آیدین روی زمین جانش را برای دوستانش می‌گذاشت چه برسد به کوه
از همان ابتدای خبرهای مبتنی بر مفقود شدن سه کوهنورد ایرانی در برودپیک، نام آیدین بزرگی به عنوان کسی که از شرایط فیزیکی بهتری نسبت به همنوردانش برخورد است، مطرح شد. همه امید داشتند که آیدین بازگردد؛ اما او در ابتدا با سماجت در کنار دوستانش ماند و آن زمان که تصمیم به بازگشت گرفت،‌ دیگر دیر شده بود. در گفت‌وگو با خانواده آیدین از آنها درباره زندگی این کوهنورد و نظرشان درباره برنامه برودپیک پرسیدیم. از علایق کودکی آیدین بگویید؟
پدر: آیدین از کودکی طبیعت و حیوانات را دوست داشت و از پنج، شش سالگی به الکترونیک علاقه زیادی پیدا کرد. ما کیت برایش می‌گرفتیم و او یک روز نگذشته رادیو و تیزر درست می‌کرد. حتی تا چند وقت پیش هم رادیواش را داشتیم. مدام مونتاژ می‌کرد و لحیم‌کاری. کم کم به شیمی هم علاقه‌مند شد و سال اول دبیرستان با یکی از دوستانش چاشنی انفجاری درست کردند و پروژه‏شان را به جشنواره خوارزمی فرستادند و مقام سوم را گرفتند.
مادر: آیدین در نقاشی هم استعداد خوبی داشت. دوم دبستان یکی از نقاشی‌هایش را از مدرسه فرستادند برای مسابقات منطقه و برگزیده شد. از کودکی منظره خیلی کار می‌کرد؛ اما متاسفانه ادامه نداد؛ چون از ده یازده سالگی مشغول شد به انواع ورزش‌ها، از رزمی و دوچرخه سواری گرفته تا فوتبال، شنا و کوهنوردی و این همه ورزش‏های مختلف فرصتی برای ادامه نقاشی نگذاشتند.
قهرمان‌های کودکی آیدین چه کسانی بودند، چه کسی روی شخصیت او تاثیر گذاشت؟
پدر: به یاد ندارم قهرمان فردی و الگوی خاصی داشته باشد. از کودکی درون‌گرا بود و زیاد چیزی بروز نمی‌داد.
از درس و جوانی آیدین بگویید؟
مادر: آیدین شاگرد اول مدرسه بود و از ابتدا می‌گفت فقط رشته برق، آن هم در یکی از دانشگاه‌های دولتی تهران و اگر نشد، یک سال دیگر می‏مانم و دوباره کنکور می‌دهم؛ اما همان سال اول رشته مهندسی برق در دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی قبول شد.
چگونه به کوهستان و کوهنوردی علاقه‌مند شد؟
پدر: آیدین کوه را با دوستان و معلمان دبیرستانش شروع کرد. آن زمان بیشتر کلک‌چال می‌رفتند. چند بار من و عمویش هم با او رفتیم. 15 سالگی قله دماوند را صعود کرد. برنامه‌های طبیعت‌گردی مختلفی هم می‌رفت. آیدین دومین صعودش به دماوند را همراه حسن نجاریان رفت و او باشگاه کوهنوردی آرش را به آیدین معرفی کرد.
به طبیعت رفتن و کوهنوردی چه تاثیر و تغییری روی آیدین داشت؟
پدر: کوهنوردی و ارتباط گروهی در این ورزش، آیدین را از پسری درون‌گرا را به جوانی برون‌گرا تبدیل کرد. آیدین زمانی‌که مشغول کوهنوردی شد. دیدش به زندگی تغییر کرد. برای نمونه علاقه‌اش به حرفه و رشته مهندسی و فنی کم شد و برای کارشناسی ارشد تغییر رشته داد و رفت سراغ رشته اقتصاد و با رتبه یازده فوق‌لیسانس اقتصاد دانشگاه تهران قبول شد.
