ماندن یا رفتن با نداشته‏ها؟
سهند عقدایی هیمالیا نورد سال 1381، بعد از حادثه غار پراو که در آن ویکتوریا کیانی‏راد و امیر احمدی، دو تن از همنوردانمان در باشگاه دماوند جان باختند، جلسات زیادی در بررسی این حادثه در سازمان تربیت بدنی، فدراسیون کوهنوردی و باشگاه دماوند تشکیل می‏شد و دهها نفر که هرکدام سوابق زیاد یا کمتری در کوهنوردی و غارنوردی داشتند، فعالانه با التهاب و هیجان نظراتشان را اینجا و آنجا می‏گفتند و می‏نوشتند. قدیمی‏ها آن موقع می‏گفتند به یاد نداشته‏اند حادثه‏ای مثل غار پراو، آن‏قدر در فضای کوهنوردی چالش برانگیز بوده باشد.‏ من آن زمان عضو هیات مدیره و مسوول کمیته فنی باشگاه دماوند بودم و به‌رغم جوانی‏ام، به خاطر مسوولیتی که داشتم در کنار قدیمی‏ترها در بیشتر جلسات تخصصی یا عمومی که در این‏باره تشکیل می‏شد، حضور می‏یافتم.
به خاطر دارم روزی در یکی از همین جلسات که در سازمان تربیت بدنی تشکیل شده بود، امیر جابرانصاری که آن زمان رئیس کمیته غارنوردی فدراسیون بود - والبته همنوردمان در باشگاه دماوند هم بود - به‌عنوان کارشناس غارنوردی از طرف فدراسیون کوهنوردی حضور یافته و اشتباهات برنامه را از لحاظ فنی بررسی می‏کرد. امیر آن روز یک جزوه طرح درس مربیگری غارنوردی با خود آورده بود که تا آن روز هم به صورت پیش‌نویس بود و منتشر نشده بود و در آن وسیله‏ای به نام «استاپ» را نشان داد که خاصیت خود قفل شونده داشت و برای فرود در غار طراحی شده بود. امیر معتقد بود اگر ویکتوریا کیانی از این وسیله در هنگام فرود از چاه ۱۸ استفاده کرده بود، سقوط نمی‏کرد و جانش را از دست نمی‏داد و مسوولیت عدم استفاده از آن وسیله را متوجه سرپرست برنامه و باشگاه دماوند می‏دانست. در آن جلسه پیشکسوتان غار پراو نیز حضور داشتند، کسانی چون حشمت حیدریان، محمد نوری و جواد نظام‏دوست و وقتی که رئیس جلسه از ایشان پرسید، هیچ‌کدام تا آن روز با این وسیله کار نکرده بودند. کاظم فریدیان که سرپرست برنامه پراو بود، گفت که چنین وسیله‏ای اصلا به تعداد مورد نیاز در ایران موجود نیست و ما برای فرود در غار از همان هشتهای فرود سنگنوردی که در اختیار داریم، استفاده می‏کنیم. اما امیرجابرانصاری معتقد بود که اگر «استاپ» نداشتید اصلا نباید پا در پراو می‏گذاشتید و حتی خاطرنشان کرد خودش هم به دلیل همین کمبود امکانات بوده که به رغم توانایی و تجربه هیچ وقت سراغ غار پراو نرفته است.
حادثه پراو گذشت و حواشی آن هم مدتی بعد خوابید. پس از آن افراد زیادی باز به پراو رفتند و چند نفری دیگر هم متاسفانه تا به امروز جانشان را در آن غار از دست داده‏‏اند. تا آنجایی که من مطلع هستم تا دو سه سال پیش، بیشتر کسانی که می‏‏رفتند با همان امکانات و به نظیر همان روش‌هایی بوده که تیم باشگاه دماوند در آن زمان داشت. اما در سال‌های اخیر با گسترش علمی غارنوردی که بیشتر از همه مرهون تلاش‌های انجمن غارنوردی ایران بوده است، بسیاری از تکنیک‌ها و وسایل روز وارد کشور شده و در میان غارنوردان متداول شده است و فکر می‏کنم بعد از یازده سال، امروز تاحدودی آن انتظار مسوول غارنوردی فدراسیون برآورده شده باشد که غارنوردان با «استاپ» فرود بیایند.
