آنچه ای کاش در دانشگاه و دبیرستان می‌آموختم . . .
دکتر مجتبی لشکربلوکی استاد مدعو دانشکده مدیریت دانشگاه صنعتی شریف هم دوران دبیرستان و هم دوران دانشگاه، به ویژه دومی، زمان بسیار جذابی برای من بوده است، اما هر بار که به آن دوران فکر می‌کنم، دو سوال ذهن مرا آزار می‌دهد: آیا همه آنچه فراگرفتیم لازم بود؟ و آیا همه آنچه لازم بود، فرا گرفتیم؟ جواب هر دو متاسفانه برای من، منفی است! پارادایم‌های مدرسه و دانشگاه به شدت ناکارآمد هستند. بگذارید از فراگیرترین موضوع صحبت کنم؛ آزمون، کنکور، امتحان! آموزش ما آزمون‌محور شده است، در حالی که باید آزمون، آموزش‌محور می‌بود. دانش‌آموز درس می‌خواند، چرا؟ می‌خواهد در آزمون مدرسه نمونه دولتی موفق شود؟ چرا؟ چون می‌خواهد در مدرسه خوبی درس بخواند؟ چرا؟ می‌خواهد در کنکور موفق شود؟ چرا؟ می‌خواهد وارد دانشگاه شود! چرا؟ ... همه چیز بر مدار امتحان شکل گرفته است. «این را بیاموز چون از آن امتحان گرفته می‌شود.» در صورتی که پارادایم درست چنین است: «این را بیاموز چون زندگی بهتری خواهی داشت.» به نظر من «کنکورمحوری» و در تعبیر وسیع‌تر آن آزمون‌محوری از این جهت حاکم مطلق‌العنان سیستم آموزش پایه و عالی ما شده‌اند که «زندگی‌محوری» گم شده است. ما از خود نمی‌پرسیم این مطالب را بیاموزانیم یا بیاموزم که چه بشود؟ بگذارید از برخی از خلاهایی بگویم که در «زندگی» شخصی و حرفه‌ای خود یافتم و فکر می‌کنم آنها را باید در دبیرستان و دانشگاه یاد می‌گرفتم. 1 وقتی فارغ‌التحصیل شدیم انبان ما پُر بود از ابزار مهندسی، اما دریغ از اخلاق مهندسی! انگار کم‌ارزش‌ترین مساله همان اخلاق حرفه‌ای بود. بعدها دریافتم بسیاری از گرفتاری‌های ما ناشی از همین بداخلاقی حرفه‌ای است! 2 یاد گرفتیم که بتوانیم فرمول‌های پیچیده بنویسیم. مسلط شدیم که برای درس محاسبات عددی پروژه نرم افزاری طراحی کنیم که محاسبات طولانی انجام دهد، اما کسی در دانشگاه به ما نگفت که در دنیای واقعی 5 واقعیت گزنده و پاینده وجود دارد: ابهام علی بین متغیرها اضطرار زمانی برای تصمیم‌گیری و مدل‌سازی پویایی رقابتی/محیطی: واکنش محیطی و رقابتی تعدد و تضاد، ابهام و تغییر منافع و اهداف ذی‌نفعان کمبود/نبود اطلاعات، هزینه محدود جمع‌آوری اطلاعات. هر کدام از این 5 فاکتور کافی است تا تمام آنچه در دانشگاه آموخته‌ای به یک‌باره کم‌خاصیت شوند و باید از روش‌های تصمیم‌گیری سرانگشتی و شهودی استفاده کنیم. مطمئنا از این نکته تعدادی از اساتید دانشگاه برآشفته می‌شوند، اما از آنان می‌پرسم صادقانه بگویید چند درصد تصمیمات دانشگاه‌ها و دانشکده‌های ما (حتی دانشکده‌های مدیریت، مهندسی صنایع و دانشکده ریاضی) با استفاده از مدل‌ها و فرمول‌های کتاب‌هایی است که اساتید همان دانشکده‌ها تدریس می‌کنند؟ بنابراین باید بپذیریم آنچه تدریس می‌شود کمتر استفاده می‌شود و آنچه که نیاز است کمتر تدریس می‌شود. 3 مگر می‌شود انسان 4 سال در مورد چیزی مطلب بخواند و زحمت بکشد اما نداند که به چه کاری مشغول است و قواعد اصلی آن چیست و چگونه صحت و سقم یک گزاره مرتبط با آن حوزه معلوم می شود؟ متاسفانه جواب آری است! تا به انتها درنیافتیم که به راستی علم چیست؟ تکنولوژی چیست. بعدها دریافتیم که علم معیارهای مختلفی دارد که البته مورد اجماع همگان نیست، مثلا معیار ابطال‌پذیری. آموختن همین نکته کافی بود تا درک ما از علم و مهندسی به شدت تغییر کند. 4 در مورد محاسبات مهندسی و اقتصادی چیزهای زیادی آموختیم اما وقتی وارد دنیای کار شدیم، دیدیم که کسانی که بهتر ارتباط برقرار می‌کنند موفق‌ترند. در دانشگاه فقط به ما آموختند که چگونه طراحی کنیم و نیاموختند که چگونه ایده‌های خود را ارائه کنیم. بارها دیده‌ام فارغ‌التحصیلان دانشگاه را که از ارائه یک گزارش استاندارد فنی یا مدیریتی عاجزند. اوایل آنها را به باد انتقاد می‌گرفتم اما بعدها یادم آمد که خودم هم بلد نبودم و آنقدر کارفرمایان از ما ایراد گرفتند که با سعی و خطا ارائه کتبی و شفاهی را یاد گرفتیم. 5 و اینک دردی بسیار مهم و دریغی رنج افزا از یک کاستی جدی. همه ما شنیده‌ایم که گفته می‌شود سپاسگزار معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه‌ها را، اما واقعا در درس‌های دانشگاهی نشان روشنی از مهارت‌های تفکر و اندیشه‌ورزی نیست. تا آنجا که مطالعه کرده‌ام هر فرد برای داشتن زندگی بهتر باید به این 5 مهارت مسلط باشد: مهارت تفکر ارزشی (چگونگی تعیین اهداف بنیادی و ابزاری) مهارت تفکر سیستمی مهارت تفکر خلاق مهارت تفکر انتقادی و نقدی (دقت شود که به عمد تفکر نقدی از تفکر انتقادی جدا نوشته شده است و شامل منطق صوری وجدید و مغالطات زبانی، معنایی و ... می‌باشد.) مهارت تفکر استراتژیک. اما به جز مهارت تفکر خلاق که در برخی دانشکده‌ها، تدریس می‌شود، نشان محکمی از دیگر مهارت‌ها وجود ندارد. در یکی از کارگاه‌های مهارت‌های تفکر و حل مساله، یکی از حاضران از من پرسید که سطح و جایگاه مطالبی که شما در این کارگاه تدریس می‌کنید، چیست و کجاست؟ جواب دادم: دبیرستان! اگر این موارد را در دبیرستان یاد می‌گرفتیم، لازم نبود که در دهه چهارم و پنجم زندگی با این مطالب آشنا شویم. بی‌دلیل نیست که برخی از دانشگاه‌ها سعی دارند کلاس‌ها و فضای دانشگاه درون بازار و بین مردم باشد. می‌خواهند یادآوری کنند که دانشگاه قرار است بر مدار زندگی باشد و حل مسائل آن. اگر می‌خواهیم زندگی به دانشگاه بی‌جان ما بازگردد، باید دانشگاه را به زندگی برگردانیم.