آیدین کوهنوردی را از نوجوانی شروع کرد، اما از هجده سالگی به کوهنوردی فنی علاقه‌مند شد و کوهنوردی جدی و سنگ‌نوردی را آغاز کرد آیا شما به خاطر خطرات این ورزش مخالف نبودید؟
پدر: ما راضی بودیم؛ چون کوهنوردی شخصیت‌ساز است. به نظر من بیشتر ورزش‌ها برای نمونه فوتبال و دیگر ورزش‌های رقابتی و تهاجمی شخصیت و روحیه انسان را خشن می‌کنند. آیدین روحیه تهاجمی نداشت و به همین دلیل نمی‌توانست در کاراته و ورزش‌های رزمی با حریف مقابله کند و به همین خاطر وقتی درگیر کوهنوردی شد آن را مطابق خلقیات و روحیه‏اش دید. آیدین واقعا عاشق کوه و کوهنوردی شده بود و ما اگر هم می‏خواستیم نمی‌توانستیم مانع او شویم و البته از او حمایت می‌کردیم. آیدین می‌دید ما نگرانی و استرس داریم؛ اما همکاری می‌کنیم و سعی می‌کنیم با روحیه خوب برود.
پس با همه خطرها شما راضی بودید؟
مادر: از کوهنوردی او ناراضی نبودیم؛ اما استرس داشتیم و وقتی به او می‌گفتم نگران هستم، آیدین می‌گفت: «مادر من، اگر بخواهی استرس نداشته باشی باید از خونه بیرون نری. حتی توی خونه هم ممکنه برات مشکلی پیش بیاد!» آیدین از سنش بیشتر می‌فهمید و برنامه‌های زیادی می‌رفت و هر آخر هفته کوه یا سفر بود. نسنجیده کاری نمی‌کرد، مطالعه و برنامه‌ریزی می‌کرد و ما نمی‌توانستیم و نمی‏خواستیم جلویش را بگیریم.
پدر: وقتی برنامه‌های زمستانی طولانی می‌رفت من خیلی نگران می‌شدم و وقتی به او می‌گفتم ملاحظه ما را هم بکن، آیدین می‌گفت: «من ترجیح می‌دهم ۴۰ سال زندگی بکنم؛ اما آن‏طور که دوست دارم زندگی بکنم.»
سال 1388 آیدین نوزده ساله بود و به‌عنوان جوان‌ترین عضو عازم پویش اول برودپیک شد، شما چه اطلاعاتی از آن برنامه داشتید؟
پدر: ما اطلاعات و جزئیات برنامه را نمی‌دانستیم؛ اما چون همراه یک باشگاه و آدم‌های با تجربه و جا افتاده‏ای می‌رفت اعتماد کردیم. آیدین خیلی خوشحال بود و فکر می‌کردیم با یک تیم قوی و آشنا، برای کسب تجربه می‌رود.
در این یک‌ سال، جدای سختی‌ها، دوری‌ها و داغداری‌ها چه احساسی دارید؟ آیا به شناخت بهتری از آیدین رسیده‏اید؟
پدر: احساس تنهایی و انتظار دارم. من معمولا زود می‌خوابم و هر شب آیدین مابین ساعت ۹:۳۰ تا ۱۰ به خانه می‌رسید و صدای آیدین را که می‌شنیدم که به خانه می‌آمد، خیالم راحت می‌شدم و می‌خوابیدم؛ اما اکنون همان ساعت که می‌رسد حس انتظار می‌آید و دیگر آن حس آرامش قدیمی شرطی شده سراغ من نمی‌آید. الان غیرممکن است ساعت نه شب بشود و غم دنیا نریزد تو دلم! هر شب با انتظار می‌خوابم و یاد ندارم از خواب برخاسته باشم و غیر از آیدین، فکر دیگری در ذهن داشته باشم.
مادر: آیدین معمولا خانه نبود و حتی روزهایی که کوه هم نمی‏رفت، هفت صبح بیرون می‏زد و ده شب به خانه برمی‏گشت. ما به نبودنش عادت کرده بودیم. بیشتر اوقات آیدین را موقع خوردن‌ شام یا زمانی که خوابیده بود می‌دیدیم.
