گفت‌وگو با ریچارد ایسترلین

منبع: VOX

مترجم: جعفر خیرخواهان

ریچارد ایسترلین استاد اقتصاد دانشگاه کالیفرنیای جنوبی با رومش وایتیلینگام درباره معمای ایسترلین صحبت می‌کند که وی نخستین‌بار در سال ۱۹۷۴ آن را مطرح کرد. وایتیلینگام: پارادوکس ایسترلین چه می‌گوید؟

ایسترلین: این پارادوکس، تضاد آشکاری بین شواهد مقطعی رابطه درآمد و خوشبختی با شواهد بلندمدت را نشان می‌دهد. در شواهد مقطعی رابطه مثبت بین خوشبختی و درآمد وجود دارد. این یافته هم در مقایسه یک لحظه از زمان بین گروه‌های درآمدی داخل یک کشور و بین کشورهای ثروتمندتر و فقیرتر دیده می‌شود. پارادوکس این است که وقتی به آنچه درون یک کشور طی زمان اتفاق می‌افتد نگاه می‌کنیم با افزایش درآمد جامعه، شاهد افزایش خوشبختی به آن شکلی که در داده‌های مقطعی انتظار داشتیم، نیستیم.

وایتیلینگام: پس برای ارائه شواهدی که از پارادوکس پشتیبانی کند از داده‌های کشورهای زیاد و دوره زمانی طولانی استفاده کردید.

ایسترلین: خوب، نتیجه اولیه فقط بر اساس شواهد آمریکا بود که داده‌های سری زمانی آن موجود بود؛ اما در بیست سال گذشته شواهد بسیار زیادی درباره خوشبختی کشورهای جهان جمع شده است. و من در دو سال گذشته با این داده‌ها کار کردم که ببینم تا چه حد پارادوکس هنوز در سطح کشورها فراگیر است.

وایتیلینگام: برخی پژوهشگران ادعا می‌کنند پارادوکسی وجود ندارد و خوشبختی با درآمد افزایش می‌یابد. آیا فکر می‌کنید شواهد جدید دیدگاه شما را تقویت می‌کند؟

ایسترلین: بلی. البته خوب است این پرسش را در دو بخش پاسخ دهم. بخش اول اینکه به نظر من شواهد چه چیزی را نشان می‌دهند و بخش دوم چرا ادعای کسانی که می‌گویند پارادوکسی وجود ندارد، نادرست است. من همراه با همکارانم روی سه گروه کشور کار کردیم. ابتدا ۱۷ کشور توسعه‌یافته که داده‌های ۲۰ ساله آنها را داریم. در مقایسه نرخ رشد اقتصادی (متغیر مستقل) با نرخ تغییر خوشبختی، انتظار وجود رابطه مثبت بین این دو را داریم؛ اما هیچ رابطه معناداری بین نرخ رشد GDP سرانه و نرخ بهبود بهزیستی ذهنی یا خوشبختی دیده نمی‌شود. گروه دوم کشورهای در حال توسعه هستند که به دلیل مشکل داده‌ها فقط ۹ کشور مثل چین، برزیل، شیلی، نیجریه و ترکیه را استفاده کردیم که سری زمانی ۱۶ سال تهیه شد. در اینجا نیز همان رابطه شبیه کشورهای توسعه یافته مشاهده شد.

گروه سوم کشورهای در حال گذار اروپای شرقی هستند. الگوی سری زمانی مربوط به این کشورها به شکل V است. یعنی ابتدا سقوط خیلی زیاد GDP سرانه و سپس بهبود یافتن آن را شاهد هستیم و البته حرکت مشابهی در خوشبختی نیز همراه آن دیده می‌شود؛ بنابراین الگوی V شکل خوشبختی در راستای GDP سرانه وجود دارد.

در اینجا نیاز به تهیه یک خط روند است که حرکات پایین و بالا را حذف کند و روند بلندمدتی به ما بدهد که آیا خوشبختی در حال حاضر (آمار سال ۲۰۰۵) نسبت به وضعیت در ابتدای دوره که داده‌های ۱۹۸۹ است کمتر یا بیشتر شده است. برای ۱۱ کشور در حال گذار از آلمان شرقی تا روسیه نیز دوباره رابطه معناداری بین نرخ رشد بلندمدت و نرخ بهبود خوشبختی وجود ندارد.

