تغییر نگاه آمریکا به خاورمیانه
دنیای اقتصاد: فارین افرز در تازه‌ترین گزارش تحلیلی-راهبردی از تغییر نگاه آمریکا به منطقه خاورمیانه خبر داد. نشریه شورای روابط خارجی آمریکا با تاکید بر ایجاد اختلافات جدید میان واشنگتن و شرکای سنتی‌اش در بحران سوریه نوشت: گسترش و تشدید سلفی‌گری پیوندهای استراتژیک میان ایالات‌متحده و شرکای منطقه‌ای‌اش را تضعیف کرده است. یک دهه پیش، شوک ناشی از حملات القاعده در داخل عربستان، سعودی‌ها و همسایگانشان را متقاعد کرد که فعالیت‌های سلفی در درون مرزهای خود را سرکوب کنند؛ اما اکنون اوضاع تغییر کرده است. شرکای منطقه‌ای ایالات‌متحده خود را کمتر به واشنگتن پاسخگو می‌دانند و واشنگتن هم خود را کمتر موظف به حفاظت از منافع آن شرکا می‌داند.


گروه جهان: فارین افرز در تازه‌ترین گزارش تحلیلی -راهبردی خود از سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه می‌نویسد: دولت اوباما به وضوح از مداخله‌گرایی خود در خاورمیانه با وجود ظهور داعش و حملات هوایی به رهبری آمریکا علیه این گروه پا پس کشیده است. منتقدان، این تغییر در گریز دولت آمریکا از کنشگری در منطقه را به عدم تمایل این کشور برای شرکت در عملیات جنگی بزرگ یا ترجیح ظاهرا ایدئولوژیک رئیس‌جمهور آمریکا برای تعامل جهانی کاهش یافته‌اش گره می‌زنند. اما واقعیت این است که مداخلات پسا 11 سپتامبر واشنگتن در منطقه- به‌خصوص در عراق- غیرعادی بوده و برداشت‌های نادرستی از «استانداردهای جدید» (New normal) از مداخله آمریکا را هم در داخل و هم در منطقه شکل داده است. تمایل نداشتن دولت برای استفاده از نیروهای زمینی در عراق یا سوریه به معنای خروج به‌عنوان امری «اصلاحی» نیست، بلکه تلاشی است برای بازگرداندن ثباتی که برای چند دهه دوام آورده بود.


این استدلال محتمل است که عقب‌کشیدن یک انتخاب بود تا یک ضرورت. برخی ناظران واقع‌گرا ادعا می‌کنند که در زمان عدم اطمینان اقتصادی و کاهش بودجه نظامی ایالات‌متحده، مداخله گسترده آمریکا در منطقه به راستی بسیار هزینه‌بر بوده است. با توجه به این دیدگاه، ایالات‌متحده، مانند انگلستان قربانی «دست‌اندازی‌های امپریالیستی» خود شده است. دیگرانی هم هستند که استدلال می‌کنند طرح‌های سیاسی آمریکا، به‌ویژه مذاکرات اخیر با ایران بر سر برنامه هسته‌ای‌اش، باعث دورکردن و فاصله انداختن میان واشنگتن با متحدان سنتی خاورمیانه‌ای‌اش شده است؛ به عبارت دیگر، ایالات‌متحده با فشار عقب‌نمی‌نشیند. در واقع، محرک اصلی عقب‌نشینی آمریکا آن چیزی نیست که در واشنگتن رخ می‌دهد بلکه آن چیزی است که در خاورمیانه اتفاق می‌افتد. تحولات سیاسی و اقتصادی در خاورمیانه فرصت مداخله موثر آمریکا را به نقطه اضمحلال تقلیل داده و سیاست‌گذاران در واشنگتن آن را درک کرده و براساس آن عمل می‌کنند. با توجه به این مساله، عقب‌نشینی آرام آمریکا نباید معکوس شود بلکه باید ادامه یابد، حداقل در فقدان تهدید قابل‌توجه علیه منافع اساسی ایالات‌متحده.


