«انسانی برای خود» حاصل  یک صعود ناب
محمد غلامی‌پور رویارویی انسان با طبیعت، تقابلی ریشه‌ای است که همیشه به‌عنوان یک میل در نهاد انسان‌ها بوده و به شکل‌های گوناگون انسان را به مبارزه با طبیعت کشانده است. کوهنوردی یکی از اشکال این رویارویی است که طرفداران زیادی در جهان دارد. رشته کوه هیمالیا به‌دلیل داشتن بلندترین قله‌های دنیا همیشه مورد توجه کوهنوردان بوده اما افرادی که توانایی پیروز بیرون آمدن از این کارزار سخت را داشته باشند انگشت شمارند. «سهند عقدایی» اما یکی از قهرمانان کوهنوردی ایران است که بارها صعودهای موفقیت‌آمیز به هیمالیا داشته است. عقدایی متولد 1353 است و فارغ التحصیل رشته مهندسی مکانیک. وی در خانواده‌ای کوهنورد رشد یافته و به گفته وی مادرش کوهنورد بوده و در دهه 40 در دوره دانشجویی عضو گروه کوهنوردی دانشگاه تهران بوده است و از بهترین بانوان کوهنورد زمان خودش محسوب می‌شده. مادر سهند در آن سال‌ها سعی می‌کرده، افراد خانواده را با کوهستان دمخور کند. اما او متاسفانه در جوانی و زمانی که سهند کودک بود، در سانحه‌ای رانندگی جان خود را از دست می‌دهد. سهند عقدایی از 22 سالگی کوهنوردی را به صورت جدی پی گرفت و در سال 1376 عضو باشگاه کوهنوردی و اسکی دماوند شد. او مربی سنگنوردی و یخنوردی است. به بیشتر دیواره‌های بلند و یخچال‌های ایران صعود کرده و صعودهای متعددی را به قله‌های بلند ایران در زمستان داشته است. سال 1387، سهند به همراه لیلا اسفندیاری، کاظم فریدیان و دو تن از دوستانشان به عنوان اولین گروه ایرانی به قله 8126 متری نانگاپاربات، دومین قله دشوار جهان صعود می‌کنند. سهند به مدت 10 سالی است که با تاسیس یک شرکت خدمات مسافرتی و کوهنوردی به‌طور حرفه‌ای در زمینه اجرای تورهای کوهنوردی خارجی و داخلی مشغول فعالیت است. او تاکنون دهها تیم کوهنوردی را به قله‌های مختلف هیمالیا، آلپ، قفقاز و کلیمانجارو سرپرستی کرده است.
برای سفر به هیمالیا چه مقدماتی نیاز است و چطور یک کوهنورد می‌تواند از آمادگی خود برای رفتن به چنین سفری اطمینان حاصل کند؟
گذشته از آمادگی فنی و تکنیکی که باید به مرور و طی سال‌ها کوهنوردی پیگیر در انسان به وجود آمده باشد، آمادگی ذهنی مهم‌ترین شرط رفتن به هیمالیا است. در کوهنوردی جدی که می‌توان در هیمالیا آن را تا به نهایت دنبال کرد شما در هر لحظه‌ای باید منتظر اتفاق‌هایی پیش‌بینی نشده باشید که برای حفظ خود تا نهایت توان و شاید فراتر از مرزهای توانایی تان باید تلاش کنید. چنین کاری فقط با آمادگی خوب ذهنی ممکن است و گرنه به وقت نیاز اگر قافیه را ببازید دیگر شاید فرصتی برای جبران نداشته باشید.
از طرف دیگر کوهنوردی در هیمالیا نیازمند صبوری و تحمل طولانی سختی‌هاست. در ایران شما هرقدر هم که در یک برنامه سخت کوهنوردی کنید، به خاطر ارتفاع کم کوه‌ها، برنامه ات نهایتا چند روزی بیشتر به درازا نمی‌کشد. اما در هیمالیا بعضا تا دو سه ماه باید پیوسته برای صعود قله‌ای رفیع تلاش کنید و زندگی در شرایط سخت آن هم در مدتی طولانی، روحیه انسان را آسیب‌پذیر می‌کند و اینجاست که آمادگی ذهنی، حتی نقش مهم‌تری از آمادگی جسمی می‌یابد.
