بنابراین بهتر است نگاهی بر مفاهیم اصلی که سنگ‌بنای یادگیری در سازمان‎ها هستند، داشته باشیم و با این مبانی بنیادین بیشتر آشنا شویم:  هر سازمانی نتیجه‎ نحوه‎ تفکر و تعامل اعضای آن سازمان با یکدیگر است؛ سازمان‎های مختلف تحت‌تاثیر نحوه‌ تفکر اعضای خود شکل می‎گیرند و عمل می‎کنند، پس نباید انتظار داشته باشیم که بخشنامه‎ها و دستورالعمل‎ها به تنهایی قادر باشند تا مشکلی را حل کنند یا اینکه بر دردهای موجود، درد تازه‎ای را بیفزایند. در واقع ریشه و سرچشمه‎ تمام اشکالات و اصلاحات، الگوی ذهنی و روابطی است که در ذهن افراد از کلاس درس و مدرسه شکل گرفته است.  آن تغییری که از آن صحبت می‎کنیم به این معنا خواهد بود که به‌صورت مداوم دیدگاه خود را نسبت به مسائل تغییر دهیم. درواقع باید بتوانیم تا از درون به مسائل نگاه کنیم و بدیهیاتی را که از نظر مغفول مانده‌اند، شناسایی کنیم و مورد بازنگری قرار دهیم. برای این کار باید بتوانیم نحوه‎ اندیشیدن خود را مطالعه کنیم و مسائلی را که قرار است معنابخش زندگی ما باشند، دوباره بازنگری کنیم. در کنار این موارد برای رسیدن به تغییر واقعی باید بتوانیم تا انگیزه‎ها و انتظارات خود از زندگی را نیز به خوبی شناسایی کنیم تا درک بهتری از واقعیت‎ها داشته باشیم. اما این مسائل نباید ما را از پرداختن به عوامل خارجی باز دارد و در کنار مطالعه‎ عوامل درونی باید قادر باشیم تا علل خارجی را مطالعه کنیم تا از ایده‌ها و نظریات جدید آگاه شویم، روابطی را که در بیرون از زندگی ما برقرار هستند را بشناسیم و از طریق ارتباط با دیگران، چشم‎انداز مشترکمان در مورد سازمان خود و اجتماعی که در آن زندگی می‎کنیم را کامل‎تر کنیم.

  یادگیری، برقراری ارتباط است :‌ دانش، متاعی نیست که بتوان در حسابی برای روز مبادا پس‎اندازش کرد. عموما عادت کرده‎ایم تا دانش را که شبکه‌ای به‌هم پیوسته از اطلاعات را دربر می‎گیرد، به‌جزئی مادی، کوچک و قابل تعریف تقلیل ‎دهیم، در حالی که دانش فقط به این جزء کوچک خلاصه نمی‎شود و این جزء نیز خود نماینده‌ بخش بزرگ‌تری از اطلاعاتی است که در ارتباط با یکدیگر در پس‎زمینه‎ای فرهنگی و اقتصادی معنا پیدا می‎کند.حوزه‎های علمی، سیستم‎های زنده‎ای هستند که از شبکه‌های نامرئی و ارتباطات به‌هم پیوسته تشکیل شده‌اند. با این تفاسیر نباید فراموش کنیم که علوم از پیچیده‌ترین نظام‌های زنده‎ای هستند که در جوامع بشری با آنها روبه‎رو می‎شویم. شناخت این نظام‎های زنده و آگاهی از روابط اجتماعی این سیستم‎ها و سازوکارهای آنها همگی تحت‌تاثیر دیدگاه‌ها و نگرش افراد نسبت به معلم و دانش‎آموز قرار دارد و نتیجه‌ای که از این شناخت حاصل می‌شود نیز عملکرد دانش‎آموز و معلم را در یادگیری تحت‌الشعاع خود قرار می‎دهد.

علاوه بر تمام این موارد، هر فرد فراگیری دانش را بر اساس تجربه‌ فردی و اجتماعی خود در زندگی می‌سازد. به این ترتیب، احساسات، ارزش‌ها، اراده‎ فردی، باورها، نگرش، خودآگاهی، هدف و بسیاری از مواردی از این دست در ساخت دانش توسط فراگیران دخیل هستند. به عبارت دیگر اگر شما یادگیرنده‌ای هستید که در کلاس درس می‌آموزید، آنچه شما می‎آموزید به همان اندازه که به کیفیت تدریس و کار معلم بستگی دارد، به اینکه چطور مباحث مختلف را یاد می‎گیرید یا اینکه چگونه فردی هستید و تا اینجا چه چیزهایی می‎دانستید نیز وابسته است، بنابراین هرچه بتوانیم این متغیرها را بیشتر تقویت کنیم، یادگیری فراگیران را بیشتر تقویت کرده‌ایم.

