علیزاده، آهنگ مشکاتیان، صدای من و با حضور سایه ضبط شد. این اثر اولین کار پرویز مشکاتیان با صدای من بود. ما دوستان صمیمی برای هم بودیم و رفاقتمان سال‌ها ادامه پیاده کرد تا اینکه ماجرای ازدواج پرویز مشکاتیان پیش‌آمد‌. وقتی زنده‌یاد مشکاتیان مشغول ازدواج و زندگی شخصی شد، بین ما کمی فاصله افتاد و بعدها هم که از نظر روحی حال بسیار بدی داشت و در همان دوران به سوی من بازگشت. تنها در این میان فرصت برگزاری کنسرت لاله بهار را داشتیم که در اوائل انقلاب یعنی سال ۵۸ با گروه عارف و مشکاتیان در انجمن زرتشتیان ایران اجرا شد و کنسرت به‌یاد ماندنی بود. البته باید اشاره کنم که یکی از دلایل جدایی من و مشکاتیان از کانون چاووش همین کنسرت بود. او بعد از اتمام برنامه با حالتی پریشان و ناراحت پیش ما آمد و گفت که نوارهای ضبط شده کنسرت را چند تن از بچه‌ها بردند و بعد هم خبر دادند آن را آتش زده‌اند؛ به این دلیل که در مورد انتخاب شعرها معترض بودند. ما از کانون رنجور شدیم و همین باعث شد آرام‌آرام حذف شویم. به‌رغم علاقه­‌ای که به کانون داشتیم اما برای ما مشکلاتی به‌­وجود می­‌آمد که به تدریج زمینه جدایی را فراهم کرد.»

ناظری همچنین گفته: «به‌خاطر دارم که روزی با اعضای کانون چاووش درحال برگزاری کنسرت بودیم که یک ­دفعه تیراندازی شد و کنسرت را تعطیل کردند. ما در پارک خرم (ارم‌فعلی) حوالی میدان آزادی کنسرتی گذاشته بودیم. ناگهان درحالی‌که در نیمه‌های برگزاری کنسرت بودیم، تیراندازی شد و مردم پراکنده شدند.»

 شما می­‌دانید که بعد از جدایی از کانون چاووش من کار گل «صدبرگ» را انجام دادم. وقتی امروز به شعرهای این اثر مراجعه می‌کنید و روند حرکت شعر را می­‌بینید، می‌فهمید که گل صد برگ هم به نوعی دیگر همان مسائل چاووش را بازگو می­‌کند.

«یادگار دوست» آن دردی را که در دوران جنگ در دل همه مردم و غم از دست دادن جوانان برازنده ایرانی را انتقال می‌­دهد و «از دوست به یادگار دردی دارم» را نشان می‌­دهد. شاید در «کاروان شهید» هم همین مساله وجود داشته باشد. با این توضیح من مطمئنم هیچ‌کدام از ما دوست نداشتیم از هم جدا شویم اما اجبار به ما امکان انتخاب دیگری را نداد و چاووش درهم شکست».