اگر از افرادی که می‌خواهند کارآفرین شوند بپرسید چرا این مسیر را انتخاب کرده‌اند، به احتمال زیاد جواب‌هایی از این دست می‌شنوید: «می‌خواهم کار خوبی برای مردم دنیا انجام بدهم» یا «می‌خواهم کاری را انجام بدهم که متعلق به خودم باشد» یا «کاری را انجام بدهم که خوشحالم کند». اگر عمیق‌تر در خودتان جست‌وجو کنید، با انگیزه‌هایی مواجه خواهید شد که به مراتب از موارد قبلی آشفته‌تر و بی‌ربط‌تر هستند. خودخواهی، انتقام از دیگران، ترس از شکست، نیاز به اثبات خود به یکی از والدین و بسیاری از موارد مشابه از جمله مواردی هستند که به‌رغم اینکه عموم افراد میلی به پذیرش آنها به عنوان انگیزه کارآفرینی‌شان ندارند، اما در واقع دلایلی هستند که بسیاری از افراد را به حوزه کارآفرینی کشانده‌اند.

شما نیاز دارید بدانید که آیا انگیزه‌های‌تان به اندازه کافی قوی هستند تا شما را در طول مسیری که به‌طور توامان هیجان‌انگیز و فرساینده است و عمیق‌ترین ذخایر نیروی فردی‌تان را استحصال می‌کند به پیشروی وادارد یا خیر. شما می‌توانید پول و زمان زیادی را صرف کنید تا از طریق دریافت مشاوره فردی به شناخت عمیق‌تری از خودتان برسید، اما اغلب کارآفرینان معمولی فاقد چنین توانایی هستند. ابتدا از خودتان بپرسید، چرا می‌خواهید یک کارآفرین موفق باشید؟ این بار این سوال را با دست خودتان روی کاغذ بنویسید و به آن پاسخ بدهید. سپس بر مبنای این سوال، پنج سوال جزئی‌تر و عمیق‌تر دیگر که در ادامه آورده‌ام را نیز از خودتان بپرسید و به آنها پاسخ بدهید.

۱) چه خواسته یا ترس بنیادینی در شما وجود دارد که موفقیت به‌عنوان یک کارآفرین آن را برطرف خواهد کرد؟
این سوال نیز پاسخ‌هایی را ایجاد می‌کند که بارها تکرار می‌شوند. برای مثال بسیاری از افراد از این می‌ترسند که در مقابل والدین یا رقیب‌شان تحقیر شوند. برخی دیگر در می‌یابند که عطش عمیقی برای به دست آوردن قدرت یا جایگاه اجتماعی دارند. انگیزه اصلی آنها به میزان زیادی از این نشأت می‌گیرد که هیچ‌کس به آنها دستور ندهد یا گروهی از آدم‌ها را داشته باشند که به آنها شدیدا وابسته باشند. انگیزه‌های اصلی دسته دیگری از افراد را چالش‌های دوران کودکی مانند فقر و تنگدستی یا داشتن یک والد بد تشکیل داده است و آنها عمیقا آرزو دارند که هیچ‌گاه آنها تلخی‌ها و سختی‌ها را دوباره تجربه نکنند. همچنین برخی افراد وجود دارند که انگیزه‌های اصلی برای ورود به دنیای کارآفرینی را براساس باورها و نقش‌های خانوادگی‌شان شکل داده‌اند.

۲) چه چیزی آنقدر مرا خشمگین می‌کند که باعث می‌شود کنترل رفتار خودم را از دست بدهم؟
احتمالا دسته‌ای از نام‌ها و برچسب‌ها وجود دارند که باعث می‌شوند خشم شما شعله‌ور شود. مثلا ممکن است فردی به‌طور اتفاقی شما را با عناوینی همچون تنبل یا بی‌مقدار خطاب کند و باعث شود حالتان خراب شود. این به‌هم‌ریختگی درونی سرنخی است که شما را به یکی از انگیزه‌های اصلی‌تان که قبلا از وجود آن مطلع نبودید نزدیک می‌کند.