در خصوص اولین سفرتان به هیمالیا توضیح دهید و اینکه چگونه به این نتیجه رسیدید که باید پا در این راه دشوار بگذارید؟
اولین سفرم به هیمالیا، جدی‌ترین برنامه کوهنوردی عمرم بوده است. صعود قله نانگاپاربات. من تا قبل از آن زمان حتی ارتفاع ۶ هزار متر را هم لمس نکرده بودم. بقیه افراد گروه مان هم به غیر از کاظم فریدیان، وضعیتی مثل من را داشتند، اما همگی در ایران سال‌ها به جدی‌ترین شکلی کوهنوردی کرده بودیم و آمادگی کامل روحی داشتیم.ما در ابتدا حتی برنامه‌ای جدی‌تر از نانگاپاربات داشتیم. می‌خواستیم بر یک قله ۸ هزار متری مسیری جدید گشایش کنیم. برای این کار هم تمرین کرده بودیم، اما در آخرین روزها به خاطر عدم تامین مالی برنامه، برنامه‌مان به صعود قله دشوار نانگاپاربات از مسیر عادی آن تغییر کرد.
آیا از لحاظ مالی مورد حمایت قرار گرفتید یا با هزینه شخصی رفتید؟
بله. آن برنامه شاید یکی از استثناهای تاریخ کوهنوردی ایران بود؛ از لحاظ جذب حمایت مالی. چون برای اولین‌بار بود که یک شرکت خصوصی، از یک تیم مستقل و غیردولتی در رقمی بالا حمایت مالی می‌کرد. شرکت صنعتی نارون آرا که یک شرکت بین‌المللی در زمینه صنایع نفت و گاز بود و مدیرعاملش آقای مهندس کاویان، علاقه به کوهنوردی داشت. در آن سال ده‌ها میلیون تومان صرف حمایت از آن برنامه کرد و در عوض فقط می‌خواست یک شعار را در آن برنامه مطرح شود و آن «حفاظت از رود کارون» بود. اتفاقی که به ندرت در فضای سوداگرانه کسب‌وکار ایران رخ می‌دهد.
هیمالیا دارای مرتفع‌ترین قله‌های دنیا است و به قاتل زیبا شهرت دارد. آیا در آن زمان ترسی در دل نداشتید که ممکن است از پس این طبیعت وحشی بر نیایید؟
ما سال‌ها بود کوهنوردی کرده بودیم و با خطرهای آن آشنا بودیم. تصمیم داشتیم تمام تلاشمان را بکنیم و البته در حد معقولی هم تن به ریسک بدهیم، البته با رفتارهای انتحاری در کوهنوردی مخالف بوده و هستیم اما بالاخره در کوهنوردی جدی مجبورید قدری آستانه خطرپذیری را بالا ببرید.
پیش از اینکه برنامه صعود آغاز شود، چه مراحلی را پشت سر می‌گذارند؟
طبعا باید کارهای مسافرتی برنامه، نظیر خرید بلیت هواپیما، اخذ ویزا و عقد قرارداد با یک شرکت خدمات کوهنوردی انجام شود. بعد هم خرید تدارکات و بسته‌بندی و ارسال آن به منطقه.
از آغاز صعود بگویید؛ اینکه شرایط روز به روز چقدر تغییر می‌کند؟
در ابتدای صعود، شما معمولا چند روز صرف راهپیمایی می‌کنید تا به کمپ اصلی کوه برسید. کمپ‌های اصلی کوه‌های بلند غالبا از روستاها به دور بوده و در ارتفاعاتی بالاتر از ۴ هزار متر قرار دارند. بعد از رسیدن به کمپ اصلی نیز، در هفته‌های اول شما مشغول صعودهای مرحله‌ای جهت برقراری کمپ‌های بالاتر و هم هوایی می‌شوید تا به مرور که همه کمپ‌ها را دایر کنید و بدنتان هم با شرایط ارتفاع تطبیق پیدا کند. آنگاه شما دیگر آماده صعود نهایی هستید.
برای آنها که از صعود جا می‌مانند و ادامه صعود برایشان ممکن نیست چه اتفاقی می‌افتد؟
بازگشت به کمپ اصلی. اساسا کمپ اصلی جایی است برای استراحت، تجدید قوا و انتظار برای هوای مساعد صعود. افرادی هم که به هر دلیلی از ادامه صعود باز می‌مانند به کمپ اصلی برگشته و منتظر بازگشت همنوردانشان از ارتفاعات بالاتر می‌مانند.