اگر هر سه گروه کشور را سرجمع کنیم که ۳۵ کشور می‌شوند هیچ رابطه‌ای بین نرخ رشد اقتصادی و بهبود خوشبختی دیده نمی‌شود. این چیزی است که شواهد می‌گوید.

اکنون پرسش این است که چگونه مردم به پاسخ‌های متفاوتی از این قضیه می‌رسند؟ چند دلیل هست اما دلیل اصلی آن خیلی ساده است که به الگوی کشورهای در حال گذار مربوط می‌شود. همان‌طور که گفتم در این کشورها GDP و خوشبختی هر دو از الگوی V شکل پیروی کردند. به این معنا که هر زمان GDP رو به پایین می‌رفت خوشبختی نیز کاهش یافت و زمانی که GDP به سمت بالا حرکت کرد خوشبختی هم افزایش یافت- این‌ها تغییرات کوتاه‌مدت هستند و نرخ‌های بلندمدت، میانگین‌گیری شده این نوسانات کوتاه‌مدت است. پس وجود این داده‌های کوتاه‌مدت است که رابطه مثبتی بین آن دو به وجود می‌آورد که عده‌ای می‌گویند در تضاد با پارادوکس ایسترلین است. آنها باید به روند بلندمدت نگاه کنند.

وایتیلینگام: پس داده‌های جدید نشان داد پارادوکس همچنان برقرار است. احساس‌تان حالا چیست؟

ایسترلین: بلی قوی‌تر شده است. داده‌های اولیه من فقط درباره کشور ثروتمند آمریکا بود و دیگران نیز برای کشورهای اروپایی و توسعه یافته کار کردند. کسی واقعا کار خاصی درباره کشورهای در حال توسعه و درحال گذار نکرده بود.

من می‌خواستم صرفا ببینم نتایج برای این کشورها چگونه است و مثلا در رابطه با کشورهای در حال گذار، اینکه آیا با گذار سوسیالیسم به جامعه بازار آزاد، بهزیستی ذهنی چه تغییری می‌کند و نیز درباره کشورهای در حال توسعه که از سطوح درآمدی بسیار پایین خارج شده و نرخ‌های رشد کاملا بالایی داشته‌اند (از قبیل چین،) آیا شاهد بهبودی مرتبط در خوشبختی هم خواهیم بود. بنابراین من از پیش نمی‌دانستم نتیجه چه خواهد شد، اما وقتی به داده‌ها نگاه کردم مشخص شد پارادوکس واقعا فراگیر است نه فقط برای کشورهای توسعه یافته، آن‌طور که عده‌ای فرض می‌کردند. بیشتر پژوهشگران فکر می‌کردند که در کشورهای در حال توسعه، نرخ بالای رشد اقتصادی، بهزیستی ذهنی را بالا می‌برد.

وایتیلینگام: ریچارد، چه توضیحی برای این وجود دارد؟ علل این پارادوکس چیست؟ چرا رابطه‌ای روشن بین افزایش درآمد و افزایش خوشبختی دیده نمی‌شود؟

ایسترلین: به نظرم دو عامل وجود دارد. یک عامل اینکه با افزایش درآمد مردم، آرزوها و خواسته‌های مادی نیز قد می‌کشد. پس اگر آرزوها تکان نخورده و درآمدها بالا می‌رفت، مردم خیلی راحت به آنچه زندگی خوب مادی ملاحظه می‌کردند می‌رسیدند، اما وقتی آرزوها اوج می‌گیرد، اثر رشد درآمدها را ضعیف می‌کند؛ به طوری که آنها احساس خوشبختی بیشتر نسبت به قبل نمی‌کنند.

دلیلی ندارد که فرض کنیم اثر آرزوها محدود به کشورهای پردرآمد است و کم‌درآمدها از بیدار شدن آرزوها مصون هستند. حقیقتا اگر به کشورهایی مثل هند و چین نگاه کنید خواهید دید چگونه آرزوی مردم برای داشتن خودرو و غیر آن با چه قدرتی بالا می‌رود.

