چپ‌ها و لیبرال‌ها به اقتصاد ضربه زدند

رد پای مکاتب فکری در تصمیم‌سازی برای اقتصاد ایران-۳

مخالفت با اقتصاددانان به اصطلاح «دست راستی» موضوع جدیدی نیست؛ طیف‌های فکری زیادی هنوز هم در اقتصاد ایران وجود دارند که «دست‌راستی»ها را مورد حمله قرار می‌دهند. مهم‌ترین مثالی هم که در این مخالفت مطرح می‌کنند، طرح تعدیل ساختاری است. در مقابل، دست راستی‌ها هم چپ‌ها را متهم به ریل‌گذاری در اقتصاد ایران می‌کنند که اقتصاد را در قالب اقتصاد دولتی پیش می‌برد. اگرچه پس از جنگ سرد، دعوای چپ و راست در تصمیم‌گیری‌های اقتصادی دولت‌ها همواره مطرح بوده و دستمایه بسیاری از قدرت‌های جهانی بوده و هست، اما تفاوتی که اقتصاد ایران با مکاتب فکری اقتصادی در دنیا دارد این است که اقتصاد ما، آکنده از نحله‌های فکری مختلف است. از دیدگاه‌هایی که منسوخ شده‌اند، تا جدیدترین تتوری‌هایی که این روزها در اقتصادهای صنعتی و کشورهای رو به رشد در حال اجراست. در ادامه سلسله گفت‌وگوهایی که با اقتصاددانان در سه هفته گذشته آغاز کردیم، این بار دو اقتصاددان از دو دانشکده معروف اقتصاد به سوالات «دنیای‌اقتصاد» پاسخ داده‌اند. دکترمهدی تقوی استاد دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی و دکترمحمد خوش چهره استاد اقتصاد دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران. دکترتقوی در این گفت‌وگوتاکید دارد که بگوید در شرایط اقتصاد ایران» اقتصاددان باهوش کسی است که وقتی مسوولیت اداره کشور را برعهده می‌گیرد، شرایط اقتصاد ایران را درنظر بگیرد و سپس اقدام به سیاست‌گذاری کند. باید ببیند نظر کدام مکتب اگر پیاده شود وضع بهتر خواهد شد.» درمقابل دکتر خوش چهره معتقد است: «هیچ‌گونه اندیشه مشخص و شفافی که بگوید که اندیشه‌های غربی حاکم بر اقتصاد ایران بوده، وجود ندارد. به این دلیل که اقتصاد ما، اقتصاد متصل به نفت است. مناسبات را قبل از هر چیزی باید با نفت بسنجیم. نفت ماهیتا به دولت اقتدار می‌دهد.نفت دولت را غیرپاسخگو می‌کند.دولت غیرپاسخگو گاهی سوسیالیست هم می‌شود.» اشتراک فکری دکتر تقوی و خوش چهره درمخالفت با اندیشه نهادگرایی در اقتصاد است. دکترتقوی که عضوی از دانشکده معروف به نهادگرایی است در نقد این دیدگاه می‌گوید: «به نظرمن نهادگراها سازمان برنامه را منحرف کردند. کسی که اداره سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی را برعهده می‌گیرد باید به اندازه‌ای در علم اقتصاد دانش داشته باشد که بتواند سازمانی به این عظمت را اداره کند. درحالی که کارنامه نهادگراها در اداره این سازمان موفقیت‌آمیز نبود.» دکتر خوش چهره نیز در عین حال می‌گوید که درزمان اجرای سیاست‌های تعدیل اقتصادی در دولت اول آقای هاشمی رفسنجانی «برخی اعتراض‌ها از سوی افرادی که بعدا به «سوسیالیست‌های تخیلی» معروف شدند یا کسانی که نهاد گرا نامیده می‌شدند سبب توقف آن سیاست‌ها شد.»

