در اروپا 30 هزار کیلومتر راه رفتم

ستوده درباره خودش گفته بود: «منوچهر ستوده، فرزند خلیل، شماره شناسنامه ۲۸۵، بخش ۹ تهران، متولد تهران، بازارچه سرچشمه، کوچه صدیق‌الدوله از بخش عودلاجان از محله‌های قدیم تهران، اصلا اهل مازندران هستم. پدربزرگم آقا شیخ موسی از یاسل نور که منطقه ییلاقی و کوهستانی آنجا محسوب می‌شود با پسر عموهایش به تهران آمد.»

در هفت سالگی به مدرسه ابتدایی آمریکایی رفت و دوره شش ساله ابتدایی را در این مدرسه گذراند سپس در دبیرستان شرف ادامه تحصیل داد. او با اینکه در رشته ادبیات زیر نظر استادانی چون بدیع‌الزمان فروزانفر به درجه دکترا رسیده بود، بیشتر عمر خود را صرف ایران‌شناسی کرد. ستوده درباره دلیل این گرایش در مصاحبه‌ای گفته است: «ادبیات و اشعار شاعرهای بزرگی را مانند نظامی خواندم و دیدم اینها خوب است، ولی نه در آنها بر چیزی تسلطی پیدا می‌کردم و نه درجه‌ای می‌گرفتم. فرد باید خودش را بسنجد و بعد به سمت کاری برود. به همین دلیل، به‌دنبال کاری مثبت و مفید که انجام نشده بود، رفتم و آن را انجام دادم.»

دوستی ستوده و ایرج افشار، یکی دیگر از چهره‌های برجسته فرهنگ ایران زبانزد است. این دو در جوار هم سال‌ها به نقاط مختلف ایران سفر کرده و خاطرات زیادی به یادگار گذاشته‌اند. ستوده درباره شروع این رفاقت گفته بود: «دوستی من و ایرج افشار به این ترتیب شروع شد که تفریح روزهای جمعه من در زمانی که در تهران زندگی می‌کردم این بود که به «پس‌قلعه» می‌رفتم، صبح فردا از آنجا به قله توچال صعود می‌کردم سپس یکسره به تهران می‌آمدم. در یکی از آن روزهای جمعه در سال ۱۳۲۷ من از آن طرف توچال سرازیر شدم که به طرف صاحبقرانیه بروم، دیدم دم‌ چشمه کلک‌چال جوانی نشسته تک و تنها با یک کوله‌پشتی و با پریموس در حال درست کردن چای است. پس از احوال‌پرسی گفتم من دارم از توچال می‌آیم و خسته هستم، یک استکان چای به من می‌دهی؟ گفت: بله حتما! و نشستیم با هم چای خوردیم. دیگه نشستیم که نشستیم و این شصت و اندی سال را با هم طی کردیم! در سال دو بار با آقای افشار بدون هیچ نقشه و برنامه‌ای به ایرانگردی می‌پرداختیم و خودمان را وسط ایلات و عشایر می‌انداختیم. افشار یادداشت این سفرها را با نام «گلگشت وطن» به چاپ رساند.»

 کتاب چند جلدی «از آستارا تا استار باد» یکی از مهم‌ترین منابع شناخت خطه شمال ایران است. منوچهر ستوده برای نوشتن این کتاب عظیم اکثر نقاط شمال را با پای پیاده طی کرده و دیده‌ها و شنیده‌هایش را روایت و فرهنگی شگفت‌انگیز را به ثبت رسانده است.

