هیچ نازیبایی جاودانه نمی‌شود
دنیای اقتصاد وهید عرفانیان جدی با همکارم توی دفتر نشسته بودیم و قرار بود درباره یادداشتی صحبت کنیـم کـه باید برای روزنامه می‌نوشتم. دبیر صفحه فرهنگ و هنر «دنیای اقتصاد» از من خواسته بود به مناسبت روز جهانی گرافیک (هفت اردیبهشت) مطلبی بنویسم. دوست آهنگسازی هم آمده بود و آلبوم در آستانه انتشارش را آورده بود تا با هم بشنویم. از ما خواسته بود برایش جلد و دفترچه آلبوم را طراحی کنیم. گوش می‌کردیم و بعد از شنیدن هر قطعه گپ کوتاهی می‌زدیم. درست یادم نیست کجای صحبت رسیدیم به «پل سلان» (شاعر رومانیایی) که دوستم شعری از او خواند: «دیگر وقت آن رسیده که سنگ بکوشد تا که گل دهد/ دیگر وقت آن رسیده که وقتش برسد». من گوش می‌کردم. داشتم توی ذهنم تکه سنگی را تصور می‌کردم که گل داده است. دشتی را می‌دیدم با انبوهی از سنگ‌ها که بر هرکدام گلی زیبا شکفته؛ سرزمینی خیال انگیز و الهام بخش.

زبان نشانه‌ها، زبان یک گرافیست
داشتم به این فکر می‌کردم که موضوع یادداشت چه باشد. درباره طراحی گرافیک چه بنویسم. نوشتن زبان اول من نیست. زبان اول من تصویرهایی است که در کارهایم ساخته ام. پوسترها، نشانه ها، روی جلدها و دیگر چیزهایی که طی این سال‌ها طراحی کرده‌ام، هرکدام بخشی از حرفی بوده‌اند که می‌خواسته‌ام بزنم. به ضرباهنگ تصویرهایی فکر می‌کردم که هر روز اطراف مان می‌بینیم. تصویرهایی که سلیقه‌مان را می‌سازند. که زیبایی (یا نازیبایی) را به زندگی‌مان می‌آورند. یاد یکی از کارهای اخیرمان افتادم که با سفارش‌دهنده به توافق نرسیده بودیم. ماکت بسته بندی محصولش را دیده و گفته بود چیزی که برایش طراحی کرده‌ایم به مذاق مشتریانش خوش نمی‌آید. بعد مثال‌هایی آورده بود از بسته بندی‌های معمول بازار و تاکید داشت تا یکی شبیه آن‌ها برایش بسازیم. توی ذهنم یک سوال خیلی پررنگ شد: اگر سفارش‌دهنده می‌داند که چه می‌خواهد پس کار من به عنوان طراح گرافیک چیست؟ سفارش‌دهنده بابت چه کاری به من پول می‌پردازد؟
دیزاین (یا به ترجمۀ فارسی: طراحی) مفهوم ساده و جذابی دارد: برنامه‌ریزی برای ساختن چیزی که دیگران آن را احساس می‌کنند، به‌گونه‌ای که پیش از آن تجربه نشده باشد. طراحی در فاصله علم و هنر می‌ایستد. ساخت و ساز محصولات (هر چه که باشد) از قوانین علمی و توان فنی و تخصصی تبعیت می‌کند اما برای اینکه محصول زیبا باشد باید چاشنی هنر داشته باشد. هیچ نازیبایی جاودانه نمی‌شود. به‌قول حافظ: «شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد/ بنده طلعت آن باش که آنی دارد» و اگر شعر حافظ هفت قرن پس از او در میان ما زنده است یک دلیل کلیدی دارد: زیبایی.