مثال فوق را از آن جهت زدم که دو نگرش متفاوت را در عرصه کارهای دشوار و نو کوهنوردی تبیین کرده باشم. یکی آنکه می‏گوید: «اگر امکانات کامل نداری سراغ کار بزرگ نرو.» و دیگری که می‏گوید: «من عزمم را برای کار بزرگ جزم می‏کنم و با داشته‏ها و نداشته‏هایم یکجا به برنامه می‏روم!» و سوال اینجاست که کدام تفکر درست است؟

در یک سالی که از حادثه برودپیک ۹۲ گذشته است، تحلیل‌های متفاوتی از جانب کارشناسان و صاحب‏نظران و همین‏طور شمار زیادی از کوهنوردان کم‏تجربه یا حتی غیرکوهنوردان ارائه شده است. فضای مجازی عرصه بی‏نظیری را فراهم آورده که صدای هر انسانی، فارغ از جایگاهش شنیده شود و این یک ظرفیت ارزشمند است که عده‏ای هنوز قصد بی‏توجهی و انکارش را دارند. در این میان من سعی کردم با خواندن اکثر این نقدها، ایرادهایی را که بر این برنامه برشمرده شده بود دسته‏بندی و بررسی کنم.
1- ایراد به انتخاب سبک صعود سبکبار
برخی با علم به ویژگی‏های یک صعود سبکبار یا آلپی و برخی نیز با بی‏اطلاعی از آن، عدم استفاده تیم برودپیک از شرپا یا باربران ارتفاع، درنظر نگرفتن تیم پشتیبان، نبود اکسیژن کمکی در کمپ‌های بالا، به همراه داشتن حداقل امکانات آذوقه و شب‏مانی نظیر به همراه نبردن پوش چادر، شلوار پر و کیسه خواب برای برخی اعضای این برنامه و حتی اصل طرح‏ریزی صعود نهایی، مبنی بر بیواک در ارتفاعات بالا را زیر سوال برده‏اند. در نظرات چند نفر از پزشکان کوهستان که در مجله کوه چاپ شده بود نیز خواندم که از مشکلات کم‌آبی، خستگی، هوشیاری کم و عدم بازسازی بدن در ارتفاعات بالای ۷۲۰۰ متر نام برده بودند و بیواک در این منطقه را خطرناک دانسته بودند. به نظر من چنین نگاه‌هایی با شیوه سبکباری که افراد این تیم، آگاهانه انتخاب کرده بودند مغایرت دارد. شیوه صعودهای آلپی به روشی اطلاق می‌شود که در آن کوهنورد فقط با اتکا به توانایی‌های خود به انجام صعود می‌پردازد، به طوری‏که تمام لوازم شخصی، غذا، چادر و... را با خود حمل می‌کند. در روش سبکبار از به‏کارگیری طناب ثابت، اکسیژن کمکی، باربر ارتفاع یا گروه پشتیبانی امتناع می‌شود. به خاطر اینکه کوهنورد باید خود تمام مایحتاجش را یکجا و در یک دفعه حمل ‏کند، ناگزیر است با امساک بارهایش را انتخاب کند و به این دلیل دشواری بیشتری را نیز در حین صعود تحمل می‏کند.
واقعیت این است که خارج از سلیقه این دوستان، نزدیک به سه دهه است که صعودهای سبکبار در ارتفاعات بالای 8 هزار متر هیمالیا باب شده و نفی این روش، برای جوانان و علاقه‌مندان جدی هیمالیانوردی راهگشا نخواهد بود. شاید بهتر باشد ضمن پذیرش و احترام به این سبک کوهنوردی، بیشتر به مصداق‌های عملی آن بپردازیم و در چارچوب همین روش، اشتباهات اجتناب‌پذیر را بیابیم.
۲- مشکلات مالی تیم
در مورد مضیقه‏های مالی تیم، پیش از اعزام و همین طور در روزهای نخست برنامه، مطالب زیادی شنیده‏ و خوانده‏ایم. می‏دانیم که باشگاه آرش در یافتن حامی مالی توفیقی پیدا نکرده بود. فقط یکی از اعضای قدیمی آرش مبلغی را در حدود 20 درصد کل هزینه برنامه کمک کرده بود و آقای بابازاده هم هزینه سفرش را پرداخت کرده اما جهت صرفه‏جویی، خود از حضور در برنامه خودداری کرد. در خاطرات آیدین خوانده‏ایم که از بی‏‏پولی آخرین روزهای منتهی به برنامه آزرده شده بود. اما در گزارش و توضیحات رامین شجاعی نیز می‏بینیم که مشکلات مالی به حذف تدارکات ضروری تیم منجر نشده و هم اینکه در ادامه برنامه که تیم درگیر کوهنوردی جدی می‏شود دیگر چندان آزردگی در خاطر افراد نمانده بود. بنابراین شاید تنها اثری که مضیقه مالی، در نظر اعضای جوان تیم داشته است آن بوده که شانس تکرار برنامه‏ای از این دست را در آینده، کمتر می‏دیده‏‏اند و بالطبع اجبار بیشتری را در موفقیت صعود بر روان خویش تحمیل ‏می‏کرده‏اند.
