تاریخچه استبداد شرقی
کارل ویتفوگل در اثر مشهور خود استبداد شرقی می‌نویسد: «هنگامی که در سده‌های شانزدهم و هفدهم، بر اثر انقلاب بازرگانی و صنعتی، قدرت اروپا و تجارت آن به سراسر جهان گسترش یافت، تعدادی از سیاحان و پژوهشگران غربی که ذهنی باریک بین داشتند به کشف عقلی مهمی دست یافتند که هم‌ردیف کشفیات بزرگ جغرافیایی عصر بود. آنان پس از تامل درباره تمدن‌های خاور نزدیک، چین و هند به این نکته پی بردند که آنچه دراین تمدن‌ها چشمگیر است ترکیب خصوصیات نهادی است که نه در یونان و روم وجود داشته است و نه در اروپای سده‌های میانه و نو. اقتصاددانان کلاسیک سرانجام دریافت مفهومی خود را از این کشف با عبارت جامعه خاص «شرقی» یا «آسیایی» بیان کردند.
جوهر مشترک این جوامع از همه جا آشکارتر در قدرت استبدادی مرجع سیاسی آنها نمایان می‌شد. البته حکومت‌های بیدادگر در اروپا ناشناخته نبودند. ظهور نظام سرمایه‌داری با ظهور دولت‌های مطلقه همراه بود. اما ناظران نقاد دریافتند که حکومت مطلقه شرقی قطعا فراگیرتر و سرکوبگرتر از حکومت غربی نظیر خود است. در نظر آنان استبداد «شرقی» بی‌رحم‌ترین شکل قدرت توتالیتر (total power) را ارائه می‌داد. دانش پژوهان رشته سیاست، مانند منتسکیو، بیش ازهر چیز به بررسی تاثیرات دردناکی علاقه‌مند بودند که استبداد شرقی بر شخص می‌گذارد؛ پژوهشگران رشته اقتصاد به مطالعه دامنه مدیریت و مالکیت چنین حکومتی تمایل داشتند. اقتصاددانان کلاسیک، به‌ویژه، تحت تاثیر اقدامات وسیعی قرار گرفتندکه حکومت شرقی برای شبکه آبرسانی به‌منظور کشت و زرع و برقراری ارتباط انجام می‌داد. سرانجام آنها به این نکته پی بردند که در خاورزمین، حکومت بزرگ‌ترین مالک زمین است.»۱ اما مفهوم استبداد شرقی از زمان فیلسوفان یونان باستان برای توصیف حکومت‌های آسیایی به کار می‌رفته است. مثلا ارسطو در کتاب سیاست می‌نویسد: «منش بربرها بیشتر به بردگی متمایل است تا منشِ یونانیان؛ و منش آسیاییان بیشتر به بردگی تمایل دارد تا منشِ اروپاییان. ازاین رو، آسیاییان حکومت استبدادی را بدون اعتراض می‌پذیرند.»۲ در دوران جدید در میان فیلسوفان سیاسی غرب، ماکیاولی نخستین کسی است که دولت عثمانی را نقطه مقابل رژیم‌های سلطنتی اروپا قرار می‌دهد. او در اثر مشهور خود شهریار می‌نویسد: «بر مملکت تُرکان یک تن فرمان می‌راند و دیگران همه بندگان اویند. وی کشور خود را به سنجاق‌ها (sandjak) بخش‌بندی می‌کند و به هر یک فرمانروایی می‌فرستد و به میل خویش آنها را عزل و نصب می‌کند.[....] اینان بندگان سر سپرده خدایگان خویشند.»۳ و در جای دیگری از همان کتاب می‌گوید: «امروز، به جز پادشاه ترک و سلطان مصر، بر هر شهریاری فرض است که بیشتر در پی خرسندی مردم باشند تا خرسندی سپاهیان؛ زیرا از دست مردم کاری بیش از سپاهیان برمی‌آید. تُرکان را به آن سبب کنار می‌نهیم که فرمانروایشان سپاهی از دوازده هزار پیاده و پانزده هزار سواره دارد که امنیت و قدرت پادشاه وابسته به آنها است. از این رو، پادشاه تُرک باید بیش از هر چیز در پی دلجویی ایشان باشد. در مورد سلطان مصر نیز همین‌گونه است که پادشاهی وی نیزمتکی به سپاهیان است و ‌باید با چشم پوشیدن از مردم دلشان را به دست آورد؛ و باید یادآور شد که این سلطنت با پادشاهی ممالک دیگر همانند نیست و به حکومت پاپ همانندتر است؛ زیرا نه می‌توان آن را پادشاهی موروثی شمرد نه پادشاهی نوبنیاد. در آن کشور فرزندان پادشاه پیشین به سلطنت نمی‌رسند، بلکه کسانی که شایستگی گزینش سلطنت را دارند، به این مقام برمی‌گزینند.»
