سرمایه‌داری بدون سرمایه!

 این غفلت یکی از مهم‌ترین دلایل تشدید مشکلات اقتصادی کشور خواهد بود. از همین رو به دنبال فرصتی برای نگارش متنی در این باب بودم که به نوشته اخیر بیل‌ گیتس، بنیان‌گذار مایکروسافت، در معرفی کتاب «سرمایه‌داری بدون سرمایه» برخوردم. وی دقیقا به همین تغییر ماهیت پرداخته و جالب اینجاست که تیتر نوشته خود را چنین انتخاب کرده: «بسیاری متوجه این تحول در اقتصاد جهانی نیستند.» به همین دلیل تصمیم گرفتم که نوشته وی را در ادامه تقدیم‌تان ‌کنم:

از ترم دوم تحصیل در دانشگاه هاروارد، سر کلاس‌هایی ‌رفتم که دوست داشتم و در کلاس‌های اجباری رشته خود به جز کلاس «مقدمات اقتصاد» شرکت نمی‌کردم. از موضوع این کلاس لذت می‌بردم و استاد هم عالی بود. یکی از نخستین مفاهیمی که به ما آموخت، نمودار عرضه و تقاضا بود. زمانی که دانشگاه می‌رفتم، این نمودار با واقعیت‌های اقتصاد جهانی کاملا سازگار بود.

p28- (3)

این نمودار دو فرض اساسی داشت. اولی همچنان تاحدودی معتبر است: وقتی تقاضا برای محصولی زیاد می‌شود، بر عرضه آن افزوده شده و قیمتش کاهش می‌یابد. اگر قیمت خیلی بالا برود، تقاضا کم می‌شود. نقطه مطلوبی که محل تقاطع دو خط است را نقطه تعادل می‌نامند. ویژگی جادویی نقطه تعادل این است که ارزش خلق شده برای جامعه را بیشینه می‌کند. کالاها هم قیمت، هم فراوانی و هم سودآوری خوبی دارند. همه برنده‌اند.

فرض دوم این نمودار این است که با افزایش عرضه، هزینه کل تولید هم زیاد می‌شود. فرض کنید یک شرکت خودروسازی مدل جدیدی به بازار عرضه کند. هزینه ساخت اولین خودرو زیادتر است، چرا که خودروساز باید برای طراحی و تست خودرو هم هزینه کند. اما ساخت هر خودرو پس از آن نیازمند مقدار مشخصی مواد اولیه و نیروی کار است. هزینه ساخت دهمین خودرو با هزارمین خودرو برابر است. همین فرض در مورد بسیاری از محصولات قرن بیستم همچون محصولات کشاورزی و املاک هم صادق است.

اما نرم‌افزار این‌گونه نیست. مایکروسافت برای توسعه نخستین واحد یک برنامه جدید، هزینه زیادی می‌کند، اما ساخت واحدهای بعد از آن تقریبا برایش رایگان تمام می‌شود. برخلاف محصولاتی که اقتصاد سنتی بر آنها استوار بود، نرم‌افزار یک دارایی نامشهود است. این ویژگی فقط مختص نرم‌افزار نیست. داده، بیمه، کتاب الکترونیک و حتی فیلم سینمایی هم ویژگی‌های مشابهی دارند.

آن بخش از اقتصاد جهانی که با مدل قدیمی سازگار نیست مدام بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود. این تحول پیامدهایی بسیار مهم در همه حوزه‌ها دارد. از قانون مالیات گرفته تا سیاست‌گذاری اقتصادی. از شهرهایی که رونق می‌گیرند تا آنهایی که عقب می‌مانند. اما در کل، قواعد حاکم بر اقتصاد متناسب با این تحول پیش نیامده‌اند. این یکی از بزرگ‌ترین تحولات اقتصاد جهانی است که توجه کافی به آن نشده است.

اگر مایلید به اهمیت این تحول پی‌ببرید، کتاب بسیار خوب «سرمایه‌داری بدون سرمایه» نوشته جاناتان هسکل و استیانن وستلیک را بخوانید. وصف این دو از این تحول جزو بهترین‌هایی است که من دیده‌ام. آنها در شروع، دارایی‌های نامشهود را چنین تعریف کرده‌اند: «آنچه نمی‌توانید لمس کنید.» اگر چه این تعریف بدیهی می‌نماید اما آنها دست روی تفاوت مهمی گذاشته‌اند. باید توجه داشت که عملکرد صنایع نامشهود با صنایع مشهود متفاوت است. محصولاتی که قابل‌لمس نیستند از نظر رقابت، ریسک و ارزش‌گذاری شرکت‌های خالق این دارایی‌ها به‌کلی متفاوتند.

هسکل و وستلیک چهار دلیل برای رفتار متفاوت سرمایه‌گذاری نامشهود ارائه می‌کنند:

۱- هزینه نابرگشتنی است. اگر سرمایه‌گذاری شما جواب نداد، دارایی فیزیکی همچون ماشین‌آلات نخواهید داشت که بفروشید و بخشی از پول خود را زنده کنید.

۲- سرریزهایی دارد که رقبا می‌توانند از آن استفاده کنند. نقطه قوت اصلی اوبر، شبکه بزرگ رانندگانش است. اما خیلی از رانندگان اوبر، هم‌زمان برای شرکت رقیبش هم مسافر جابه‌جا می‌کنند.