۳- عدم اقتدار سرپرستی، کمبود فاکتور تجربه در تیم حمله
طبق گزارش برنامه برودپیک، سرپرست برنامه رامین شجاعی در هم‏هوایی از بقیه اعضای تیم باز می‎ماند و به همین خاطر تصمیم می‏گیرد سه نفر اعضای جوان را راهی حمله نهایی کند. او در روزهای بعدتر نیز که به صعود قله از مسیر نرمال و استقبال از تیم خسته در قله فرعی تصمیم می‏گیرد، قادر به انجام آن نیست و هر بار به خاطر مشکلات عدم هم‏هوایی یا ضعف جسمانی مجبور به بازگشت به کمپ آخر می‏شود. همچنین دیگر عضو تیم، افشین سعدی نیز در تمام برنامه کاملا منفعل است و با وجود شرایط جسمی مناسب‏تر از رامین، ظاهرا کار ثمربخشی از او ساخته نیست.
برخی معتقدند در صورتی که یک فرد باتجربه و موثر در تیم حمله وجود داشت، شاید پس از اینکه روند صعود طولانی‏تر از پیش‏بینی‏ شده بود، تیم درمجموع عزم بازگشت می‏کرد. همچنین این منتقدان غالبا می‏گویند که در آن شرایط پیش‌آمده، رامین شجاعی سرپرست برنامه باید آن‏قدر مقتدر می‏بود که از همان پایین و از پشت بی‏سیم دستور بازگشت می‏داد و نفرات هم آنچنان حرف‌شنوی داشتند که بی‏چون و چرا می‏پذیرفتند.
در این مورد من معتقدم که چنین سبک نظامی برای کوهنوردان نخبه - نخبه می‏گویم نه تنها به خاطر این صعود که به گواه کارنامه صعودهای داخلی‏ سه نفر تیم حمله - جوابگو نیست و به کوهنوردانی در این سطح بیشتر می‏شود مشورت داد تا دستور. البته کوهنورد نخبه هم می‏تواند اشتباه کند یا اگر که جوان باشد، بیشتر در معرض تب قله و تصمیم‌های احساسی قرار گیرد، اما به هر صورت کوهنورد حاضر در کوه، بهتر از هرکسی وضعیت خود و مسیر پیرامونش را می‏بیند؛ اما اینکه فاکتور تجربه در تیم حمله کم بوده، فارغ از امکان برآورد‌کردنش، نقدی واقعی است و اگر فردی با چند سال تجربه بیشتر وجود داشت که همپای ایشان صعود می‏کرد، ممکن بود تصمیماتی غیر از آنچه گرفته شد اتخاذ شود. به نظر من کمبود نفرات موثر در تیم حمله، اگرچه بازدارنده نبوده، اما قطعا برای همه اعضا، قبل از صعود نهایی مشهود بوده و این از آن مواردی است که کوهنورد را بر سر دوراهی اجتناب از عمل، یا انجام عمل به‌رغم کمبود امکانات می‏گذارد.
۴- ضعف تدارکات و برنامه‏ریزی تیم
در مطالب منتشره، در بررسی کمبودهای تدارکاتی تیم، بر دو نکته بیش از بقیه نکات تاکید شده است: یکی نداشتن باتری اضافه بی‏سیم که عملا در حساس‏ترین روزهای برنامه منجر به قطع ارتباط رادیویی سرپرست با اعضای تیم حمله می‏شود و دیگری نداشتن مختصات GPS مسیر نرمال یا حتی همراه نداشتن یک قطب‌نما. به گونه‏ای که وقتی تیم پس از صعود به قله با هوای ابری مواجه می‏شود، موقعیت خود را اشتباه تشخیص می‌دهد و از قرائن معلوم، یک دهلیز در جنوب غربی کوه را با مسیر نرمال اشتباه می‌گیرد و در مسیری بی بازگشت پایین می‏رود.