پس به نظر من آرزو بخشی از ماجرا است. بخش دیگر ماجرا به قلمروهای غیرمادی خوشبختی مربوط می‌شود. وقتی درآمد زیاد می‌شود چه اتفاقی در شرایط زندگی خانوادگی مردم می‌افتد؟ چه اتفاقی در شرایط سلامتی آنها می‌افتد؟ چه اتفاقی برای فرصت‌های شغلی آنها می‌افتد؟

می‌توان نمونه کشورهای در حال گذار را آورد که اوضاع اقتصادی و تنوع کالایی نسبت به دوران کمونیستی بهتر شده است اما رضایت آنها از زندگی در این ۱۵ تا ۲۰ سال بهتر نشده است. چرا؟ چون از جنبه کاری، مراقبت از کودکان، سلامت جسمی و روانی، رضایت کاهش یافته است. زیرا مردم در رژیم سابق این امور را تضمین شده می‌دیدند در حالی‌که حالا نیست. آنها در گذشته امنیت بیشتری داشتند.

کشورهای در حال توسعه هم شبیه هستند. مثال چین خیلی جالب است. نابرابری درآمد بین شهر و روستا در چین به شدت زیاد شده و به سه برابر رسیده است. پس براساس مقایسات صرفا اقتصادی خواهید گفت مردم مناطق شهری خوشحال‌تر هستند؛ اما وقتی در عمل مقایسه می‌کنید هیچ تفاوتی بین شهر و روستا دیده نمی‌شود و حتی روستاییان اندکی خوشحال‌تر هستند.

چرا این‌طور است؟ دوباره من فکر می‌کنم بخشی از آن مربوط به این است که مردم شهری در معرض کالاهای جدید قرار می‌گیرند و آرزوهایشان نسبت به مناطق روستایی سرکشی بیشتری می‌کند. مساله دیگر این است که با حرکت از روستا به شهر، شبکه‌های اجتماعی حاکم در مناطق روستایی حمایت خانواده، پشتیبانی دوستان و غیره گسیخته می‌شود. مردم ساکن شهرها منزوی‌تر بوده و به حال خود رها می‌شوند تا مشکلاتشان را به تنهایی حل کنند.

پس با افزایش درآمد، تغییراتی در سایر قلمروهای زندگی به وجود می‌آید که برای خوشبختی مهم هستند و اثر افزایش امکانات و کالاها را خنثی می‌کنند. نه فقط آرزوها تمایل به پرواز دارند بلکه مردم اضطراب بیشتری درباره کار، روابط خانوادگی، همسایه‌ها و غیره پیدا می‌کنند.

بررسی‌های جدید اهمیت قلمروهایی برای خوشبختی را نشان می‌دهد که اقتصاددانان معمولا توجهی به آنها نداشته و صرفا می‌گفتند اگر درآمد افزایش یابد، وضع مردم بهتر خواهد شد.

وایتیلینگام: پرسش پایانی. زمانی شما تنها کسی بودید که در این حوزه کار می‌کردید، اما حالا عده زیادی وارد این حوزه شدند و اقتصاد خوشبختی موضوع مورد علاقه سیاست‌گذاران هم شده است. چگونه پیشرفت این حوزه روی شما تاثیر گذاشت؟ در زمینه درک محرک‌های خوشبختی چه پیشرفت‌هایی کرده‌ایم؟ و به نظر شما، فرصت‌های آینده چه هستند؟

ایسترلین: من فکر می‌کنم پیشرفت‌های زیادی صورت گرفته است. باعث دلگرمی زیاد است که حجم پژوهش‌ها در این حوزه با سرعت رشد می‌کند. بیشتر اینهایی که من گفتم بر اساس پژوهش‌ها و یافته‌های کسانی مثل آندرو اوسوالد، اندرو کلارک، ریچارد لیارد و سایرین بوده است که اهمیت سایر عوامل را در سطح خوشبختی مردم شناسایی کردند و نیز نقشی که آرزوها به خصوص در ادبیات روانشناسی ایفا می‌کنند.

در مورد آینده نیز من خوشبین هستم. پژوهش‌های جدید به آن چیزهایی توجه می‌کند که واقعا برای زندگی مردم اهمیت دارد. نکته خوشایند درباره سنجه‌های خوشبختی این است که هر کس در آن یک رای دارد. در صورتی که وقتی به محاسبه GDP سرانه می‌رسیم، اگر کسی درآمد بالاتر داشته باشد، رای بیشتری نسبت به شخص کم درآمد خواهد داشت.