از سخت‌ترین شرایط و بدترین خاطره‌ای که در هیمالیا داشتید بگویید؟
روز صعود نهایی نانگاپاربات ما ساعت ۱۲ شب از چادرهایمان در ارتفاع ۷۲۰۰ متری خارج شدیم. ۶ نفر بودیم. مسیر کمپ آخر نانگاپاربات تا قله، مسیری طولانی است. شما باید یک دشت پر برف و مرتفع را به طول چند کیلومتر طی کنید تا به پای هرم قله برسید و از آنجا شیب تند و یخی قله را بالا بکشید. ما حدودا ۱۰ ساعت بعد بود که پای شیب اصلی رسیدیم. یکی از همنوردانمان به نام سامان بسیار خسته بود و از او خواستیم که به کمپ چهارم برگردد. او هم با دلخوری قبول کرد اما بعد از اینکه از او جدا شدیم و بالاتر رفتیم دیدیم که انگار عجله‌ای برای برگشتن ندارد و حتی گاهی آرام آرام صعود می‌کند. بالاخره بین ساعت ۴ تا ۵ عصر به قله رسیدیم. تا آن موقع نزدیک به ۱۷ ساعت بود که فقط صعود می‌کردیم. آن هم در ارتفاعات حول و حوش ۸۰۰۰. بعد از اینکه همه به قله رسیدند سریعا رو به پایین راه افتادیم. موقع تاریکی هوا سامان را دیدیم که تقریبا در همان حوالی بود که از او جدا شده بودیم. از خودمان می‌پرسیدیم پیش خودش چه فکری کرده که بعد از ۸-۷ ساعت، آن هم با آن حال خسته‌اش هنوز ارتفاع کم نکرده و به طرف کمپ برنگشته است. سوالی که البته هیچ وقت دیگر هم نتوانستیم از خودش بپرسیم! هوا که تاریک شد چراغ قوه هایمان را روشن کردیم و با احتیاط فرود را ادامه دادیم. دیگر سامان را در تاریکی نمی‌دیدیم اما فکر می‌کردیم قاعدتا در همان مسیر فرود، پایین‌تر از ما، او هم دارد فرود می‌رود. ساعتی بعد هوا توفانی شد و دیگر خودمان هم به زور راهمان را به طرف چادرها ادامه می‌دادیم. ساعت ۱۲ شب، یعنی ۲۴ ساعت بعد از خروجمان از کمپ آخر دوباره به حوالی چادرها رسیدیم اما شدت توفان آن قدر بود که بیش از چند قدم آن طرف‌تر را نمی‌دیدیم و نمی‌توانستیم چادرها را پیدا کنیم. چند ساعت هم به همین منوال گذشت و حفره‌ای در برف کندیم و خود را نصف و نیمه در آن فرو بردیم. نزدیک‌های صبح بود که یکی از ما چادر را پیدا کرد و با بی سیم بقیه را راهنمایی کرد تا به چادرها برسند. اما وقتی رسیدیم با چادر خالی مواجه شدیم. سامان که فکر می‌کردیم جلوتر از ما است به کمپ برنگشته بود.
چند ساعتی در چادرها استراحت کردیم به این امید که سامان هم برسد. اما خبری از او نبود. صبح هوا صاف بود ولی پیش‌بینی‌های هواشناسی ورود یک جبهه خراب را از فردا نشان می‌داد که تا چند روز قرار بود ادامه داشته باشد. در آن لحظه در معرض تصمیم دشواری قرار گرفتیم. یا باید دوباره صعود می‌کردیم و به دنبال سامان به ارتفاعات بالاتر برمی‌گشتیم که خستگی ناشی از 28 ساعت تلاش مداوم دیروز، رمق آن کار را از ما گرفته بود. یا اینکه همان‌جا در چادرها منتظر می‌ماندیم که شاید سامان خودش را برساند و بعد باهم پایین برویم که در آن صورت هم به خاطر هوای خراب روزهای بعد و وجود مه در آن ارتفاع مرگبار مجبور به ماندن می‌شدیم و خطر زیادی همگی را تهدید می‌کرد. یا اینکه تصمیم می‌گرفتیم از تلاش برای امداد به دوستمان صرف‌نظر کنیم و جان پنج نفر بقیه اعضای گروه را نجات دهیم. کاری که در نهایت پس از بحث و جدلی جانکاه و دردآور به آن اجماع یافتیم و ظهر همان روز با باقی گذاشتن یکی از چادرها، عازم کمپ پایین‌تر شدیم. اما دردآورتر از همه آن بود که وقتی شب هنگام به کمپ پایین‌تر رسیدیم، در هوای صاف آن شب، در نهایت ناباوری نور چراغ قوه سامان را در ارتفاعی بسیار بالا، یعنی همان حدودی که غروب روز قبل، آخرین بار قبل از تاریکی دیده بودیمش، دوباره دیدیم! سامان به‌دلیلی که هیچ وقت نفهمیدیم نخواسته یا نتوانسته بود پایین بیاید، اما با رشادت تمام خودش را بدون هیچ سرپناه و آب و غذایی در آن سرما و ارتفاع زنده نگه داشته بود. جایی که حالا انگار دور از دسترس‌ترین نقطه زمین می‌مانست و گویی آمده بود که این آخرین نورها را برای خداحافظی بفرستد.