جمعی از اقتصاددانان طیف اقتصاد بازار معتقدند که اقتصاد ایران با عبور از سه دهه، همچنان درگیرچالش مکاتب فکری است. مصداق بارز این مدعا را ابتدای پیروزی انقلاب عنوان می‌کنند که سبب شد، اقتصاددانان طیف چپ بر بسیاری از تصمیم‌های اقتصادی تاثیر بگذارند. به عنوان اقتصاددانی که بیش از چهاردهه در دانشگاه تدریس کرده‌اید و این طیف‌های فکری را به خوبی می‌شناسید، بفرمایید که آیا می‌توان گفت اقتصاد ایران درگیر چالش مکاتب فکری است؟

در خوش‌بینانه‌ترین حالت می‌توانم بگویم اول انقلاب ما شانس آوردیم که این دوستانی که امروز مدعی اقتصاد بازارهستند، در تصمیم‌گیری‌های اقتصادی دخالت نداشتند. البته گروهی از طرفداران اقتصاد سنتی که بعضی از آنها هم خوشفکر بودند، مثل مرحوم عالی نسب یا مهندس سحابی که بعدها رییس سازمان برنامه شد، در دسته‌بندی اقتصاددانان لیبرالی قرار می‌گیرند. آنها افرادی بودند که فکر داشتند و تجزیه و تحلیل می‌کردند. اگر ملاک را کارنامه این افراد در نظر بگیریم، به نظر من منهای مکاتب فکری چپ و راست، بهترین دوره اقتصاد ایران توسط این گروه اداره شد. اگرچه سیاستی که در دوران جنگ به کار گرفته شد، شبیه نظریه‌های کمونیستی بود، اما آن سیاست‌ها باعث شده بود که من به عنوان استاد دانشگاه و یک کارگر ساختمانی حداقل‌ها را داشته باشیم. نتیجه آن سیاست‌گذاری‌ها در اقتصاد منجر به توزیع عادلانه‌تر درآمد شد. توزیع کالا با نیازهای مردم بسیار روند مناسبی داشت. جنگ که به پایان رسید، آقای هاشمی رییس دولت شد و راه برای دوستان نئوکلاسیک و لیبرال باز شد. آنها شروع به دخالت در اقتصاد کردند. آقای هاشمی رفسنجانی تا آن زمان انسان محبوبی بود، اما به دلیل اجرای سیاست‌هایی که دوستان لیبرال به او توصیه کردند، کارنامه خوبی از لحاظ اقتصادی برجا نگذاشت. چرا ایشان در انتخابات مجلس ششم، نتیجه خوبی نگرفت؟ علتش این بود که سیاست‌های اقتصادی، اقتصاددانان نئوکلاسیک را به اجرا گذاشت. نئوکلاسیک‌ها به او گفته بودند که سیاست تعدیل را اجرا کند. سیاست تعدیل که اجرا شد، دلار پرش کرد. مردم در تامین مخارجشان ماندند و توزیع درآمد با مشکل مواجه شد. بررسی آمارها نشان می‌دهد که از سال ۵۷ تا اولین دوره ریاست‌جمهوری آقای هاشمی این میزان ضریب جینی افزایش نیافته بود. سیاست‌های تعدیل آقای هاشمی موجب به هم ریختن توازن در اقتصاد و بالارفتن ضریب جینی شد. بنابراین آن واکنشی که مردم نسبت به سیاست‌های تعدیل نشان دادند، حکایت از آن داشت که این سیاست‌ها درشرایط نامناسبی اجرا شده بود. مردم نارضایتی خود نسبت به این سیاست‌ها را بعدها نشان دادند. سیاست تعدیل باعث شد، به وجهه آقای هاشمی در افکار عمومی خدشه وارد شود.