دوست آهنگسازمان همه چیز را به عهده ما گذاشته و به تخصص‌مان اعتماد کرده و این مسئولیت‌مان را سنگین تر می‌کند. از آن شب ساعت‌ها با همکارم درباره این سفارش کار حرف زده‌ایم. باید جلدی طراحی کنیم که حس و حال آلبوم را منتقل کند و در عین حال چیزی از محتوای اثر را ـ باصطلاح ـ لو ندهد. محدوده طراحی گرافیک همین جاست: زیبا باشد، کاربردی باشد و به زبان اشاره حرف بزند. الفبای زبان اشاره خاطرات مشترک مردمی است که قرار است مخاطب یک محصول باشند. واضح است که یافتن این خاطرات مشترک لابلای روزهای شلوغ و زندگی‌هایی که هر روز تغییر می‌کنند، ساده نیست. از آن دشوارتر ساختن کاری تازه است مطابق کاربردهای محصول. کاری که هم زیبا باشد و هم کاربردی. جوابی از پیش تعیین شده نباشد و فرصت کشف به مخاطب بدهد. جلد آلبوم او باید همه این‌ها را در خود داشته باشد. همه این‌ها در اندازه قاب یک سی‌دی معمولی که همه مان
می شناسیم. ما در برابر یک مساله بصری (دیداری) قرار گرفته ایم. باید بارها آلبومش را بشنویم و سرنخ ها را پیدا کنیم. ساختن تصویری متناسب با روحیه اثر، انتخاب رنگ‌ها، طراحی نوشته روی جلد و ... مجهول‌های چندگانه این مساله‌اند که ما باید جوابی برایشان بسازیم. جوابی که اگر درست و دقیق نباشد به موفقیت کار او لطمه می‌زند یا دست کم از طول عمر محصول کم می‌کند.

آنجایی که گرافیک مهجور می‌شود
لابلای تجربیات کاری‌مان دنبال چیزی می‌گشتم تا به بهانه‌اش چند خطی بنویسم. می‌خواستم درباره خط فارسی و خوشنویسی ایرانی بنویسم. اینکه چقدر مهجور است. اینکه قدرش را ندانسته‌ایم و زیبایی شناسی‌اش را در هجوم نوشتار ماشینی و ابزارهای صنعتی و ... گم کرده‌ایم. می‌خواستم درباره تابلوی فروشگاه‌ها بنویسم که هر روز از مقابل نازیبایی‌شان عبور می‌کنیم. به کتاب‌ها فکر کردم که دیگر برای خوانده شدن طراحی نمی‌شوند. بسته‌بندی محصولات که دیگر خاطره‌ای در ذهن هیچ کودکی نمی‌سازد. تابلوهای شهری که سایه هولناکی از بدسلیقگی بر در و دیوارهای شهر انداخته اند. نشانه (لوگو)هایی که قرار بوده نشان زیبایی از یک مجموعه باشند اما دچار تکرار و سهل‌انگاری شده‌اند. از خودم می‌پرسیدم کجای کار ایراد دارد؟ این‌ها را بگذاریم پای ضعف طراح گرافیک؟ سفارش دهندۀ ناآگاه؟ سلیقۀ عمومی؟ یا... ؟
تصمیم اولیه‌مان را برای طراحی جلد آلبوم گرفته بودیم. قرار شد نمونه (ماکت) بسازیم و بررسی کنیم. مسیر کارمان معمولا اینطور است که وقتی سفارش کار تازه‌ای می‌گیریم اطلاعات مربوط به آن را جمع‌آوری می‌کنیم.
از سفارش‌دهنده هم می‌خواهیم تا اطلاعات فنی و تخصصی مربوط به کارش را در اختیارمان بگذارد. گاهی تصویرهای ذهنی‌مان در بین همین اطلاعات جفت و جور می‌شوند. گاهی هم باید ساعت‌ها درباره ایده‌ای صحبت کنیم تا نتیجه‌ای حاصل شود. در نهایت تصویرهای ذهنی را روی کاغذ می‌آوریم. رنگ می‌گذاریم. اندازه می‌گیریم. مواد و مصالح مورد نیاز را بررسی می‌کنیم. همه این‌ها را تبدیل می‌کنیم به نمونه. توی دست می‌گیریم و خودمان را می‌گذاریم جای مخاطب. کار ساده‌ای نیست اما طراح گرافیک باید دو نفر باشد: خودش به عنوان طراح که چشم و دستش آموخته شده تا مساله‌های بصری را حل کند و دیگری مخاطبی که حاصل کار طراح را می‌بیند و استفاده می‌کند.
*مدیر هنری/ طراح گرافیک