تجاوز‌گری روس‌ها

لودویگ فون میزس

مترجم: محسن رنجبر

در این مقاله که از مجموعه «آشوب برنامه‌ریزی‌شده» (چاپ سال ۱۹۴۷) بر‌گرفته شده، میزس به وا‌کاوی در چرایی تجاوز‌گری‌های روسیه شوروی می‌پردازد و استدلال می‌کند که دلیل این رفتار روس‌ها، نه فقر و بی‌بهرگی از مواهب مادی و نداشتن «لبنسراوم»، بلکه ذات تجاوز‌گرانه ایدئولوژی کمونیستی است. بخش دوم این مقاله را هفته آینده در همین ستون بخوانید. ***

توجیهی که ناسیونالیست‌های آلمانی، ایتالیایی و ژاپنی برای سیاست‌های ستیزه‌جویانه خود می‌آورند، این است که لبنسراوم (۱) ندارند. کشور‌های آنها جمعیت نسبتا زیادی دارد. طبیعت در برابر این کشور‌ها دست‌تنگی کرده و از این رو به واردات مواد غذایی و مواد خام از کشور‌های دیگر وا‌بسته‌اند. باید تولیدات خود را برای پرداخت بهای این واردات بسیار حیاتی صادر کنند، اما سیاست‌های حمایت‌گرایانه کشور‌هایی که مازاد غذا و مواد خام دارند، مرز‌شان را به روی ورود تولیدات کار‌خانه‌ای می‌بندد. دنیا به روشنی رو به سوی استبداد اقتصادی کامل یکا‌یک کشور‌ها دارد. در چنین دنیایی چه سر‌نوشتی در انتظار کشور‌هایی است که نمی‌توانند غذا و لباس مورد نیاز شهروندان‌شان را با منابع داخلی تولید کنند؟

دکترین لبنسراوم ملت‌هایی که خود را «ندار» می‌خوانند، بر این نکته تاکید می‌کند که در آمریکا و استرالیا میلیون‌ها هکتار زمین بی‌استفاده وجود دارد که از خاک نا‌زا و بی‌آب‌و‌علفی که کشاورزان کشور‌های فقیر در آنها بیل می‌زنند، بسیار حاصلخیز‌تر است. به همین ترتیب، شرایط طبیعی برای معدن‌کاری و تولید نیز در این کشور‌ها بسیار مطلوب‌تر از وضعیت در کشور‌های فقیر است، اما دهقانان و کار‌گران آلمان، ایتالیا و ژاپن از دستیابی به این مناطق که طبیعت با آنها مهربان و گشاده‌دست بوده، محروم مانده‌اند. قوانین مهاجرت کشور‌هایی که جمعیت نسبتا کمتری دارند، جلوی مهاجرت این کار‌گران و دهقانان را می‌گیرد. این قوانین تولید نهایی نیروی کار را بالا می‌برد و از این راه نرخ دستمزد را در کشور‌های کم‌جمعیت افزایش و در کشور‌های پر‌جمعیت کاهش می‌دهد. بهای استاندارد بالای زندگی در آمریکا و انگلستان را کاهش استاندارد زندگی در کشور‌های شلوغ اروپا و آسیا می‌پردازد.

ناسیونالیست‌های آلمانی، ایتالیایی و ژاپنی می‌گویند که متجاوزین واقعی، کشور‌هایی‌اند که به میانجی موانع تجاری و مهاجرتی، سهم بزرگی از غنای طبیعی زمین را از آن خود کرده‌اند. آیا خود پاپ نگفته که ریشه اصلی جنگ‌های جهانی، «خود‌پرستی سرد و حسابگرانه‌ای است که دوست دارد مواد و منابع اقتصادی را که مقدر است همه از آنها بهره گیرند، به گونه‌ای در دستان خود نگه دارد که ملت‌هایی که طبیعت با آنها بخیل‌تر بوده، به آنها دسترسی نداشته باشند»؟ جنگی که آتشش را هیتلر، موسولینی و هیروهیتو بر‌افروختند، از این دید‌گاه جنگی موجه و عادلانه بود، چه تنها هدفش این بود که چیزی را به ندار‌ها بدهد که به میانجی حق طبیعی و الهی‌شان متعلق به آنها است.

روس‌ها اما جرات این که سیاست‌های پرخاش‌جویانه‌شان را با استدلال‌هایی از این دست توجیه کنند، ندارند. روسیه جمعیت نسبتا کمی دارد. خاکش بسیار حاصلخیز‌تر از هر کشور دیگری است. بهترین شرایط را برای کاشت همه انواع غلات، میوه‌ها، بذر‌ها و گیاهان دارد. مراتعی بسیار بزرگ دارد و جنگل‌هایش تقریبا تمامی ندارند. غنی‌ترین منابع را برای تولید طلا، نقره، پلاتینیوم، آهن، مس، نیکل، منگنز و همه دیگر فلزات خاک و نیز نفت دارد، اما اگر به خاطر استبداد تزار‌ها و بی‌کفایتی تاسف‌بار نظام کمونیستی نبود، مردمش می‌توانستند از مدت‌ها پیش بالا‌ترین استاندارد زندگی را داشته باشند. بی‌تردید نبود منابع طبیعی نیست که روسیه را به سوی کشور‌گشایی می‌راند.