به نظر من این موارد و قطعا جزئیات دیگری هم وجود داشته‏اند که از چشم اعضا هنگام تدارکات پیش از برنامه دور مانده یا اهمیت آن درک نشده است. شاید اگر فرد باتجربه و کوهنورد به روزی همچون رامین شجاعی سرپرست برنامه، در روند تدارکات تیم نیز حضور می‏داشت، امکان وقوع چنین خطاهایی کمتر بود یا اینکه اگر اعضای تیم تا روزهای آخر آن قدر نگران تامین مالی برنامه‏شان نبودند، می‏توانستند تمرکز بهتری بر تدارکات و برنامه‏ریزی داشته باشند و چنین اغماض‏های به ظاهر پیش پا افتاده‏ای به چنان کمبودهای تعیین‌کننده‏ای در روز نیاز بدل نمی‏شد.
5- شرایط روحی متلاطم اعضای تیم، پیش از برنامه
امروز کمتر کوهنوردی است که نامه خداحافظی آیدین بزرگی را نخوانده باشد. نامه‏ای سرگشاده خطاب به همه مخاطبانش که گرچه با زبانی شاعرانه و آهنگین نوشته شده بود اما خطوط اصلی تفکر و نگاهش به برنامه برودپیک ۹۲ را به‌خوبی در آن ترسیم می‏کرد. نامه‏ای که صادقانه از تحقیرهایی که بر او و دوستانش در سال‌های پیش رفته بود می‏گفت. از رنج اینکه کار بزرگشان دیده نشده بود، از خشم انباشته‏ای که می‏رفت بر دامنه‏های برودپیک منفجر شود و اعتقاد راسخی که از پس این تلاطم به حقانیت عملش داشت؛ تا آنجا که در آخر نامه، میراثش را به آیندگان می‏سپرد!
من شخصا با او بسیار همذات پنداری می‏کنم و چنین روحیه جنگنده‏ای را می‏ستایم، اما از فکر اینکه اگر چنین تلاطمی، تا محیط پرخطر هیمالیا در وجود آیدین تداوم یافته باشد برخود می‏لرزم. انگیزه روانی، مهمترین شرط کارهای دشوار و بزرگ است، اما تا زمانی که در مهار منطق کوهنوردی باشد. کوهنورد زمانی در عبور از مرزهای توانایی خود موفق است که بتواند از بیرون به خود نگاه کند و جسم و روح خود را در سخت‏ترین شرایط، فارغ از علاقه‏ها، دردها و نیازهای غریزی‏اش تحلیل کند. به این گونه است که کوهنوردی، ما را از «انسانی در خود» به «انسانی برای خود» تبدیل می‏کند.
رامین شجاعی در جواب نامه آیدین گفته بود: «... اگه نتونیم صعود کنیم ... ممکنه به دیگران بهانه تمسخر کردن رو بدیم ولی واقعا مگه چه اهمیتی داره؟ اونی که الان بهت می‏خنده اگه صعود هم کنی یه جور دیگه زهرش رو می‏ریزه. حتی اگه خود «مسنر» هم بشی و نتونه حرف بزنه با بی‏توجهی بهت ضربه می‏زنه.»
اما چاره کجاست؟ آیا چقدر می‏توانیم از یک جوان نخبه 24 ساله انتظار داشته باشیم همچون مرد میانسال 47 ساله احساسش را در کنترل گیرد؟ یا می‏توانیم از مرد میانسال بخواهیم همپای آن جوان 24 ساله صعود کند و سایه به سایه‏اش در کوه بماند؟

می‏‏خواهم باز به آن پرسش نخست بازگردم. اینکه اگر امکانات کامل نداری، سراغ کار بزرگ نروی یا اینکه عزم را جزم کنی و با داشته‏ها و نداشته‏هایت یکجا وارد کارزاری سخت شوی؟ این سوالی است که نه فقط در کوه که شاید در تمام عرصه‏های دشوار زندگی می‏تواند برایمان طرح ‏شود و شناخت و پاسخ به آن، ما را در انتخاب روش زندگی‏ راهنمایی می‏کند. شاید از این رو که کوهنوردی جدی، مثالی است انتزاعی از کل زندگی، پاسخ به این سوال، برای یک کوهنورد مبرم و ضروری باشد.
