در اولین روز ورودم به این شرکت مشهور و شناخته شده، من هم مثل خیلی‌های دیگر که به فیس‌بوک پیوسته‌اند به شدت هیجان‌زده و تا حدی مضطرب بودم و نمی‌دانستم که فرهنگ کار کردن در آنجا چگونه است. یکی از اولین چیزهایی که در فیس‌بوک توجه مرا از همان روز اول به خود جلب کرد این بود که در این شرکت، کارکنان و مدیران بخش‌های مختلف به شکل عجیبی نسبت به کارشان متعهد هستند و خود را نسبت به پیام اصلی فیس‌بوک متعهد و پایبند می‌دانند که در پی تبدیل جهان به جایی باز و به هم پیوسته است. در واقع در شرکت فیس‌بوک تمام استراتژی‌ها، هدف‌گذاری‌ها و برنامه‌ریزی‌ها به شکل‌های مختلف در خدمت همین پیام و رسالت اصیل شرکت است و کارکنان شرکت به این ماموریت ارزشمند علاقه شدیدی دارند.

اولین روز حضورم در شرکت برای من روزی فوق‌العاده و به یاد ماندنی بود و همان روز بود که فهمیدم در این شرکت همه افراد می‌خواهند بیاموزند که چگونه و از چه راه‌هایی می‌توان با افراد و نهادهای بیشتری ارتباط گرفت و فرصت‌های پیوند زدن مردم به هم را ایجاد کرد. یکی دیگر از چیزهایی که در اولین روز حضورم در فیس‌بوک و در حین شرکت در کلاس‌هایی که برای تازه‌وارد‌هایی مثل من برگزار می‌شد، فهمیدم تنوع و گوناگونی بسیار زیاد شرکت‌کنندگان در آن کلاس‌ها و به تبع آن، در میان کارکنان فیس‌بوک بود. 

در واقع من از همان روز اول فهمیدم که فیس‌بوک جایی است که در آن، افرادی با پیشینه‌ها و مهارت‌های کاملا متفاوتی گرد هم آمده‌اند و در مجموع یک شرکت قدرتمند و تاثیرگذار را پدید آورده‌اند و برای من جالب‌تر این بود که چطور و چرا رهبران شرکت فیس‌بوک دردسرها و چالش‌های ناشی از وجود تنوع و تکثر زیاد در محیط‌های کاری را به جان خریده‌اند، هر چند که بعد از چند روز حضورم در آنجا فهمیدم که یکی از هنرهای شرکت فیس‌بوک در این واقعیت نهفته است که از دل تنوع و تفاوت‌های گسترده در نگرش‌ها و مهارت‌ها و ایده‌ها، فرصت‌های یادگیری متعدد و نامحدودی برای کارکنان فراهم می‌شود. 

در تمام مدت روز اول و روز دوم حضورم در فیس‌بوک، بارها و از زبان چند نفر از کارکنان باسابقه فیس‌بوک داستان‌های جالبی را در ارتباط با پیام و ماموریت خاص این شرکت برای پیوند زدن مردم جهان به هم می‌شنیدم و جالب‌تر آنکه آنها آنچنان باحرارت و از ته دل این داستان‌ها را برای ما بازگو می‌کردند که گویی دارند در مورد داستان زندگی خودشان صحبت می‌کنند. 

در برخی موارد، کارکنان فیس‌بوک با ما درباره تجربیات شخصی خود در پیوند زدن دوستان و آشنایان به هم با کمک فیس‌بوک صحبت می‌کردند و از این طریق تجربیات شخصی خود را در زندگی‌شان با پیام و رسالت فیس‌بوک و کارشان در آنجا پیوند می‌زدند. 

به‌طور کلی، آن چیزی که در چند روز اول حضورم در فیس‌بوک همه جا و در برخورد با هر کسی می‌شنیدم و می‌دیدم به شکلی به موضوع ارتباط و پیوند مربوط می‌شد و این یعنی رسوخ کردن عمیق پیام و رسالت فیس‌بوک در تمام ارکان و اجزای این شرکت موفق و بزرگ.

در روز سوم و چهارم از من دعوت می‌شد تا در جلسات و کارگاه‌های مختلفی که با هدف معرفی شرکت و توجیه فرهنگ رایج در فیس‌بوک برگزار می‌شد، شرکت کنم که با نظم و ترتیب فوق‌العاده‌ای برگزار می‌شدند و محتوای همه آنها یک چیز بود و آن اینکه شرکت فیس‌بوک به کارکنانی نیاز دارد که دارای خودکارآمدی و عزت نفس بالایی باشند و بتوانند به‌صورت خودکفا و خودجوش تصمیم بگیرند و عمل کنند و با استفاده از نبوغ و کارآمدی خودشان دست به کارهای بزرگی بزنند که در نهایت به پیاده‌سازی پیام و رسالت فیس‌بوک کمک کنند.

در همان روزهای اول حضورم در فیس‌بوک فهمیدم که یکی دیگر از ارزش‌های بنیادین و موردتوجه در تمام ارکان شرکت «تمرکز کردن روی اثرگذاری» است، چرا که در آنجا همه کارکنان و مدیران باسابقه این سوالات را به‌طور مداوم مطرح می‌کردند که: «خوب، اثر و پیامد این کاری که می‌خواهد انجام شود چیست؟» یا «تیم تحت رهبری من تا یک ماه دیگر می‌خواهد چه اثری را بر دیگران بگذارد؟» و انبوه سوالات دیگری که همگی با موضوع اثرگذاری و تحت‌تاثیر قرار دادن دیگران مرتبط می‌شد و این چیزی نبود که من در شرکت‌های دیگری که با آنها کار کرده بودم، به این اندازه دیده باشم. و از همان هفته اول حضورم در فیس‌بوک بود که فهمیدم پا به جایی گذاشته‌ام که در آنجا همه کارکنان و مدیران به پیامدهای ناشی از کارها و برنامه‌هایی که می‌خواهند انجام دهند فکر می‌کنند و نسبت به آن حساس هستند.

علاوه بر این، شاهد بودم که فضای مربیگری و کمک به همدیگر به‌طور واضحی بر محیط‌های کاری شرکت حکمفرماست و کارکنان و مدیران شرکت بدون هیچ چشمداشت یا انتظاری از شما آماده‌اند به شما کمک کنند و ایده‌های فوق‌العاده‌ای را برای بهتر شدن کارتان به شما پیشنهاد دهند.

 در واقع من طی همان هفته اول کارم در فیس‌بوک دریافتم که یکی از دلایل موفقیت‌های بزرگ این شرکت در دنیای پررقابت امروز این است که بسیاری از مرزبندی‌های کلاسیک و معمول در بسیاری از شرکت‌ها و سازمان‌ها در این شرکت جایگاهی ندارد و خودم بارها دیدم که مدیران و کارکنانی از بخش‌هایی دیگر و بدون در نظر داشتن سلسله مراتب اداری و سازمانی به کمک افرادی از سایر بخش‌ها می‌آمدند و راهنمایی‌های دلسوزانه‌ای را به آنها ارائه می‌دادند که این امر احساسی شبیه به‌کار کردن در استارت‌آپ‌های نوپا را به تازه‌وارد‌هایی مثل من منتقل می‌کند.