پرخاشگری لنین پیامد طبیعی این باور او بود که رهبری انقلاب نهایی دنیا را بر گرده دارد. خود را وارث به‌حق انترناسیونال اول می‌دانست که سرنوشتش اتمام کاری است که مارکس و انگلس در آن نا‌کام مانده بودند. باور نداشت که باید برای شتاب‌دهی به در‌گرفتن این انقلاب کاری کند. ناقوس مرگ کاپیتالیسم به صدا در‌آمده بود و هیچ دسیسه‌ای از سوی کاپیتالیست‌ها نمی‌توانست خلع ید از غاصبان را بیشتر به تاخیر اندازد. آن چه نیاز بود، صرفا دیکتاتور این نظم جدید اجتماعی بود. لنین آماده بود که این بار را بر دوش گیرد.

از روز‌گار حمله مغول‌ها به این سو، بشر مجبور نبوده با چنین اشتیاق تزلزل‌نا‌پذیر و سیر‌نشدنی‌ای برای بر‌تری مطلق بر دنیا روبه‌رو شود. جاسوس‌های روس و ستون پنجم‌های کمونیست در یکایک کشور‌ها با خشک‌مغزی تمام برای «الحاق» کشور‌شان به روسیه کار می‌کردند، اما لنین چهار ستون اول را نداشت. نیرو‌های نظامی روسیه در آن روز‌گار کوچک و ضعیف بودند. هنگامی که از مرز‌های روسیه گذشتند، لهستانی‌ها جلوی حرکت‌شان را گرفتند. بیش از این نتوانستند در غرب پیش روند. نبرد بزرگ برای چیرگی بر دنیا از یاد‌ها رفت.

بحث در این باره که آیا کمونیسمی که تنها در یک کشور بر‌قرار باشد، ممکن یا مطلوب است، هیچ ارزشی نداشت. کمونیست‌ها بیرون از مرز‌های روسیه به کلی شکست خورده بودند، مجبور بودند در خانه بمانند.

استالین همه تلاشش را صرف سازمان‌دهی به ارتشی منظم، با اندازه‌ای که دنیا هیچ گاه پیش از آن ندیده بود، کرد، اما او از لنین و تروتسکی موفق‌تر نبود. نازی‌ها به راحتی بر ارتش او چیره شدند و مهم‌ترین بخش سر‌زمین روسیه را به اشغال خود در‌آوردند. نیرو‌های انگلیسی و مهم‌تر از همه، آمریکایی روسیه را نجات دادند. برنامه lend-lease (۲) آمریکا مایه آن شد که وقتی کمبود تجهیزات آلمانی‌ها و تهدید حمله آمریکا آنها را به عقب‌نشینی از روسیه وا‌داشت، روس‌ها بتوانند تعقیب‌شان کنند. روس‌ها حتی توانستند هر از گاهی پس‌قراول‌های ارتش در حال عقب‌نشینی نازی‌ها را شکست دهند. وقتی هوا‌پیما‌های آمریکایی پدا‌فند آلمانی‌ها را در هم کوفته بود، توانستند دروازه‌های برلین و وین را به روی خود بگشایند. هنگامی که آمریکا ژاپن را از پا در‌آورد، روس‌ها توانستند بی‌سر‌و‌صدا از پشت به آنها خنجر بزنند.

البته کمونیست‌های درون و بیرون روسیه و سمپات‌های آنها با شور و حرارت تمام ادعا می‌کنند که این روسیه بود که بر نازی‌ها چیره شد و اروپا را آزاد کرد. با سکوت از کنار این نکته که تنها دلیل نا‌توانی نازی‌ها از غلبه بر مدافعان استالینگراد نداشتن مهمات، هواپیما و سوخت بود، می‌گذرند. محاصره آلمان از سوی متفقین بود که باعث شد نازی‌ها نتوانند تجهیزات مورد نیاز ارتش را فرا‌هم کنند و سیستمی را برای حمل‌و‌نقل در سر‌زمین اشغال‌شده روسیه بسازند که بتواند این تجهیزات را تا جبهه‌های بسیار دور‌دست منتقل کند. نبرد سرنوشت‌ساز در این جنگ، نبرد اقیانوس اطلس بود. رخداد‌های مهم استراتژیک در جنگ با آلمان‌‌ها، پیروزی در آفریقا و سیسیلی و نرماندی بود. اگر بر پایه استاندارد‌های بسیار بزرگ این جنگ داوری کنیم، پیروزی در استالینگراد چیزی بیش از یک موفقیت تاکتیکی نبود. روسیه در جنگ در برابر ایتالیایی‌ها و ژاپنی‌ها سهمی نداشت.