اما به نظر من هیچ پاسخ واحدی به این پرسش وجود ندارد. اینجا هر انسانی باید خود با ارزیابی هدف‌ها، خواسته‏ها و تعهدهایی که به دیگران دارد به جواب شخصی‏اش برسد. موضوع، سنجش هزینه‏ها و فایده‏های انسانی است. وقتی به خاطر امکانات ناکافی از ورود در کارزاری سخت اجتناب می‏کنی، از حاشیه خطر دور می‏شوی و می‏توانی خودت را حفظ کنی و به امید روزی بنشینی که داشته‏های بیشتری برای هدفت اندوخته باشی. فرصتی که معمولا دیر به دست می‏آید یا شاید هرگز محقق نشود، اما آن هنگام که تصمیم به جنگیدن به‌رغم نداشته‏هایت می‏گیری چیزی را به دست می‏آوری که نه عدم موفقیت و نه حتی مردن از تو نمی‏گیرد: گسترش مرزهای توانایی خودت و به طریق اولی جامعه‏ای که در آن زندگی می‏کنی. فایده‏ای دیگر هم البته ممکن است حاصل شود و آن موفقیت است که شهرت را برایت به ارمغان می‏آورد، اما در این میان هزینه‏هایی هم پرداخته‏ای: پول، زمان و اعصاب و روانی که به خاطر کمبودها، بیشتر خرج کرده‏ای و شاید هم هزینه‏ای محتمل و غیرقابل جبران که باختن سلامتی یا حتی جانت باشد. چیزی که هیچ وقت به دنبالش نبوده‏ای اما خودت را در معرضش قرار داده‏ای.
اینجا است که هر کسی باید بنشیند و صادقانه با خود بیاندیشد که کفه کدام طرف ترازو برایش سنگین‏تر است و اگر عافیت و اطمینان را کنار گذاشت، مسوولانه تبعات تصمیمش را بپذیرد و به اطرافیانش تفهیم کند که خودش مسوول تمام احتمالاتی است که برایش ممکن خواهد بود.
به نظر من، برنامه برودپیک باشگاه آرش، یک برنامه با امکانات بالا نبود. مشکلات مالی تیم اگرچه مانع رفتن ایشان نشد اما بر روح و روانشان سنگینی می‏کرد. همین هزینه‏ها باعث شده بود که ترکیب نفرات تیم اگرچه خوب اما کامل نبودند. چنین شرایطی امکان خطا در تدارکات را بیشتر کرده بود و از جزئیاتی غفلت شد که به وقت نیاز، نبودشان گران آمد. البته ممکن بود به رغم همه این نواقص، تیم باز هم به سلامت به پایین برگردد. شاید اگر بعد از صعود قله، هوای باز، چند ساعتی بیشتر تداوم می‏یافت ما امروز آن سه عزیز را سالم در میان خود داشتیم و مجالی هم پیش نمی‏آمد که کاستی‏های کار، این همه بررسی و واکاوی شوند.
اما مگر چند برنامه جدی هیمالیانوردی در این سال‌ها دیده‏ایم که نظیر این کمبودها را نداشته باشند. من به 10 سال گذشته که رجوع می‏کنم از میان یک دوجین برنامه دشوار که کوهنوردان مستقل و غیردولتی در هیمالیا داشته‏اند، فارغ از تلاش انفرادی چند کوهنورد میانسال، شاید تنها دو برنامه نانگاپاربات باشگاه دماوند و تیم ترانگو را می‏یابم‏ که از پشتوانه مالی نسبتا قوی برخوردار بوده‏اند و به تبع آن ترکیب مناسبی از نفرات با شرایط تمرینی و روحی خوب وارد منطقه شدند. امکانی که حتی اعضای آن تیم‌ها نیز در آینده نتوانستند دوباره نظیر آن را به دست آورند. پس چاره چیست؟ آیا تیم آرش و بسیاری کوهنوردان دیگر که رفته‏اند و بی حادثه یا با حادثه برگشته‏اند هم نباید می‏رفتند؟ و اگر چنین می‏کردند آیا تجربه جمعی و سطح کوهنوردی ما چقدر عقب تر از امروز بود؟
به‌زعم من، افراد تیم برودپیک باشگاه آرش، کسانی بودند که به آن سوال اساسی کوهنوردی پاسخ دوم را دادند. عزمشان را جزم کردند، منتظر فرصتی نامعلوم ننشستند و با داشته‏های زیاد و نداشته‏های کمترشان یکجا وارد کارزاری سخت شدند و نتیجه کارشان افتخاری محتوم و فاجعه‏ای نامحتوم شد.
من به نظر دیگرانی که این انتخاب را لااقل برای خودشان نمی‏پسندند احترام می‏گذارم، اما به قول دوستی، ناگزیرم اعتراف کنم که اگر انسان‌هایی همچون ایشان در پیرامون ما نبودند که جهان را نو سازند و ما را به پیش برند، دنیا بسی ملال‌آور می‌‌بود!