یعنی شما معتقدید که لیبرال‌ها سبب شدند که اقتصاد ایران در مقاطعی دچار سکته شده یا ضربه ببیند؟

همین‌طور است. ضربه بعدی که از مکتب نئوکلاسیک خوردیم، در دولت آقای خاتمی بود. اگرچه ایشان از نظر اقتصادی کار خاصی نکرد، اما در دولت ایشان هم لیبرال‌ها تصمیم داشتند طرح هدفمند کردن یارانه‌ها را به دولت بدهند که اجرا کند. لیبرال‌ها اما در دولت آقای احمدی‌نژاد به خواسته‌هایشان رسیدند. خدا را شکر که آرزوی لیبرال‌ها در دوره احمدی‌نژاد برآورده شد تا بعدا نگویند که اجازه ندادند ما کار کنیم! دولت سال گذشته حدود ۱۰۵ میلیارد دلار درآمد از فروش نفت، داشته است. درآمد نفت، ثروت ملی است. اگرهمین پول هم بین افراد تقسیم شود، عددی بیش از ۴۵ هزارتومانی که امروز دولت تحت عنوان یارانه نقدی می‌پردازد، خواهد شد. درحالی که ماهی ۴۵ هزار تومان یارانه یک بیستم پول نفت‌است. این توزیع ناعادلانه درآمد سبب شده تا امروز یک گروه پولدارتر و گروهی فقیرتر شوند. این از پیامدهای مکتب نئوکلاسیک است. آثار اجرای دستورات این مکتب تنها خاص ایران نیست. در تمام دنیا همین مشکلات را ایجاد کرده است. داستان وال استریت را که شنیده‌اید؟ مردم آمریکا به چه دلیل به خیابان‌ها آمدند؟ آیا غیر از این بود که توزیع ناعادلانه درآمد سبب بروز فاصله طبقاتی شده‌است؟ بحران اقتصادی که هنوز هم بسیاری از کشورهای دنیا درگیر آن هستند، هم همین دلایل را داشت. سیاستمداران باید با عقل قوانین و مقررات اقتصادی را اجر کنند.

شما در بین اقتصاددانان معروف به اقتصاددان طرفدار مکتب کینز هستید. فکر می‌کنید، اقتصاد ایران اگر با پیروی از مکتب کینز اداره می‌شد، الان وضعیت بهتری داشت؟

من نمی‌گویم که کینزی‌ها خوب هستند؛ حتی نمی‌گویم کمونیست‌ها یا نئولیبرال‌ها بد هستند. من می‌گویم اقتصاددان باهوش کسی است که وقتی مسوولیت اداره کشور را برعهده می‌گیرد، شرایط اقتصاد ایران را درنظر بگیرد و سپس اقدام به سیاست‌گذاری کند. باید ببیند نظر کدام مکتب اگر پیاده شود وضع بهتر خواهد شد.زمانی آزادی فعالیت‌های اقتصادی، اقتصاد را به وضع بهتر می‌رساند، اما این نظریه دائمی نیست. دیدیم که گسترش آن حتی اقتصادی به بزرگی اقتصاد ایالات متحده آمریکا را هم زمین می‌زند. یک مثال برای شما می‌زنم؛ وضعیت اقتصادی سال‌های قبل از ۱۹۷۳ در انگلیس، نمونه بارز اداره اقتصاد متناسب با وضعیت درآمدهای دولت بود. هیچ‌کس گرسنه نبود و هیچ بیماری ناتوان از پرداخت هزینه‌های درمان نبود. اما خانم تاچر که دولت را در دست گرفت، سیستم کینزی را بیرون ریخت و سیستم نئولیبرالی را پیاده کرد. نتیجه آن سیاست‌ها چه شد؟

پس گرایش کینزی را می‌پذیرید؟

منظور از این مثال این نبود که بگویم، کینز نظریات بهتری برای اقتصاد دارد. معتقدم که مکتب فکری که آن زمان دستمایه سیاست‌گذاری‌های اقتصاد شد، متناسب با وضعیت اقتصادی آن جامعه بود.درحالی که دولت رفاه که پس از آن حاکم شد، ناکارآیی‌ها را افزایش داد. وقتی قدرت در دست اتحادیه‌های کارگری قرار گرفت، میزان بهره وری کاهش یافت.مثال دیگر را می‌توانم درباره ایران بزنم. سیستم کوپنی که در دوران جنگ اجرا شد،به دلیل آنکه متناسب با شرایط آن روزهای اقتصاد ایران بود وتقریبا کمونیستی هم بود، توانست در آن برهه از زمان کشور را اداره کند. اما امروز آسیب‌های اجتماعی که مثلا از اجرای قانون هدفمند کردن یارانه‌ها به‌وجود آمده، شاید بسیار بیشتر از دوره‌های قبل باشد. در دولتی که این میزان درآمد نفت دارد، چرا باید برخی افراد کلیه‌هایشان را بفروشند؟ گروه سیاست‌گذار در اقتصاد باید مکتب‌ها را هنگام تصمیم‌گیری فراموش کنند، آن مکاتب برای زمان‌های خاصی استفاده می‌شود.