اما غنایم پیروزی تنها از آن روسیه می‌شود. در حالی که دیگر اعضای نیرو‌های متفقین به دنبال کشور‌گشایی نیستند، روس‌ها فعالیت‌های زیادی را در این راستا انجام می‌دهند. سه جمهوری حوزه بالتیک، بسارابیا، یکی از استان‌های چکسلواکی، بخشی از فنلاند، بخش بزرگی از لهستان و سر‌زمین‌های بزرگی را در شرق دور به خود ملحق کرده‌اند. دیگر مناطق لهستان، رومانی، مجارستان، یوگسلاوی، بلغارستان، کره و چین را نیز به عنوان حوزه نفوذ انحصاری خود مطالبه می‌کنند. به دنبال برپایی دولت‌هایی «دوست» یا به بیان دیگر دولت‌هایی دست‌نشانده در این کشور‌ها هستند، اما اگر به خاطر مخالفت و رویا‌رویی آمریکا و انگلستان نبود، امروز در کل اروپای قاره‌ای، آسیا و شمال آفریقا حکومت می‌کردند. تنها پادگان‌ها و نظامیان آمریکایی و انگلیسی در آلمان، راه سواحل اقیانوس اطلس را به روی روس‌ها می‌بندند.امروز نیز همانند دوره بعد از جنگ جهانی اول، خطر واقعی برای غرب، قدرت نظامی روسیه نیست. بریتانیا به راحتی می‌تواند حمله روس‌ها را دفع کند و جنگ با آمریکا برای روس‌ها دیوانگی محض خواهد بود. نه ارتش روسیه که ایدئولوژی‌های کمونیستی غرب را تهدید می‌کند. روس‌ها این را خیلی خوب می‌دانند و به جای تکیه بر ارتش خود، روی هوا‌داران خارجی‌شان حساب باز می‌کنند. می‌خواهند که دموکراسی‌ها را از درون سر‌نگون کنند و نه از بیرون. سلاح اصلی روس‌ها دسیسه‌های ستون پنجم‌شان به نفع آنها است. این‌ها لشکریان زبده و ماهر بلشویسم هستند.نویسندگان و سیاستمداران کمونیست، چه درون و چه بیرون روسیه، سیاست‌های تجاوز‌گرانه این کشور را تنها دفاع آن از خود می‌خوانند. می‌گویند که این روسیه نیست که برای تهاجم به دیگران برنامه‌ریزی می‌کند، بلکه برعکس، دموکراسی‌های رو‌به‌زوال کاپیتالیستی چنین کاری می‌کنند. روسیه تنها به دنبال دفاع از استقلال خود است. این شیوه‌ای قدیمی و آزمایش‌شده برای توجیه ستیزه‌جویی است. لویی چهاردهم، ناپلئون اول، ویلهلم دوم و هیتلر صلح‌دوست‌ترین افراد در میان همه انسان‌ها بودند. حمله به کشور‌های دیگر را تنها برای دفاع از خود انجام می‌دادند. روسیه به همان اندازه از سوی استونی یا لتونی تهدید می‌شد که آلمان از سوی لوکزامبورگ یا دانمارک.

یکی از پیامد‌های طبیعی این افسانه دفاع از خود، داستان «کمر‌بند بهداشتی» (۳) است. ادعا می‌شود که استقلال سیاسی کشور‌های کوچک همسایه روسیه، یک راهکار موقتی کاپیتالیستی است که برای پیشگیری از آلودگی دموکراسی‌های اروپا به میکروب کمونیسم طراحی شده. به این ترتیب نتیجه می‌گیرند که این کشور‌های کوچک حق استقلال خود را به عنوان غرامت از دست داده‌اند، چه این که حق مسلم روسیه است که خواستار حکومت دولت‌های «دوست» یه به زبان دیگر، کاملا کمونیستی بر همسایگان و نیز همسایگان همسایگانش باشد. اگر همه قدرت‌های بزرگ چنین ادعایی داشتند، چه بر سر دنیا می‌آمد؟

پاورقی:

۱- Lebensraum، در زبان آلمانی به معنای فضای زندگی است. لبنسراوم یکی از ایده‌های سیاسی مهم آدولف هیتلر و از مولفه‌های پر‌اهمیت ایدئولوژی حزب نازی بود که در خدمت سیاست‌های توسعه‌طلبانه آلمان نازی قرار گرفت و هدفش ارائه فضای اضافی برای رشد جمعیت آلمان و دستیابی به خود‌کفایی اقتصادی بود.

۲- برنامه‌ای که به میانجی آن، آمریکا در فاصله سال‌های ۱۹۴۱ و ۱۹۴۵ تجهیزات جنگی را در اختیار انگلستان، شوروی، چین، فرانسه و دیگر اعضای متفقین قرار می‌داد.

۳- cordon sanitaire، این عبارت فرانسوی در اصل به مانعی اشاره دارد که برای پیشگیری از گسترش بیماری به کار می‌رود، اما در زبان انگلیسی غالبا به معنایی استعاری به کار گرفته شده و به تلاش برای جلو‌گیری از گسترش ایدئولوژی‌هایی که نا‌مطلوب یا خطر‌ناک انگاشته می‌شوند، اشاره دارد.

منبع: کاپیتالیسم مگزین