بازگشت به حالت عادی

در فاصله جنگ جهانی دوم و حملات 11 سپتامبر، ایالات‌متحده قدرت اصلی حاضر در خاورمیانه بود که در شرایط استثنایی اقدام به مداخله نظامی در منطقه می‌کرد. مداخله مستقیم آمریکا وجود نداشت، یا حداقلی بود یا مانند جنگ 1948 اعراب و اسراییل، بحران 1956 سوئز، جنگ شش روزه 1967، جنگ یوم کیپور در 1973 و جنگ ایران و عراق در دهه 80 به‌صورت غیرمستقیم بود. ماموریت صلح‌بانی آمریکا در 1984- 1982 در لبنان شکستی مفتضحانه بود و موجب دکترین «نیروی کوبنده» شد که مانع مداخلات بعدی آمریکا تا حمله برق‌آسای صدام به کویت و سرانجام زمینه‌ساز واکنش واشنگتن در سال 1990 شد. واشنگتن به سیاست تهاجمی نیاز نداشت زیرا منافع ایالات‌متحده تا حد زیادی با منافع متحدان و شرکای استراتژیکش در منطقه منطبق بود و این منافع می‌توانست از طریق روابط اقتصادی و دیپلماتیک و در ترکیب با حضور نظامی نسبتا اندک تامین شود. ایالات‌متحده و کشورهای عربی خلیج‌فارس در یک نیاز مهم برای حفظ تامین پایدار نفت و قیمت‌ها و بیش از آن، ثبات سیاسی اشتراک منافع داشتند. از زمان انقلاب ایران در سال 1979، هدف مشترک ایالات‌متحده، اسرائیل و کشورهای حوزه خلیج‌فارس مهار ایران بود. با آغاز توافق کمپ‌دیوید در سال 1978، منافع آمریکا، مصر و اسرائیل همگراتر شد و روابط سه جانبه شان با کمک قابل‌توجه آمریکا به مصر و اسرائیل به‌صورت همزمان تقویت شد. حتی پس از 11 سپتامبر، ایالات‌متحده، اسرائیل و کشورهای حوزه خلیج‌فارس اولویت‌های مشترکی در مبارزه علیه تروریسم داشتند.


با این حال، در طول دهه گذشته، اضافه شدن چند مولفه به دستور کار سیاسی واشنگتن مبانی این اتحادها و مشارکت‌ها را تضعیف کرده است. اول، ظهور «شکاف‌های هیدرولیکی» است که به‌طور چشمگیری وابستگی مستقیم آمریکا به نفت خلیج‌فارس را کاهش داده و ارزش استراتژیک و اولویت رابطه ایالات‌متحده با عربستان سعودی و کشورهای کوچکتر عرب خلیج‌فارس را تقلیل داده است. در واقع، ایالات‌متحده به زودی از عربستان سعودی به‌عنوان بزرگترین تولید‌کننده نفت خام جهان پیشی خواهد گرفت و سوخت‌های فسیلی کمتری وارد خواهد کرد. اگرچه تولید‌کنندگان خلیج‌فارس همچنان در تعیین قیمت جهانی نفت نقش خواهند داشت و شرکت‌های آمریکایی سهمی در چاه‌های نفت این منطقه خواهند داشت اما ایالات‌متحده از اختیار و انعطاف پذیری بیشتری در سیاست‌های خود برخوردار خواهد بود.