وقتی که مرگ را از نزدیک دیدید آیا اساسا از کوهنوردی پشیمان نشدید؟
اگر در کوه در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ باشید، در آن حال مجبورید هر گونه احساس ترس، پشیمانی یا ناراحتی را از خود دور کنید تا قویتر بمانید. این احساسات معمولا برای بعد از حادثه است و زمانی که در کنج ایمن و عافیت نشسته و فرصت تعمق داشته باشید. البته در آن زمان هم واکنش هر کسی مختلف است و اینجاست که تفاوت شخصیت‌ها تازه مجالی برای بروز می‌یابد.
اما در مورد خودم باید بگویم که نه، تقریبا هیچ‌وقت پشیمان نشده‌ام. شاید هم این یک نوع لجاجت باشد با زندگی، اینکه انگار همیشه در ناخودآگاه، خودم را در شرایط حادثه می‌پندارم و اجازه بروز به احساساتی که می‌هراسم تبدیل به نقطه ضعفم شوند، نمی‌دهم.
در خصوص لحظات آخر و چند متر مانده تا قله توضیح دهید و اینکه ایستادن بر بلندترین قله‌های دنیا چه حسی دارد؟
«ایستادن بر روی قله چندان برایم هیجان انگیز نبود! انسان برای عبور از مرز توانایی‌های تجربه کرده‌اش و دست یافتن به سطوح بالاتری از تسلط بر محیط پیرامون، نیاز دارد لااقل در یک دوره محدود، تمامی جنبه‌های مختلف زندگی‌اش را به یک هدف مشخص معطوف کند و انجام، امتناع یا چگونگی پرداختن به هر کاری را با توجه به تاثیرهای مفید یا مضری که بر آن هدف نهایی می‌تواند بگذارد، تصمیم‌گیری کند.
در کوهنوردی هم شاید هر بار که تصمیم می‌گیریم برنامه‌ای دشوارتر از آنچه تا به حال تجربه کرده‌ایم، اجرا کنیم به گونه‌ای به دوره‌ای هر چند کوتاه از زندگی‌مان وارد می‌شویم که مجبوریم تمامی رفتارها و کارهای روزانه‌مان را با این نگاه انتزاعی بسنجیم که برای رسیدن به هدف نهایی‌ که همان صعود فلان قله یا مسیر دشوار است، چه نقشی خواهند داشت. چه اینکه افراد دیگری هم هستند که بیشتر، آن حس و عزم و شور و هیجان است که پیش می‌بردشان تا توجه به جزئیات و برنامه‌ریزی‌های پر دامنه و البته وقتی این کوهنوردان آرمان‌گرا به قله می‌رسند دیده‌ام که از شدت خوشحالی منفجر می‌شوند. راستش من نه‌تنها در کوهنوردی که در زندگی معمول نیز وقتی پیشامدی خوش یا دستاوردی بزرگ پیش می‌آید که خوشحال‌کننده است، سعی می‌کنم به دنبال جنبه‌های منفی‌ آن واقعه هم بگردم و اسیر شیفتگی نشوم و برعکس اگر پیشامدی ناگوار حادث شود، بلافاصله به آن فکر می‌کنم که جنبه‌هایی باید باشد که بتواند تاثیرات آن واقعه دشوار را کم کند و مرا بر آن شرایط دشوار مسلط سازد و این‌گونه است که احساس می‌کنم سال‌هاست چیزی نبوده که من را بسیار خوشحال کند یا به شدت ناراحت!»
معمولا تجربه یک چنین صعودی چه تاثیراتی در روحیه و زندگی شخصی‌تان دارد؟
من در یک جمله می‌گویم که یک صعود ناب کوهنوردی که در آن مرزهای توانایی خودمان را گسترش داده باشیم، ما را از «انسانی در خود» به «انسانی برای خود» تبدیل می‏کند. یعنی اینکه این توانایی را به‌دست می‌آوریم - و البته اگر تلاش‌هایمان تداوم نداشته باشد باز از دست می‌دهیم- که از بیرون به خودمان نگاه کنیم و جسم و روحمان را فارغ از دردها و نیازهای غریزی، بدون تعصب یا شیفتگی تحلیل کنیم و تصمیم بگیریم.