فکر می‌کنید با توجه به ویژگی‌های اقتصاد ایران، کدام مکتب فکری متناسب با اقتصاد است؟

بستگی به روحیات افراد دارد. برخی پیرو مکتب کینز هستند و برخی طرفدار مکتب نئوکلاسیک هستند و پول‌گرایی را تبلیغ می‌کنند و برخی دیگر که به توزیع عادلانه درآمد توجه دارند، پیرو کینز هستند که تعداد آنها بسیار اندک است.

اما اگر دید انسانی داشته باشید به توزیع عادلانه درآمد توجه دارید. توصیه من به اقتصاددانان این است که درباره مکاتب اقتصادی متعصب نباشند. در هر شرایطی باید اقتصاد مورد بررسی دقیق قرار بگیرد. آمارها به خوبی این وضعیت را نشان می‌دهند. اگر شرایط به گونه‌ای باشد که سیاست‌های لیبرالی منجر به رشد می‌شود، آن را توصیه کنند واگر آمارها مثل امروز اقتصاد ایران، نشان داد که نرخ بیکاری رو به افزایش گذاشته، بی‌تردید سیاست‌های حذف یارانه تولید نمی‌تواند نتیجه مثبت در برداشته باشد. تردیدی نیست که سیاست‌های غلط اقتصادی به مردم ضربه می‌زند.

آقای دکتر، اقتصاددانان طیف چپ، مثل نهادگراها معتقدند که بهترین راهکار برای توسعه اقتصاد، نهادسازی است. شما در دانشگاهی تدریس می‌کنید که به پایگاه نهادگرایی معروف است. مایلم نظر شما را درباره دیدگاه ساختارگرایی بدانم.

گروهی از اقتصاددانان در ایران داریم که معتقدند علاوه برسرمایه، تکنولوژی و نیروی کارعوامل دیگری بر رشد اقتصادی اثر می‌گذارد؛ اصلاحا به آنها نهادگرا می‌گویند، البته این عوامل غیرعوامل اصلی تئوری نئوکلاسیک است.بنده کتابی به اسم نهادها و رشد اقتصادی دارم که بسیاری از مدعیان نهادگرایی هنوز آن را نخوانده‌اند. در این کتاب نهادها و نقش آنها در رشد و توسعه اقتصاد مشخص شده است. مثلا گفته شده که نهادگرایی چه تاثیری بر مذهب پروتستان دارد یا آیا کاتولیک‌ها قابلیت رشد بیشتری دارند یا خیر.

منظور شما از مدعیان نهادگرایی چیست؟ یعنی شما معتقدید که نهادگرایی واقعی نداریم؟

شما چند مقاله و کتاب که این گروه نوشته‌اند، را می‌توانید نام ببرید؟

گروهی از اقتصاددانان این طیف در دوره‌ای مسوولیت برعهده داشتند، کارنامه آنها را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