پژوهشگران اندیشه سیاسی معتقدندکه تاملات ماکیاولی در مورد تفاوت ماهوی دولت عثمانی با دولت‌های اروپایی نخستین تلاش برای تعریف هویت «اروپایی» و نشان‌دادن تمایز آن از «غیراروپایی» است. شصت سال پس از ماکیاولی، بودن (J. Bodin) (۱۵۳۰-۱۵۹۶فیلسوف سیاسی و اجتماعی فرانسه) در گیرودار جنگ‌های مذهبی در فرانسه وجه تمایز دولت‌های اروپایی با دولت عثمانی را در این دانست که در اولی، حیثیت اشخاص محترم شمرده می‌شود و دارایی اتباع محفوظ می‌ماند، درحالی‌که در دومی، سلطه سلطان بر جان و مال اتباعش بی‌حد و حصر است. فرانسیس بیکن (فیلسوف و دولتمرد بریتانیایی؛ ۱۵۶۱-۱۶۲۶) نیز تمایز اصلی دولت عثمانی را با دولت‌های اروپایی در فقدان طبقه اشراف در حکومت عثمانی می‌دانست و معتقد بود هر کجا اشراف نباشند که جلو تعدیات فرمانروا را نسبت به جان و مال اتباعش بگیرند، در آنجا حکومت، ستمگر (tyranny) خواهد بود. اما هارینگتون (۱۶۱۱-۱۶۷۷) جمهوری‌خواه و نظریه‌پرداز سیاسی انگلیس، نخستین پژوهشگری بود که بر تفاوت میان بنیادهای اقتصادی در دولت عثمانی با دولت‌های اروپایی تاکید کرد، زیرا وی معتقد بود که در ترکیه عثمانی هیچ‌کس جز سلطان، حق مالکیت بر زمین را ندارد. برنیه (Bernier) پزشک فرانسوی که به ترکیه و ایران و هند سفر کرده بود و پزشک شخصی اورنگ زیب، فرمانروای هند نیز شده بود، این خصوصیات را نه‌تنها به دولت عثمانی بلکه به دولت‌های ایران و هند نیز نسبت می‌داد. توصیف برنیه از کشورهای آسیایی تاثیری ژرف بر متفکران دوره روشنگری و به‌ویژه بر منتسکیو (فیلسوف فرانسوی؛۱۶۸۹-۱۷۵۵) داشت. پییر بل (P. Bayle۱۶۴۷-۱۷۰۶) فیلسوف فرانسوی و پیشگام عصر روشنگری برای نخستین بار در سال۱۷۰۴ واژه «استبداد» را به معنای جدید آن به‌کار برد.
در اوایل سده هجدهم، منتسکیو به هنگام توصیف دولت ترکیه خصایصی را برای آن برشمرد که برنیه در مورد دولت‌های آسیایی ذکر کرده بود. مثلا منتسکیو در روح القوانین (کتاب پنجم، فصل چهاردهم)می نویسد:
«در ترکیه سلطان با دریافت سه درصد از ارثیه متوفی راضی می‌شود. او بیشتر اراضی را به سپاهیان خود[به‌طور اقطاع] واگذار می‌کند؛ یعنی هر لحظه میل کند می‌تواند آن اراضی را پس بگیرد. همه اموال فرماندهان در سراسر امپراتوری پس از مرگشان به سلطان تعلق می‌گیرد و هرگاه کسی فرزند ذکور نداشته باشد، سلطان وارث اموال او می‌شود، چون دختران متوفی فقط حق انتفاع از دارایی پدر خود را دارند نه حق مالکیت آن را.[...] درمیان حکومت‌های استبدادی از همه بدتر حکومتی است که در آن سلطان خود را مالک همه املاک و وارث همه اتباع بداند که بر اثر آن، زراعت اراضی متروک می‌گردد و چنانچه سلطان در تجارت هم دخالت کند، این امر نیز موجب نابودی همه انواع صنایع می‌شود.»