۳- مقیاس‌پذیری‌اش از دارایی فیزیکی بیشتر است. پس از خرج اولیه ساخت نخستین واحد، واحدهای بعدی را می‌توان با هزینه‌ای نزدیک به صفر تولید کرد.

۴- احتمال هم‌افزایی با دیگر دارایی‌های نامشهود بیشتر است. هسکل و وستلیک به مثال آی‌پاد اشاره می‌کنند که چگونه پروتکل فشرده‌سازی صوتی، طراحی مینیاتوری هارد دیسک، مهارت‌های طراحی و قراردادهای امتیاز فناوری را با شرکت‌های پخش موسیقی در هم می‌آمیزد.هیچ‌کدام از این ویژگی‌ها به خودی خود خوب یا بد نیستند. فقط با کالاهای تولید کارخانه‌ای به کلی متفاوتند.هسکل و وستلیک همه اینها را به زبانی ساده شرح داده‌اند. آنها به گونه‌ای برخورد نکرده‌اند که گویی این تحول ماهیتی منفی دارد. آنها نسخه‌ای هم از جنس راهکارهای سیاستی سخت نپیچیده‌اند. در عوض، تلاش می‌کنند شما را در مورد اهمیت این تحول قانع کنند. آنها در کتاب‌شان ایده‌هایی خوب مطرح کرده‌اند که کشورها می‌توانند برای توسعه در دنیایی که نمودار عرضه و تقاضا در آن موضوعیت ندارد، از آن ایده‌ها بهره ببرند.این کتاب اگرچه آگاهی‌بخش است اما به درد همه نمی‌خورد. اگرچه هسکل و وستلیک بیان خوبی دارند اما شما باید قدری با علم اقتصاد آشنا باشید تا متوجه منظور آنها شوید. اگر تاکنون در کلاس‌های اقتصاد شرکت کرده‌اید یا بخش مالی روزنامه‌های اقتصادی را زیاد می‌خوانید، به خوبی متوجه مباحث آنها می‌شوید.

آموزه‌های کتاب این باور را در من تقویت کرد که کشورها باید سیاست‌گذاری اقتصادی خود را به گونه‌ای تغییر دهند که با واقعیت‌های جدید سازگار شوند. برای نمونه، ابزارهایی که بسیاری از کشورها برای سنجش دارایی‌های نامشهود به کار می‌گیرند با واقعیت‌های امروز همخوانی ندارند و به همین دلیل تصویری ناقص از اقتصاد دارند. ایالات متحده تا سال ۱۹۹۹ نرم افزار را در محاسبات تولید ناخالص داخلی لحاظ نمی‌کرد. حتی همین امروز هم مواردی همچون سرمایه‌گذاری در تحقیقات بازار، برندسازی و آموزش (یعنی آن دسته از دارایی‌های نامشهودی که شرکت‌ها پول هنگفتی صرف آنها می‌کنند) در محاسبه تولید ناخالص داخلی آمریکا لحاظ نمی‌شوند.

عدم توجه به این تحول بزرگ اقتصادی تنها در سنجش دارایی‌های نامشهود خلاصه نمی‌شود. همین الان خیلی از کشورها باید پرسش‌هایی مهم را به بحث و گفت‌وگو بگذارند. آیا قوانین علامت تجاری و ثبت اختراع بیش از حد سختگیرانه یا سهل‌گیرانه‌اند؟ آیا سیاست‌های رقابتی باید به‌روز شوند؟ سیاست‌های مالیاتی نیاز به چه تغییراتی دارند؟ در دنیایی که سرمایه‌گذاری بدون منافع سرمایه‌ای است، بهترین راه تقویت رشد اقتصادی چیست؟ ما برای یافتن پاسخ این پرسش‌ها به متفکرانی باهوش و اقتصاددانانی برجسته نیاز داریم. کتاب «سرمایه‌داری بدون سرمایه» نخستین کتابی است که به‌صورت جدی به این پرسش‌ها پرداخته و فکر می‌کنم باید خواندن آن را برای سیاست‌گذاران اجباری کرد.سال‌ها طول کشید تا دنیای سرمایه‌گذاری، شرکت‌های مبتنی بر دارایی‌های نامشهود را به رسمیت پذیرفت. وقتی در سال ۱۹۸۶ مایکروسافت را برای عرضه اولیه در بازار بورس آماده می‌کردیم، احساس می‌کردم که موضوعی کاملا غریبه و ناشناس را دارم برای دیگران تشریح می‌کنم. نگاه ما به دارایی با نگاه رایج خریداران سهام متفاوت بود. آنها نمی‌توانستند بازگشت سرمایه ما را در بلندمدت تصور کنند.امروزه دیگر لازم نیست درباب قابل توجیه بودن سرمایه‌گذاری در نرم‌افزار سخن برانیم. چه بسا امروزه این کار خنده‌دار هم به نظر بیاید. بنابراین خیلی چیزها از سال ۱۹۸۶ تاکنون تغییر کرده است. این دفعه باید نوع نگاه‌مان به اقتصاد را تشریح کنیم.»

p28- (1)