کارنامه آنها از دیدگاه من قابل قبول نیست. وقتی اقتصادی دارید که نمی‌‌گذارد برای فردا تصمیم بگیرید، نمی‌توان از نقش نهادها در اقتصاد سخن گفت. نهادها اجازه نمی‌دهد که برای فردا تصمیم بگیرید. شرایط امروز اقتصاد ایران به گونه‌ای است که بودجه یک ساله کلی انحراف دارد. چه برسد به اینکه بخواهید برنامه ۵‌ساله تدوین کنید. به نظرمن نهادگراها سازمان برنامه را منحرف کردند. کسی که اداره سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی را برعهده می‌گیرد باید به اندازه‌ای در علم اقتصاد دانش داشته باشد که بتواند سازمانی به این عظمت را اداره کند. درحالی که کارنامه نهادگراها در اداره این سازمان موفقیت‌آمیز نبود. مهم نیست که چه کسی چپ است یا چه کسی راست؛ بلکه مهم این است که کدام سیاست‌ها، سیاست‌های مناسبی با توجه به شرایط اقتصاد ایران بوده است. مثلا در نقد چپ‌ها (اگرچه در ۷ سال اول انقلاب کارنامه‌شان خوب بود) باید بگویم که برخی سیاست‌های آنها هم به اقتصاد ضربه زده است. مثلا گفتند؛ سرمایه‌دار خائن است. رفتن سرمایه‌داران از ایران نوعی ضربه به اقتصاد بود. این سیاست حاصل تفکر چپ بود. زمانی کارخانه کفش ملی آقای ایروانی به همه دنیا کفش صادر می‌کرد، اما تفکر ضدسرمایه‌داری چپ در دهه اول انقلاب به تولید ضربه زد؛ من با آن دیدگاه‌ها هم موافق نیستم. اگر آن تندروی‌ها نمی‌شد، شاید وضعیت تولید این میزان با تنگنا مواجه نمی‌شد. اشکال بعدی طیف چپ این بود که پس از دولتی شدن کارخانه‌ها، گروهی که آن کارخانه‌ها را اداره کردند، دانش کافی نداشتند که صنعت را سرپا نگه دارند. کار که به دست مدیران دولتی افتاد، نتیجه‌اش این شد که مثلا همان کارخانه کفش ملی امروز با ۹۰ کارگر اداره شود و هیچی هم صادر نمی‌کند. این اتفاق به دلیل زیاده‌روی‌های گروه‌های چپ در اقتصاد افتاد.

در دوره‌های بعدی چطور؟ آیا شما هم جزو آن دسته از اقتصاددانان هستید که فکر می‌کنید ایدئولوژی چپ مانع از رشد اقتصاد ایران شد؟

این تفکر بدی بود که هرکس سرمایه‌دار است، پس لاجرم بد است. به عقیده من اگر از مکاتب عبور کنید، حتما می‌توانید اقتصاد را با شرایط روز اداره کنید و وضعیت بهتری خواهید داشت.همین چپ‌های جدید که روابط کشور را به هم می‌زنند، دنباله همان چپ‌های دهه اول هستند. باید روابط کشور با بازی برد- برد تنظیم کرد. بنابراین مساله این نیست که پیرو کدام مکتب هستیم، بلکه مساله این است که در هر موقعیتی بدون تعصب، بتوانیم تصمیمی به نفع اقتصاد بگیریم.

این‌گونه معروف است که دانشکده‌های اقتصاد پرچمدار مکاتب مختلف فکری بوده‌اند، به نظر شما دانشگاه‌ها چقدر در تصمیم‌گیری‌های اقتصادی سه دهه گذشته موثر بودند؟

من فکر می‌کنم که دانشگاه‌های ما بهتر است، دخالت نکنند. اساتید من در دانشگاه افرادی بودند که خوب اقتصاد را بلد بودند، اما کار آنها فقط دانشگاه بود. دکتر قدیری، منوچهر آگاه، علی مدنی و... کسانی بودند که کارشان فقط تحقیق بود.

اقتصاددانان می‌توانند نظر بدهند اما سیاستمداران باید به دقت از بین نظرات اقتصاددانان انتخاب کنند درس دادن اقتصاد یک چیز و استفاده از نظریات اقتصاددانان در اداره امور جامعه چیز دیگری است که این دومی تخصص و تجربه می‌خواهد.

