مایکل ولف

یواس‌ای‌تودی

تصور کنید شما صاحب یک برند ملی هستید که ۳۵ تا ۴۰ درصد از بازار را در مقابل برند دیگری که ۵۳ تا ۵۵ درصد بازار را تشکیل می‌دهد، در اختیار دارید. برای مثال شرکت کوکاکولا به‌عنوان یک برند معتبر ۴۲ درصد بازار نوشیدنی‌های غیرالکلی دارای کربنات را در اختیار دارد و پپسی ۳۰ درصد. به وضوح شرکت دوم بودن در حیطه ملی دو محصولی، بازهم یک موقعیت استثنایی است. علاوه بر این، در نظر بگیرید که در برخی موارد، وفاداری به برند دوم از برند اول بیشتر است (برای مثال اپل در مقابل مایکروسافت). در ادامه مطلب می‌خواهیم سیاست را با بازار همانندسازی کنیم و با ارائه این مثال مطلب را روشن‌تر کنیم.

سیاست به‌طور ویژه تنها بر اساس برد یا باخت و نه به وسیله سهم بازار یا وفاداری یک مشتری قضاوت می‌شود، یا حداقل سیاستمدار به این طریق مورد قضاوت قرار می‌گیرد، اگر کل حزب به این سرنوشت دچار نشود. در واقع، یک سیاستمدار بسیاری از ویژگی‌های سخنگوی برند را دارد. به همین دلیل است که بسیاری از نخبگان حزب جمهوری‌خواه که مانند مدیران برند در اقتصاد عمل می‌کنند، خود را با این واقعیت که دونالدترامپ به‌عنوان کاندیدای استاندارد این حزب برای بخشی از مردم است، انطباق داده‌اند.

این امر به وضوح وضعیت خوبی نیست، اما شما باید در سیاست رو به جلو حرکت کنید. در واقع، احزاب سیاسی به شکلی عادی و با خونسردی، آن دسته از افرادی را که شکست می‌خورند یا به نحوی مغلوب می‌شوند بیرون می‌اندازند. به همین دلیل جمهوری‌خواهان حاضرند همین کار را با دونالد ترامپ که به شدت برای آنان مایه خجالت شده و سهم بازار ملی انتخابات ریاست‌ جمهوری را بین ۵ تا ۱۰ درصد از آنان گرفته است، انجام دهند.جز آن، جالب است که ترامپ بیشتر به رقیب جمهوری‌خواهان تبدیل شده است تا نماینده آنان. به رغم شکست‌های اخیرش و شهرت بد ملی او برندی برای جمهوری‌خواهان محسوب می‌شود، بخشی قابل توجهی از بازار سیاست هنوز پشت سر وی قرار دارند. با توجه به ماهیت سرزنده و بی‌همتای وی که از دیدگاه سنتی سیاسی منفی است، شکی وجود ندارد که سهم بازار وی که حتی از سهم پپسی در آمریکا بزرگ‌تر است، عامدانه انتخاب شده است.

این امر احتمالا منجر به شکاف در بازار می‌شود که تقریبا در معرض شکاف کامل است. طرف سنتی استدلال می‌کند که ترامپ در جهانی که انتخاب شدن همه چیز است، یک بازنده محسوب می‌شود. با این حال، اگرچه او ممکن است شکست بخورد و بر اساس معیارهای سیاسی از دور خارج شود، اما در واقع ارزش خود را در بخش بازار مربوط به خود تقویت کرده است. این گروه بزرگ ممکن است در نهایت به لطف این نوع رفتار سیاسی نوظهور که مخالف تولیدات سنتی سیاسی است، موضع بگیرند.حتی ممکن است ماهیت و هدف سیاست تغییر کرده باشد: بردن هدف نیست بلکه مخالفت کردن مهم‌تر است. ترامپ حداقل برای خود ممکن است قاعده بازی را مجددا اختراع کرده باشد- قاعده‌ای که بیانگر این است سیاستمدار موفق بودن نیست، بلکه یک سلبریتی بزرگ‌تر بودن است.

ترامپ احتمالا در این رقابت انتخاباتی چیزی بیش از ۳۰ میلیون هوادار خواهد داشت. در کمترین حالت، این جمع هواداران مانند بازار گسترده‌ای است. بر اساس گزارش رسانه‌ها، قطعا مخاطبان بسیار زیاد و یکدستی این جمع هواداران را شکل می‌دهند- به همین دلیل ممکن است ترامپ کارآمدترین مسیر جمعیت مردان سفیدپوست برای رسیدن به قدرت باشد. این امر همچنین ممکن است یکی از بزرگ‌ترین جنبش‌های سیاسی اعتراضی در تاریخ ایالات‌متحده آمریکا باشد.به نظر می‌رسد آقایان روبیو، رایان، کروز و سایرین قطعا تا حدی نسبت به رد کردن پرسروصدای ترامپ بی‌میل هستند، زیرا باور دارند که مجبورند به دلیل رفتارشان با او جوابگو باشند. آنان آشکارا امیدوارند که با توجه به سن ۷۰ ساله و دوره حضور کوتاه‌مدت وی، در آینده نزدیک با وفاداران بنیادی و حمایت‌کنندگان او به مجادله نپردازند.

آغاز بازی شطرنج آنان این است که نیروهای بازار (منظور از بازار سیاست مردم هوادار حزب است) حتی به رغم پریشانی آنها نسبتا ثابت باقی بمانند. از سوی دیگر، مثلا ترامپ ممکن است کارهایی کرده باشد که رفتار بازار از یک رویکرد سیاسی ساختاری به یک رفتار ضد سیاسی جدید انتقال یابد. به رغم اینکه روشن است این اتفاقات هیچ نکته مثبتی در کار روبیو، کروز، رایان و سایر قدرتمندان حزب که هویت و کارشان وابسته به انتخابات است، محسوب نمی‌شود، مزایای روشنی برای ترامپ در این میان وجود دارد. بسیاری از سیاستمداران سنتی و بیشتر تحلیلگران سیاسی می‌گویند نیروی احساسات‌برانگیز ترامپ در مواجهه با زمین‌لرزه‌ دموکراتیک احتمالی کاهش خواهد یافت، اما این تنها یک احتمال است که شکست وی برند و وفاداری به او را از بین ببرد.

خطر دیگری که وجود دارد اینکه به نظر می‌رسد ترامپ یک جمعیت بیگانه هراس ناسیونالیست متعصب را پیرامون خود جمع کرده است. اما این توصیفی است که رقیبان وی ارائه کرده‌اند. این یک توصیف مرسوم است. حقیقت این است که هیچ کس حداقل از بیرون نمی‌تواند بفهمد چرا ترامپ اینقدر جذاب است.پس از ماه‌ها تحلیل بی‌وقفه، او و بازارش همچنان درک چگونگی و چرایی خود را به چالش می‌کشند. ترامپ محصولی است که هیچ فروشنده سنتی نمی‌تواند تقاضای موجود برای آن را درک کند. واضح است که این بخش از بازار با چنین گستردگی، برخی استانداردها را رد کرده است و حتی کاربردهای اساسی را نیز که سایر محصولات دارند، ندارد. در چنین خلأیی، سرانجام کار به کجا خواهد رسید؟ اکنون ما برای درک این مطلب آگاهی کمی داریم.

برندسازی تبلیغاتی