او درباره علاقه‌اش به مطالعه زندگی مردم در شمال کشور گفته بود: «یک روز در دانشکده حقوق روی لهجه‌های استان کرمان کار می‌کردم که محمدتقی دانش‌پژوه و ایرج افشار آمدند. دانش‌پژوه به من گفت، مگر مجبوری اینها را بخوانی؟ تو خودت سرزمین و وطن داری و مازندرانی هستی. برو این کار را در مناطق حاشیه دریای خزر انجام بده. من آن روز، درس را تعطیل و برای خودم طرحی تعریف کردم. آن زمان، انجمن آثار ملی راه افتاده بود. آنها هم ما را برای مطالعه حاشیه دریای خزر پسندیدند و گفتند باید ۸۰۰ صفحه کتاب بنویسی. من در یک تابستان، ۸۰۰ صفحه کتاب نوشتم و بعد دنبالش را گرفتم تا ۲۱ سال که رشته کوه البرز را از اول تا آخر بررسی کردم و نتیجه آن، کتاب «از آستارا تا استارباد» در ۱۰ جلد شد که پنج جلد آن را تاریخ و پنج جلد آن را اسناد و مدارک مربوط به محل تشکیل می‌دهد.»  ستوده در طول زندگی حرفه‌ای‌اش که تقریبا زندگی شخصی‌اش را هم دربرمی‌گرفت برای مطالعه میدانی اهمیت ویژه‌ای قائل بود و این نقد را بر محققان امروزی وارد می‌دانست که پژوهش را به مطالعه کتاب در کتابخانه‌ها خلاصه می‌کنند. او گفته بود: «اساسا کار من «میدانی» بوده است، قدم با قلم باید همکاری کند. نشستن پشت میز در یک اتاق، کسی را جغرافی‌دان نمی‌کند. من و ایرج افشار تمام ایران را به خصوص مناطق مورد مطالعه خود را ده به‌ ده و شهر به شهر رفتیم و دیدیم. اینها را تا نبینی احساس نمی‌کنی. من در اروپا هم حدود ۳۰ هزار کیلومتر راه رفتم و چرخیدم. باید قدم را با نوشته‌هایی که می‌خواهیم جمع‌آوری کنیم، همراه کنیم. کسی فقط با خواندن کتاب، به جایی نمی‌رسد. اینها بدبختی است که افراد یک گوشه می‌نشینند و فقط کتاب می‌خوانند. البته من به نسل جوان توصیه‌ای نمی‌کنم، چون اصلا نسل جوان دنبال توصیه ما نیست »

 ستوده روند نزولی بنیه علمی را با خاطره‌ای از فروزانفر این‌گونه شرح می‌دهد: «من چهار سال دانشجوی او بودم و با او کار می‌کردم. روزهای اولی که ایشان آمده بود، گفت این روز‌ها کسانی که در ایران به‌دنبال ادبیات می‌روند، قدرت لازم را ندارند. استاد ما ۱۵۰ هزار بیت شعر حفظ کرده بود، من که استاد شما هستم، اگر به ذهن خودم مراجعه کنم، بیش از ۱۰۰ هزار بیت شعر حفظ نیستم. شما هم که استادان آینده‌اید، بیش از چهار یا پنج هزار بیت شعر حفظ نخواهید بود و این یعنی به سرازیری می‌رویم و نشان می‌دهد که از گنجایش مغزمان استفاده نمی‌کنیم.» وی تا آخرین روزهای حیات از ذهنی پویا و جست‌وجوگر بهره‌مند بود. ستوده در مصاحبه‌ای که در سال‌های آخر عمر با وی شده بود فعالیت روزانه‌اش را این‌گونه شرح داده است: «در نتیجه سر‌شناس شدن، وقتی کتاب یا مجله‌ای چاپ می‌شود آن را برای من می‌فرستند و می‌خوانم. چندی پیش، جشن تولد ۱۰۰ سالگی من را گرفتند و حدود ۳۰ جلد کتاب برایم آوردند. اینها را می‌خوانم اگر نقصی داشته باشد، برطرف می‌کنم و از آن پند و اندرز می‌گیرم. در شمال، تک و تنها هستم و کتاب، بهترین رفیق من است. کتاب، گنج دانایی است. راه آشنایی با هر چیزی فقط کتاب است. آنها را می‌خوانم و بر شبهه‌های دیرینه یا شبهه‌های تازه تسلط پیدا می‌کنم.» منوچهر ستوده در ۵ فروردین ۱۳۹۵ بر اثر بیماری عفونت ریه در بیمارستان طالقانی چالوس بستری شد و سرانجام در ۲۰ فروردین ۱۳۹۵ در ۱۰۳ سالگی درگذشت.