گسترش و تشدید حملات تروریستی نیز پیوندهای استراتژیک میان ایالات‌متحده و شرکای منطقه‌ای‌اش را تضعیف کرده است. یک دهه پیش، ترکیب فشار آمریکا و شوک ناشی از حملات وسیع القاعده در داخل عربستان، سعودی‌ها و همسایگانشان را متقاعد کرد که فعالیت‌های افراطی در درون مرزهای خود را سرکوب کنند. با این حال، امروز، کشورهای حوزه خلیج‌فارس سرکوب گروه‌های تروریستی را تابع هدف سرنگونی بشار اسد قلمداد کرده‌اند. آنها این کار را با حمایت از شورشیان افراطی در سوریه و با وجود تشویق واشنگتن برای متوقف ساختن آنها و تمایل عربستان برای جلوگیری از شکل‌گیری سوریه پسا اسد به دست رادیکال‌ها انجام داده‌اند. شرکای منطقه‌ای ایالات‌متحده خود را کمتر به واشنگتن پاسخگو می‌دانند و واشنگتن هم خود را کمتر موظف به حفاظت از منافع آن شرکا می‌داند، منافعی که به‌طور فزاینده‌ای محدود و دور از منافع و ارزش‌های آمریکا است. علاوه بر این، افراط‌گرایی گسترده موجب ظهور یک هویت پان‌اسلامی واقعی شده که مداخله یا مشارکت غرب در خاورمیانه را پیچیده کرده است. برای مثال، عدم تمایل بسیاری از مخالفان سوری اسد برای پذیرش کمک اروپا یا آمریکا را در نظر بگیرید که به اعتقاد آنها باعث از اعتبار افتادنشان در چشم اسلامگرایان خواهد شد.


در همین حال، از دیدگاه ایالات‌متحده، خاورمیانه به یک محل بسیار مشکوک برای سرمایه‌گذاری با توجه به اختلال عملکرد سیاسی و اقتصادی سیستمیک تبدیل شده است. منطقه دارای آب کم، کشاورزی پراکنده و عرضه بیش از حد گسترده نیروی کار است. از میان کشورهای خاورمیانه‌ای که هنوز هم سیستم‌هایشان کار می‌کند، بیشترشان دچار کسری مالی و خارجی بزرگ، دارای خدمات بزرگ و ناکارآمد مدنی، سوخت به‌شدت یارانه‌ای و دیگر ضروریات برای مردم خود هستند. درآمدهای نفتی کمتر احتمالا توانایی کشورهای حوزه خلیج‌فارس برای تامین مالی آن مکانیسم‌های شکننده را محدود خواهد کرد. درگیری‌های فعال در بسیاری از کشورهای خاورمیانه جمعیت بسیاری را آواره کرده و جوانان را از فرصت‌های آموزشی محروم و نسبت به آینده ناامید کرده است. این شرایط هم باعث ناامیدی مطلق و هم افراط‌گرایی سیاسی و مذهبی شده است. تلاش برای بازسازی خاورمیانه به‌عنوان محل پرورش لیبرال دموکراسی که باعث آرام کردن جوانان مسلمان خواهد شد، شکست خورده حتی زمانی که ایالات‌متحده پول زیادی صرف این پروژه‌ها و انگیزه‌های بیشتری برای خوش‌بینی در مورد چشم‌انداز آن در سال‌های پس از ۱۱ سپتامبر کرده است.


در نهایت، گروه‌هایی در جوامع خاورمیانه‌ای که روزگاری سنگر قابل اعتماد احساسات غربگرایانه بودند - مانند ارتش‌های ملی، نخبگان صنعت نفت و تکنوکرات‌های سکولار- به‌طور کلی شاهد افول نفوذ خود بوده‌اند. در مواردی که عناصر سنتی طرفدار غرب قدرت را حفظ کرده‌اند، منافع و سیاست‌هایشان اکنون به‌طور فزاینده‌ای از منافع آمریکا جدا شده است. برای مثال، ارتش مصر برای چند دهه به‌عنوان ستون روابط آمریکا - مصر خدمت کرده است. به دلیل کودتایی که در سال 2013 انجام داد و باعث شد که ژنرال عبدالفتاح السیسی در صدر رژیم اقتدارگرای جدید قرار گیرد، ارتش اکنون کنترل بیشتری بر مصر دارد. سرکوب وحشیانه اخوان‌المسلمین از سوی ارتش تقریبا به افزایش خشونت‌ها منجر خواهد شد و در نتیجه ایالات‌متحده را در معرض مقاومتی قرار می‌دهد که احتمالا مانع کمک‌هایش به مصر می‌شود. امید در دهه 50 و 60 برای روی کار آمدن یک نخبه عرب سکولار، تکنوکرات و غرب محوری که جامعه را با خود همراه ‌کند، مدت‌ها است رنگ باخته است.