میراث گمشده گران قیمت

 تعداد این نگاتیوها به چندهزار فریم می‌رسد. بخشی از آنها زمانی که پدرم در آمریکا بود، برای او فرستاده شد و او تعدادی از آنها را چاپ و در اتاقش در خانه خواهرم نصب کرد. بخش قابل‌‌توجه دیگری از آرشیو او فیلم‌های ضبط شده قدیمی متعلق به دهه ۶۰ است که از هنرمندان، جمع‌های هنری و مراسم مختلف ثبت کرده که شامل ۵۰ ساعت فیلم ویدئویی از تاریخ هنری سینمای ماست. بخش دیگری از آرشیو او هم که به سینما ربطی ندارد، محفوظ است که می‌توان از جمله آنها به کلکسیون عینک‌ها اشاره کرد.»

 پسر اصغر بیچاره می‌گفت اگر فضایی حدود ۴۰۰ مترمربع داشته باشیم، می‌توانیم وسایل پدرم و بخشی از نگاتیوهای چاپ‌شده او را به‌عنوان نمونه به‌نمایش بگذاریم تا با نام خود او برای علاقه‌مندان نمایش داده شود.‌حتما آن 400 متر جور نشده است که این موضوع در این سرزمین آن‌قدرها هم عجیب نیست.

اصغر بیچاره یکی از عجیب‌ترین چهره‌های فرهنگی ایران بود و به قول رضا میرکریمی کارگردان برخلاف اسمش نه‌تنها بیچاره نبود که خیلی هم چاره‌ساز بود. تقریبا تمام کسانی که او را می‌شناختند بر این ویژگی‌اش تاکید داشتند. امیر نادری گفته است: «شبی جمع بودیم. آقای علی حاتمی می‌خواست «حاجی واشنگتن» را بسازد، در جمعی که بزرگان سینما بودند. یک‌دفعه من بلند شدم و گفتم: سکوت، می‌خواهم اعترافی کنم. من بچه آبادانم، هرچه فیلم می‌بینم اسم اصغر بیچاره هست و حتی بازی هم می‌کند. این اصغر بیچاره کیه که با کارگردانان بزرگ کار می‌کند تا رسیدم به فیلمی که محمد زرین‌دست کار می‌کرد و من را به عنوان عکاس انتخاب کرد.حدود سی دقیقه فیلم را گرفته بودیم یک‌دفعه گفتند اصغر بیچاره می‌خواهد بیاید فیلم را اداره کند. من دیوانه شدم و گفتم باز اصغر بیچاره! موقعی که آمد دفتر، من را به عنوان عکاس صدا کرد و پرسید بچه کجا هستم و از کی عکاس شدم و گفت دیدت قشنگ است، اما این چاپ و لابراتوارها بد است و کار بد چاپ شده. تو می‌خواهی چه‌کاره شوی؟ کنار من کار کن و عکس‌ها را خانه می‌برم و خودم ظاهر می‌کنم.»

پوری بنایی بازیگر پیشکسوت سینمای ایران گفته: «خاطرات زیادی از اصغر بیچاره دارم. هیچ‌وقت محبت‌های او را فراموش نمی‌کنم. یک روز برای فیلم‌برداری فیلمی با خانه ما تماس گرفته بود و مادرم منزل بود و سراغ من را از مادرم گرفت و چون منزل نبودم به مادرم گفت: «بهش بگید بیچاره زنگ زد.» دو، سه ساعت بعد آقای شاپور قریب زنگ می‌زنند و با مادرم صحبت می‌کنند و پیغام می‌گذارند که بگویید قریب تماس گرفت.من رسیدم خانه مادرم گفت: «پوری جان تو کجا کار می‌کنی که سر و کارت با بیچاره‌ها و غریب‌ها است؟ گفتم مادر جان اینها عزیزان من و مورد علاقه و احترام من هستند.»