منتسکیو در روح القوانین برای نخستین بار نظریه‌ای تطبیقی در مورد آنچه او «استبداد» می‌نامد ارائه می‌دهد و آن را به منزله شکل حکومت غیراروپایی معرفی می‌کند که با «فئودالیسم» اروپایی در تقابل است. وی در روح‌القوانین (کتاب هفدهم، فصل ششم) می‌نویسد:
«آسیا همیشه امپراتوری‌های بزرگی داشته است. در اروپا امکان وجود چنین امپراتوری‌هایی هرگز نبوده است[...] بنابراین در آسیا قدرت سیاسی همیشه باید استبدادی باشد؛ زیرا اگر یوغ تعبد و بردگی قوی نباشد، امپراتوری تجزیه می‌شود، این امر با طبیعت جغرافیایی کشورهای آسیایی ناسازگار است. برعکس، تقسیمات جغرافیایی اروپا باعث شده است که کشورهای این قاره وسعت خاک متوسطی داشته باشند. بنابراین حکومت متکی بر قوانین، نه‌تنها با تداوم و بقای دولت‌های اروپایی سر ناسازگاری ندارد بلکه چنان به حال آنان مساعد است که بدون قانون، این دولت‌ها راه زوال می‌سپرند و طعمه همسایگان خود می‌شوند. این خصوصیت سبب پیدایش قریحه آزادی شده است. از این رو انقیاد هر بخش از خاک اروپا به دولتی بیگانه امری بسیار دشوار است؛ فقط قوانین و مزایای اقتصادی می‌تواند بخشی از اروپا را مطیع دولتی دیگر گرداند. برعکس، در آسیا روح تعبد و بردگی حاکم است و ملت‌های آسیایی هرگز نتوانسته‌اند یوغ بردگی را به دور افکند. در تاریخ آسیاییان صفحه‌ای وجود ندارد که بیانگر آزادی روح آنان باشد، در تاریخ آنان چیزی جز رقیت و بردگی نمی‌توان دید.» منتسکیو که عمیقا متاثر از بودن و برنیه بود بیش از هرکس دیگری مفهوم «استبداد شرقی» را رایج کرد. در اینجا بهتر است که عنان قلم را به دست لویی آلتوسر (فیلسوف فرانسوی ۱۹۸۹-۱۹۱۸) بسپاریم تا او نظریات منتسکیو را به شیوه خاص خود بازگو کند:
«نخستین خصوصیت استبداد این است که یک رژیم سیاسی فاقد ساختار است؛ نه ساخت سیاسی- قضایی دارد و نه ساخت اجتماعی. منتسکیو به‌کرات می‌گوید که استبداد فاقد قانون است که البته منظور او بیش از همه قوانین اساسی (fundamental laws) است؛ اما منتسکیو در عین حال می‌گوید که مستبد همه قدرت خویش را به وزیر اعظم واگذار می‌کند (روح‌القوانین، کتاب دوم، فصل پنجم) که این انتقال قدرت به ظاهر قانون سیاسی است؛ ولی در واقع قانونِ هوای نفسانی است. (قانونِ روانشناختی است که خوی بهیمی مستبد را نشان می‌دهد.) [...] این قانون دروغین که به‌طور نامشروع هوای نفسانی را به سیاست تبدیل می‌کند بیانگر این است که در حکومت استبدادی همیشه می‌توان تمامی سیاست را به هوای نفسانی تحویل کرد. هنوز ساختی در میان نیست. گرچه در حکومت استبدادی، دین نقش یک قانون اساسی (fundamental law) را ایفا می‌کند و مرجعی می‌شود که مافوق مرجع سیاسی قرار دارد و در مواقعی هم از بیرحمی شدید سلطان و هم از ترس اتباع می‌کاهد، (روح‌القوانین، کتاب پنجم، فصل چهاردهم).
- یدالله موقن، بخشی از یک مقاله
۱-Karl Wittfogel, Oriental Despotism ,Yale U. P. ۱۹۵۷,P.۱
۲-The Politics of Aristotle (translated by Ernest Barker), Oxford U. P.۱۹۴۸, (III,IX,۳), p.۱۳۸.
۳- ماکیاولی، شهریار، ترجمه داریوش آشوری (ترجمه فارسی کمی تغییر داده شده است)، تهران، نشر پرواز، ۱۳۶۶ (فصل چهارم)، ص۴۰.