۳) هنگامی که کودک بودم چه چیزی بیش از همه مرا خوشحال می‌کرد؟
شادی نیز می‌تواند رهنمون ما به سوی عمیق‌ترین انگیزه‌های‌مان باشد. اما اگر از افراد مختلف بپرسید چه چیزی بیش از همه شما را خوشحال می‌کند، آنها چیزهای گذرا مانند یک غذای خوشمزه یا تماشای طلوع آفتاب یا تجارب بلندمدت نظیر روابط ماندگار، زندگی خانوادگی و رضایت معنوی را نام خواهند برد. همین پرسش را معطوف به دوران کودکی کنید و خاطره‌ای فراموش‌نشدنی از موقعیت‌های خاص که شما را عمیقا خوشحال می‌کرد، به یاد بیاورید. خواهید دید که تعدادی از انگیزه‌های اصلی شما برای کارآفرینی به تدریج برایتان مشخص می‌شوند.شاید این انگیزه بازیابی احساس خوشایندی باشد که از به ثمر رساندن یک گل در یک مسابقه فوتبال در وجودتان احساس کردید. این خاطرات خوش هر چیزی که باشد موجب می‌شود نسبت به آنچه واقعا شما را به پیش می‌راند، آگاه‌تر شوید.

۴) اگر شکست می‌خوردم چه احساسی پیدا می‌کردم؟
اگر پاسخ‌تان این است که: «تا زمانی که احساس می‌کردم بهترین تلاشم را کرده‌ام، می‌توانستم شکستم را بپذیرم»، احتمالش وجود دارد که انگیزه‌های شما برای کارآفرینی چندان قوی نیستند. پیامدهای روان‌شناختی شکست باید به اندازه کافی قابل توجه باشند تا به شما برای آنکه بدون تردیدی بر دشواری‌ها و تلخکامی‌هایی آتی غلبه کنید، انگیزه بدهند. اگر انگیزه‌های شما به اندازه کافی قوی نباشند، احتمالش زیاد است که به محض سخت شدن شرایط، تلاش‌تان را متوقف کنید. خیلی بهتر است که این چیزها را قبل از آنکه سرمایه‌تان را ببازید، سال‌های عمرتان را تلف کنید و روابط ارزشمندتان را از دست بدهید، کشف کنید. این به‌ آن معنی نیست که نمی‌توانید به یک کسب و کار نوپا بپیوندید و مهارت‌هایی را که به آنها افتخار می‌کنید تقویت کنید. این یعنی شاید گاهی اوقات بهتر باشد که به عنوان موسس یک کسب و کار نوپا وارد عمل نشوید، بلکه عضوی از تیم آن کسب‌وکار باشید.

۵) آیا کسی که تجربه و خردش از من بیشتر است، انگیزه‌های من را همان‌طوری می‌بیند که خودم آنها را می‌بینم؟
وقتی انگیزه‌های اصلی‌تان را یافتید، آن را با یک مشاور قابل اعتماد مطرح کنید. شخصی که شما را به‌خوبی بشناسد، در موقعیت‌های مختلف عملکرد شما را دیده باشد، صراحت کلام داشته باشد و بتواند از شما سوال‌های بی‌رحمانه و چالش‌برانگیز بپرسد. آیا نظر آن‌ فرد یا افراد راجع به انگیزه‌های‌تان به دیدگاه‌های شخصی خودتان نزدیک است؟ اگر نه، شاید بهتر باشد سوالات قبلی را مجددا از خودتان بپرسید و علت تفاوت‌ در دیدگاه‌ها را دریابید. بعد از انجام این تمرین و پاسخ به سوالات فوق، به روشنی در می‌یابید که انگیزه‌های اصلی شما از ورود به دنیای کارآفرینی، برخاسته از منابع شادی‌آفرین یا ترس‌های بنیادین‌تان هستند. در این صورت به جاه‌طلبی لازم برای تبدیل شدن به یک کارآفرین دست پیدا می‌کنید. اگر این جاه‌طلبی را به رسمیت نشناسید، ممکن است راجع به موفقیت مردد باشید و خودتان باعث شکست‌تان شوید. آیا این به‌ آن معنی است که باید با اتخاذ فلسفه «همیشه نفر اول بودن» هر کسی را از سر راه‌تان بردارید؟ نه اتفاقا برعکس. یکی از چالش‌های لازم برای موفقیت در حوزه کارآفرینی این است که به‌طور مداوم نیاز دارید سبک رهبری خودتان را با رشد و تغییرات کسب‌وکارتان تغییر بدهید. بدون یک انگیزه قدرتمند، به توان کافی برای ایجاد تغییرات لازم در خودتان دست نخواهید یافت و نمی‌توانید به مهارت جاه‌طلبی مورد نیاز برای کارآفرین بودن و اینکه دیگران را وادارید که در مسیر تحقق رویاهای‌تان گام بردارند، دست پیدا کنید.

نویسنده: Derek Lidow
مترجم: سیدساجد متولیان
منبع: Entrepreneur