یادگیری تحت‌تاثیر چشم‌انداز قرار دارد : اگر به فرآیند رشد نوزادان توجه کنیم، متوجه خواهیم شد که انسان‎ها از همان سال‎های اولیه‎ زندگی هر موضوعی را که به‌دردشان بخورد و هدفی را در زندگی برآورده سازد، خیلی سریع یاد می‎گیرند. به‌عنوان مثال نوزادی که قصد کرده است تا راه رفتن را یاد بگیرد، خیلی سریع سینه‌خیز رفتن و چهار دست و پا کردن را تا زمانی که بتواند روی دو پای خودش ‎بایستد، یاد می‎گیرد. در سنین بزرگتر کودکان خیلی سریع دوچرخه‌سواری را یادمی‎گیرند چون دوست دارند همراه دوستان دیگرشان که دوچرخه‎ای دارند، دوچرخه‌سواری کنند. این مساله برای بزرگسالان نیز مصداق دارد، مثلا یک زن نودساله که فرزندان و نوه‎هایش را تربیت کرده است، تازه تصمیم می‎گیرد سواد خواندن و نوشتن یاد بگیرد، چرا که این مساله همواره یکی از آرزوهایش در زندگی بوده است. استاد دانشگاهی که به تازگی بازنشسته شده است، به شهری بندری می‎رود تا یاد بگیرد چطور یک قایق بادبانی را روی دریا براند چرا که همیشه این کار را دوست داشته است، پدربزرگ و مادربزرگی که چندان آشنایی با تکنولوژی‎های جدید نداشته‎اند، کامپیوتری می‎خرند و تلاش می‎کنند تا کار کردن با آن را یاد بگیرند چراکه دوست دارند تا از طریق ایمیل با نوه‌های خود ارتباط داشته باشند. با این مثال‌ها مشخص می‎شود که یادگیری مادام‎العمر اساسی‌ترین ابزاری است که به مدد آن افراد می‎توانند، آرزوهای چندین و چند ساله‎ خود را محقق سازند.

اما درست زمانی که دانش‎آموزان وارد مدرسه می‎شوند، نظام آموزشی به آنها مباحثی را عرضه می‎کند که هیچ شوق و علاقه‌ای برای یادگیری چنین مطالبی ندارند و خشنود کردن معلمان، ممتاز شدن در آزمون‎ها، دریافت جایزه و تقدیرنامه، تنها انگیزه‎هایی هستند که دانش‎آموزان را در چنین شرایطی به یادگیری مطالب جدید، ترغیب می‎کنند. مساله‌ای که در طول زمان تاثیر مخربی بر زندگی دانش‎آموزان می‎گذارد چراکه دریافت جایزه و پاداش را هدف یادگیری قرار می‎دهد و دانش‎آموزان را از چشم‌انداز و هدفی که دوست دارند واقعا یاد بگیرند، دور می‎کند. برخی اعتراض می‎کنند که اگر بخواهیم اجازه دهیم تا هر دانش‎آموزی هرچه دل‌تنگش می‎خواهد را بیاموزد، شیرازه‌ امور از دستانمان خارج می‎شود و نمی‎توانیم مدارس را اداره کنیم. اما این انتقاد هیچ ارتباطی با واقعیت موجودی که با آن روبه‎رو هستیم ندارد، چراکه وقتی مدارس بر روی اهداف کوتاه‌مدت ملموسی مانند مدیریت کلاس درس، افزایش میزان قبولی دانش‎آموزان و کسب نمرات بهتر در آزمون‌ها تمرکز کنند، دانش‎آموزان نیز این اهداف غیرواقعی را درونی می‎کنند و به‌جای اینکه چشم‌انداز و هدفی را که واقعا در زندگی دوست دارند، دنبال کنند عادت می‎کنند تنها افق‌های محدودی برای موفقیت داشته باشند و برای خوشامد سیستم آموزشی فعالیت کنند.