این بازماندگان ۱۷۰ ساله شامل شرکت‌‌هایی مانند جیراردلی چاکلت، ولز فارگو و لوی استراوس می‌شوند.اما ویژگی بارز آنها جست‌وجوی طلا نیست؛ بلکه به انجام خدمات جانبی برای جویندگان طلا پرداخته و از این راه میراثی بادوام ساختند.

دومینگو جیراردلی در سال ۱۸۴۹ از ایتالیا به کالیفرنیا مهاجرت کرد. او درباره اکتشاف طلا در غرب آمریکا و منطقه ساترز میل شنیده بود. پس مانند هر فرد دیگری که به آمریکا می‌‌آمد، کوشید که خودش هم طلا پیدا کند. اما او که از خاندانی بازرگان می‌‌آمد، به زودی دست از این تلاش برداشت و کوشید به جای آن فروشگاهی باز کرده و تجهیزات معدنکاری و شیرینی‌‌جات به کاوشگران بفروشد.

فروشگاه او در کوهپایه سیه‌‌را (Sierra) بود. ظرف چند سال این فروشگاه از چنان رونقی برخوردار شد که توانست فروشگاه دومی در سانفرانسیسکو و سپس هتلی بنا کند. زمانی که این هتل در سال ۱۸۵۱ در آتش‌‌سوزی از بین رفت، یک شیرینی‌‌فروشی مستقل بنا کرد که بعدها تبدیل به شرکت شکلات جیراردلی شد.

در سال ۱۸۵۲، سانفرانسیسکو در آستانه رونق اقتصادی شگفت‌آوری بود که هنری ولز و ویلیام فارگو را متقاعد کرد از نیویورک به آنجا نقل‌‌مکان کنند. آنها با تاسیس شرکت فارگو و شرکا به تامین نیازهای بانکداری معدنکاران و تاجران پرداختند. آنها ظرف چند سال شعبه‌های بسیاری در کشور طلاخیز ایجاد کردند. آنها برخلاف سایر رقبایشان، منابع بانکی را به نیویورک نمی‌‌فرستادند و با نگه داشتن آن در غرب آمریکا کوشیدند به نیازهای محلی خدمت کنند.

همین تفاوت عملکرد باعث افزایش اعتبار و قابلیت اعتماد آنها شد. این تصمیم حتی در سال ۱۸۵۵ که رکود اقتصادی و هراس عمومی ایجاد شد، پابرجا ماند. در همین زمان بود که به دلیل حضور حمایت‌‌کننده آنها، عملا تمام رقبایشان حذف شدند. با تمرکز شدید بر سانفرانسیسکو، ولز و فارگو تا مدت‌ها تنها افرادی بودند که در حوزه بانکداری شهر فعال بودند.

این وضعیت باعث شد که بتوانند کنترل بیشتری بر بانکداری محلی به دست آورند و از آنجا بتوانند به سرعت فعالیتشان را به سایر نواحی همجوار گسترش دهند.

لوی‌استراوس ترکیبی از شیوه تجارت هر سه کارآفرین پیشین را اتخاذ کرد. او سال ۱۸۵۳ از نیویورک به‌ سانفرانسیسکو اسباب‌‌کشی کرد تا فروشگاهی برای منسوجات و خشکبار گنج‌‌جویان و جمعیت رو به افزایش شهر ایجاد کند. او به زودی تبدیل به عمده‌‌فروشی برای تامین کالاهای سایر فروشگاه‌های شهر شد و خشکبار، پوشاک و پارچه و تجهیزات معدنکاری آنها را عرضه می‌کرد.

این رویه تا اوایل دهه ۱۸۷۰ ادامه یافت؛ زمانی که بالاخره محصولی شاخص به بازار عرضه کرد که اکنون آن را با نام شلوار جین آبی می‌‌شناسیم. این اتفاق زمانی افتاد که خیاطی از شهر رینو در نوادا مقداری پارچه جین از او خرید. آن خیاط پی برده بود که با استفاده از پرچ‌‌های فلزی در کنار جیب‌‌ها و زیپ می‌توان بر طول عمر این محصول افزود. او از استراوس تقاضای سرمایه‌‌گذاری برای ثبت این اختراع داشت. همکاری سر گرفت و در نهایت آنها را مولتی‌‌میلیونر کرد.