رابطه‌اش با فامیل و اعضای خانواده چگونه بود؟
مادر: خوب بود، اما آیدین هیچ وقت نبود. وقتی این اتفاق افتاد، اعضای فامیل می‌گفتند: «ما هربار که سوال می‌کردیم آیدین کجاست شما می‌گفتید رفته کوه... این طوری می‌رفت؟» و من می‌گفتم: «بله. آیدین این طوری می‌رفت کوه... روزهای طولانی ...»
در یک سال گذشته چه چیزی شما را رنجانده یا خوشحال کرده است؟
مادر: آیدین همیشه از دوستانش در خانه می‌گفت، مثلا می‌گفت یک دوست دارم گیاهخوار است، یک دوست دارم دکتر است و... تعریف می‌کرد، اما اسم نمی‌آورد. من تا پیش از رفتن آیدین دوستانش را ندیده بودم اما حالا خوشحال هستم که همه‌ دوستان آیدین مثل او خوب هستند. چیزی مرا نرنجانده، فقط نبودن آیدین غم بزرگی است.
پدر: قضاوت‌های نادرست آزاردهنده است. متاسفانه بعضی آدم‌ها جرات و شهامت کار نو و بزرگ را ندارند. ما از گوشه و کنار تخریب‌ کوشش بچه‌ها را شنیدیم و این نوع تفکر را انتظار نداشتیم. ما شنیدیم و چیزی نگفتیم.
در این یک سال مقالات و یادداشت‌های زیادی نوشته شده است، شما آنها را خوانده‌اید؟
پدر: کمابیش آنها را خواندیم. ما مخالف انتقاد نیستیم، ولی متاسفانه بعضی‌ها به جای بررسی فقط نقاط منفی و اشتباهات را برجسته می‌کنند. البته ما به برنامه انتقاد داریم و سوال‌هایی هم از سرپرست داریم و پرسیده‌ایم که پاسخی دریافت نشده. ما طرفدار انتقاد درست و سازنده هستیم و اینکه هر کسی مسوولیت خودش را بپذیرد؛ اما نباید به کوشش بچه‌ها ظلم شود.
در این یک سال از کوهنوردی اطلاعات زیادی به دست آوردید؟ اگر یک سال پیش اینها را می‌دانستید چه می‌کردید؟
پدر: اگر اطلاعات امروز را یک سال پیش داشتیم سعی می‌کردیم برنامه در زمان دیگری و با برنامه‌ریزی و شرایطی مهیا اجرا شود.
اگر تیمی تشکیل شود و قصد انجام یک کار نو در چنین سطحی داشته باشد، شما از آنها حمایت می‌کنید یا مانع آنها می‌شوید؟
پدر: اگر بر پایه‌ برنامه‌ریزی درست پیش بروند و تمام مسائل‌ و مشکلات خود را قبل از رفتن حل کنند، حمایت می‌کنیم؛ اما اگر برنامه‌ریزی نادرستی چون این برنامه داشته باشند نه! برای چه باید جانشان را از دست بدهند؟
این بچه‌ها اولین نبودند و آخرین هم نخواهند بود. برای جلوگیری از بروز چنین حوادثی باید فکری اساسی کرد.
فکر می‏کنید چرا آیدین تنها برنگشت یا حداقل تلاشی برای برگشت نکرد؟
پدر: وقتی یکی از بچه‏ها زمین‏گیر شده بود، آیدین پشت تلفن گفته بود «ما با هم رفتیم و با هم برمی‌گردیم.» آیدین روی زمین جانش را برای دوستانش می‌گذاشت، چه برسد به کوه و آنجا، وقتی سه ماه با هم بودند.
و اما حرف آخر
مادر: ما منتظریم نکات پنهان برنامه را باشگاه آرش و سرپرست برنامه به ما بگویند. منتظریم آقای همایون بختیاری به قول شرفی که سال گذشته در سالن همایش‌های برج میلاد دادند عمل بکنند. منتظر گزارش رسمی باشگاه آرش و برگزاری جلسه گزارش و ارزیابی فنی هستیم.