مهربان بودن سخت‌تر از باهوش بودن

معلم‌های پیش‌دبستانی به والدین جف گزارش داده بودند که او آن‌قدر مشغول انجام یک کار می‌شود که گاهی مجبور می‌شوند همان‌طور که روی صندلی نشسته، صندلی را بردارند و به قسمتی که باید فعالیت بعدی را انجام بدهد، منتقل کنند. اما جف اولین فرزند جاکلین بود و او که کم سن و سال بود، تصور می‌کرد همه بچه‌ها همین‌طور هستند. بزوس در هشت سالگی در یک آزمون استاندارد شرکت کرد و امتیاز بسیار بالایی گرفت و والدینش او را در یک دبستان ویژه که با ماشین چهار ساعت راه بود، ثبت نام کردند.  بزوس یک شاگرد برجسته بود و مدیر مدرسه او را به مراجعه‌کنندگانی مثل جولی ری که برای کتابش در مورد افراد تیزهوش در حال تحقیق بود، معرفی می‌کرد تا با او صحبت کنند. والدین بزوس که نگران بودند پسرشان نابغه‌ای تک‌بعدی شود، او را در کلاس‌های ورزشی مختلف ثبت نام کردند تا اجتماعی‌تر شود و بتواند دوستان مختلفی پیدا کند. در بیس‌بال او پرتاب‌کننده توپ بود، اما معمولا به هدف نمی‌زد. او همچنین برخلاف میلش فوتبال بازی می‌کرد، با اینکه بزوس موقعیت و وظایف همه بازیکنان را به خوبی حفظ می‌کرد، اما خودش می‌گوید: «اصلا دوست نداشتم فوتبال بازی کنم. علاقه نداشتم ورزشی را انجام دهم که بازیکنان با تکل من را به زمین می‌اندازند.» او همیشه در ورزش روحیه رقابتی شدیدی از خود به نمایش می‌گذاشت و وقتی تیم فوتبالی که در آن بازی می‌کرد در لیگ قهرمانی باخت، خیلی گریه کرد.

اما ورزش کردن نتوانست اشتیاق جف بزوس جوان را به سرگرمی‌های انفرادی از بین ببرد. مجموعه تلویزیونی معروف «پیشتازان فضا» جزء لاینفک زندگی آنها بود و آن‌قدر آن را تماشا کرده بودند که جف دیالوگ‌ها را حفظ شده بود. این فیلم علاقه به کشف فضا را که در پنج سالگی و با دیدن صحنه فرود آپولو ۱۱ از ماه در تلویزیون سیاه و سفید قدیمی خانواده در جف شروع شده بود، تقویت کرد. پاپ گیس، پدربزرگ مادری جف هم که سال‌ها قبل در واحد تحقیق و توسعه ارتش کار می‌کرد، در تشدید این علاقه نقش داشت و برای او داستان‌هایی از موشک‌ها، راکت‌ها و عجایب سفرهای فضایی تعریف می‌کرد. گیس که از دریابانان نیروی دریایی آمریکا در طول جنگ جهانی دوم بود، از بسیاری جهات مربی بزوس بود. او ارزش‌هایی مثل خوداتکایی، تدبیر و کاردانی را در او نهادینه کرد و نیز او را به‌صورت درونی از ناکارآمدی دور نگه داشت. بزوس و پدربزرگش کارهای تعمیراتی مختلفی با هم انجام می‌دادند. به جز آن، گیس تابستان‌ها نوه‌اش را به یک کتابخانه محلی می‌برد و او را در میان مجموعه‌ بزرگی از کتاب‌های علمی-تخیلی می‌گرداند. جف بیشتر کتاب‌های ژول ورن، ایساک آسیموف و رابرت هینلین را خوانده بود و در مورد سفر بین ستاره‌ها خیال‌پردازی می‌کرد و دوست داشت وقتی بزرگ شد فضانورد شود.

پاپ گیس به جف بازی‌های فکری یاد می‌داد و با او بازی می‌کرد و با اینکه جاکلین از پدرش می‌خواست که اجازه دهد جف بازی را ببرد، بیشتر مواقع او را شکست می‌داد و می‌گفت او باید آمادگی پیدا کند تا ببرد. پدربزرگ و مادربزرگ جف یک بار درسی به او دادند که سال‌ها بعد و هنگام سخنرانی در جشن آغاز سال تحصیلی دانشگاه پرینستون، خاطره آن را تعریف کرد. پاپ و متی گیس هر چند سال با خودروی خودشان سفر می‌رفتند و گاهی جف را هم با خودشان می‌بردند. در یکی از این سفرها و زمانی که جف ۱۰ سال داشت و روی صندلی عقب نشسته بود، بر اساس آماری که از یک خبر ضد دخانیات شنیده بود، حساب کرد با تعداد سیگارهایی که مادربزرگش می‌کشد، ۹ سال از عمرش کم می‌شود.  اشک‌های مادربزرگ از این حرف جف سرازیر شد و پدربزرگ خودرو را کنار جاده متوقف کرد.

در واقع، متی گیس سال‌ها با سرطان مبارزه کرد و در نهایت هم تسلیم آن شد. بزوس در سخنرانی خود در پرینستون ادامه ماجرا را این‌گونه تعریف کرد: «پدربزرگ از ماشین بیرون آمد و در عقب را باز کرد و منتظر من شد تا دنبالش بروم. با خودم فکر کردم به دردسر افتادم؟ او مرد فوق‌العاده هوشمند و آرامی بود و هیچ‌وقت من را دعوا نکرده بود. آیا برای اولین بار می‌خواست این کار را بکند؟ یا می‌خواست به ماشین برگردم و از مادربزرگ عذرخواهی کنم؟ گوشه‌ای ایستادیم و به من نگاه کرد و بعد از چند لحظه سکوت، آرام و مهربان به من گفت، جف، یک روز می‌فهمی که مهربان بودن، سخت‌تر از باهوش بودن است.»

وقتی جف سیزده ساله بود، شرایط کاری مایک، پدرخوانده‌اش، باعث مهاجرت آنها به شهر پنساکولا شد. جاکلین که تصمیم‌های قاطعانه‌اش بعدا در زندگی پسرش مشهود بود، از مسوولان مدرسه آنجا خواست جف را یک سال زودتر از موعد در برنامه تیزهوشان ثبت نام کنند. مسوولان مدرسه به‌شدت مخالف بودند و جاکلین از آنها خواست از جف تست بگیرند و عملکرد او را بررسی کنند. این تست‌ها نظرشان را عوض کرد. یکی از دوستان دوران کودکی بزوس می‌گوید «اگر می‌خواهید جواب موفقیت‌های جف را پیدا کنید، به جاکلین نگاه کنید.»‌ جاکلین گیس تنها ۳۰ سال داشت که پسر بزرگش به سن نوجوانی رسیده بود، اما شناخت خوبی از او داشت و اشتیاق و علاقه‌اش را پرورش می‌داد. بزوس رویای مخترع شدن مثل توماس ادیسون را در سر می‌پروراند و مادرش هر چه می‌خواست در این زمینه برایش تهیه می‌کرد.