بارها در گفت‌وگوهایم با کارآفرینان شاهد آن بوده‌‌ام که بسیاری از آنها مسیر لوی استراوس را برای درآمدزایی پیش می‌گیرند؛ مسیری که بسیار ارزان‌‌تر، کم‌‌ریسک‌‌تر و اغلب به اندازه یافتن طلا سودآور است. آنها به زبان کارآفرینان امروزی، دنبال تک‌‌شاخ نمی‌‌روند. به سرمایه‌‌گذاری‌‌های فراوانی فکر کنید که شرکت‌‌های یک صنعت باید انجام دهند و همچنان احتمال موفقیت آنها اندک است.اوبر یکی از شرکت‌‌های موفقی است که توانست تاکسیرانی اینترنتی را رواج دهد و طی ۱۰ سال ۲۰ میلیارد دلار درآمد داشته است. با این حال، به ازای هر شرکتی مانند اوبر، صدها رقیب ناموفق وجود دارند. در چنین بازارهایی با وجود نیاز به سرمایه‌‌گذاری‌‌های سنگین، معمولا تمام منافع را رهبر بازار یا حداکثر چند شرکت اصلی درو خواهند کرد. احتمال موفقیت در چنین رقابت‌‌های سنگینی بسیار کمتر از تمرکز بر یک بازار گوشه‌‌ای اشباع‌‌نشده است؛ بازاری گوشه‌‌ای که در کنار رونق‌‌های اقتصادی بزرگ مانند تب طلا و تب اینترنت شکل می‌گیرند. در شماره پیشین به تفصیل به سرگذشت یکی دیگر از این نوع کارآفرینان پرداختیم. چت پیپکین، بنیان‌گذار شرکت تولیدی لوازم مصرفی الکترونیکی بلکین اینترنشنال (Belkin International) در دهه ۱۹۸۰ و زمانی که دانشجویی جوان بود، به لس‌‌آنجلس نقل‌‌مکان کرد. آن زمان ابتدای بازار داغ کامپیوتر بود. اوهم لحظه‌‌ای به این اندیشید که یک شرکت تولید کامپیوتر ایجاد کند اما به گفته خودش «این ایده به سرعت از سرم پرید. به این دلیل که سرمایه مورد نیاز برای چنین کاری حتی بیش از حد تصورم بود و به نظر می‌‌رسید که افراد زیادی به دنبال رقابت در این فضا هستند.»

تا سال ۱۹۸۲، تعداد سازندگان کامپیوتر به ۵ یا ۶ مورد می‌‌رسید و برخی از آنها نیز نخستین تولیداتشان را به بازار عرضه کرده بودند. از جمله آنها شرکت‌‌های آی‌‌بی‌‌ام و کمودور بودند. تا ۱۹۸۴، به این جمع چهار شرکت جدید، از جمله اپل نیز افزوده شدند.

چت به این درک رسیده بود که در چنین صنعت در حال تولدی باید یک شکاف و فرصت کسب‌‌وکار وجود داشته باشد که امثال او بتوانند آن را پر کنند. او بازار گوشه‌‌ای خود را با غرق شدن در صحنه و گذراندن وقت در فروشگاه‌های محلی کامپیوتر پیدا کرد.

به یاد می‌‌آورد: «به تماشا نشستم. از همان روز نخست، رفتاری را در خریداران کامپیوتر دیدم که نمی‌شد نادیده گرفت. تقریبا تمام آنها می‌‌پرسیدند: خب، حالا چه کنم که این دستگاه‌ها کار کنند؟»

او متوجه شد شرکت‌‌های بزرگ نمی‌توانند بر فعالیت‌‌های سایر فعالان بازار رقابت کنند و به همین دلیل دستگاه‌های مختلف کامپیوتری امکان اتصال آسانی ندارند و این همان کاری است که انجام داد: طراحی و ساخت کابل‌‌های ارتباطی.