گرد پیری نشسته بود روی صورتش

فرهاد ۲سال نیز به انگلستان رفت و در آنجا با موسیقی پاپ آن سال‌های انگلستان آشنا شد.  پس از بازگشت به ایران، فرهاد اولین اجرای موسیقی خود را در هتل ریمبو در خیابان ایرانشهر تهران داشت. سپس به اجرای برنامه در رستوران کوچینی ادامه داد و در آنجا به فرهاد بلک‌‌‌کَتس مشهور شد.  فرهاد در اواخر دهه ۱۳۵۰ با پوران گلفام ازدواج و تا پایان عمر نیز با او زندگی کرد. تا سال ۱۳۵۷ و پیروزی انقلاب، کنسرت‌‌‌هایی را در داخل و خارج از کشور برگزار کرد و یک روز بعد از انقلاب در ایران، یعنی در روز ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ سیاوش کسرایی ترانه «وحدت» را به اسفندیار منفردزاده می‌‌‌سپارد و در همان روز صدای فرهاد در ستایش آزادی و آزادگی در تلویزیون ملی طنین انداز می‌شود که در واقع اولین خواننده‌‌‌ای بود که صدایش بعد از انقلاب نیز شنیده می‌‌‌شد. اما پس از انقلاب، مدت‌‌‌ها از کار منع شد تا سرانجام در سال ۱۳۷۳ آلبوم «خواب در بیداری» از او منتشر شد که چند ترانه فارسی و چند ترانه انگلیسی را به همراه داشت.  در اواخر تابستان ۱۳۶۰، اسفندیار منفردزاده که ایران را ترک کرده بود، با منزل مادر فرهاد تماس گرفت و به فرهاد گفت همه چیز برای کار در خارج فراهم است و از او دعوت کرد برای خلق آثار جدید از ایران خارج شود و به او بپیوندد. همچنین به فرهاد هشدار داد که ممکن است در آینده اجازه‌‌ خروج از کشور را پیدا نکند و بهتر است تا دیر نشده دست به کار شود، اما فرهاد پاسخ منفی داد.  

از سال ۱۳۷۸ بیماری‌اش شدت گرفت. او به بیماری  هپاتیت سی مبتلا بود که در جوانی و در دوران اعتیادش به هروئین به آن گرفتار شده بود و در نتیجه عوارض کبدی ناشی از آن در خرداد ۱۳۸۱ برای درمان به لیل فرانسه رفت و در ۹ شهریور همان سال پس از مدتی اغما در بیمارستان، ساعت یک صبح روز شنبه در سن ۵۹ سالگی درگذشت و در ۱۳ شهریور در گورستان تیه در پاریس دفن شد.

اسفندیار منفردزاده گفته: «من برای فیلم رضاموتوری دنبال صدایی متفاوت بودم. رفتم کوچینی با او صحبت کردم. گفت من فارسی نمی‌توانم بخوانم. گفتم نگران نباش این ترانه فارسی است اما با تصنیف‌‌‌های ایرانی که می‌‌‌شنوی و می‌‌‌دانی، متفاوت است. تو بخوان اگر بعد از ضبط راضی بودی ما در فیلم از آن استفاده می‌‌‌کنیم. با این شرط آمد و آن ترانه «با صدای بی‌‌‌صدا/  یک مرد بود یک مرد» را خواند. برای من آن روز این کار بسیار ارزشمند بود. هم پیدایی این صدا برای من کمک بزرگی بود و هم چون جنس صدا همان صدایی بود که من می‌‌‌خواستم.»

او همچنین گفته: «پس از سال‌ها او را در کسوت دیگری در شهر کلن آلمان دیدم، گرد پیری بر موهایش نشسته، اما وقاری دو چندان به او داده بود. با بارانی‌‌‌ای که تا پایان برنامه همچنان بر تن داشت، پشت پیانو رفت و آوازخواند.»