در مقابل اقتصاددانانی که مسوولیت داشتند هم می‌گویند که سیاستمداران به توصیه‌های آنها عمل نمی‌کنند. این شکاف بین سیاستمداران و اقتصاددانان آیا موجب زمین ماندن تصمیمات مناسب با اقتصاد ایران نمی‌شود؟

خدا را شکر که سیاستمداران به حرف‌های اقتصاددانان توجه نمی‌کنند! مگر ما مکتبی مثل مکتب شیکاگو داریم که سیاستمداران توصیه‌های آن مکتب را سرلوحه کار خود قرار دهند؟ اگر فریدمن نسخه می‌دهد، انسان باهوشی است که اشکالات اقتصاد کشورش را می‌بیند. کینزهم در یک دوره خاص یک سری تئوری داد، اما آن تئوری‌ها مختص به بحران ۱۹۲۹ بود. امروز اقتصاد ایران با شرایطی که دارد نمی‌تواند نسخه‌های قدیمی را بپذیرد. اقتصاددان باهوش کسی است که مثل کینز و فریدمن تشخیص بدهد که الان برای اقتصاد چه نسخه‌ای باید بدهد.

در افکار عمومی بسیار مطرح شده که دانشکده‌ها نماد مکاتب فکری هستند. اما شما معتقدید که چنین نیست؛ به نظر شما چرا در ایران تئوری‌هایی مثل تئوری‌های مکتب شیکاگو ارائه نمی‌شود؟ آیا ایراد از ساختار نظام دولتی است یا اینکه دانشگاه‌ها نتوانسته‌اند نقش واقعی خود را پیدا کنند؟

به نظر من هیچ‌‌کدام از گروه‌هایی که ادعا می‌کنند در اقتصاد نقش داشته‌اند، حتی به اعتقاد من نقش مثبتی هم در بالابردن دانش دانشجویان نداشته‌اند. کسی که می‌گوید مکتب نهادگرا چنین است و چنان، دانش ندارد. باید فکر تولید شود. غلط است که بگوییم مکتب فکری در ایران وجود دارد درحالی که دانش آن به‌وجود نیامده است.علامه مکتبی ندارد، شهید بهشتی هم همینطور. به نظر من از وقتی دکتر جهانبگلو فوت کرد، توسعه هم در ایران فوت کرد. امیرحسین جهانبگلو کار می‌کرد. وقتی کار نکرده باشی نباید ادعا کنی دانشکده اقتصاد شهید بهشتی را به خوبی می‌شناسم. آنها گروهی بودند که از دانشگاه الزهرا به این دانشکده رفتند. دو طیف در مدرسه عالی دختران که بعد از انقلاب الزهرا نام گرفت وجود داشت. طیف اقتصاد اسلامی آن دانشگاه به دانشکده اقتصاد شهید بهشتی رفت، اما دلیل نمی‌شود که بگوییم آنها صاحب مکتب شدند. دانشگاه تهران اما دانشگاه مادر بود. اما آن دانشگاه هم صاحب مکتب نیست. کل استادان هیچ‌کدام از این دانشگاه از مکتب خاصی پیروی نمی‌کردند. قبل از انقلاب بیشتر استادان دانشکده در فرانسه اقتصاد خوانده بودند، خوب درس خوانده و خوب هم درس می‌دادند. دو نفر در انگلیس درس خوانده بودند، آقای دکتر تمدن و دکتر منوچهر آگاه و مهندس علی مدنی در اتحاد جماهیر شوروی درس خوانده بودند؛ به گواهی همه دانشجویان آن زمان سهم بزرگی در آموزش آمار واقتصاد به دانشجویان داشتند. استادانی که اقتصاددانان نسل ما را پرورش دادند افرادی بودند که از بسیاری از آنها یادگرفتیم ادعایی درمورد وابستگی به مکتب خاص نداشتند، دانشکده‌های اقتصاد هدفشان آموزش علم اقتصاد به دانشجویان بود بدون تعصب و گرایش فکری خاص. هیچ‌کدام از این دانشکده‌ها مکتب نداشته و ندارند.

گفت‌وگوی دکترمحمد خوش‌چهره با دنیای‌اقتصاد

دولت غیر پاسخگو گاهی سوسیالیست می‌شود

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، طیف‌های مختلف فکری بر اقتصاد ایران حاکم بوده‌اند و در هر دوره‌ای از زمان گروهی با تبعیت از عقاید اقتصادی که بدان پایبند بودند، بر تصمیم‌گیری‌های اقتصادی نقش داشتند. به نظر شما سهم مکاتب اقتصادی در تصمیم‌گیری‌های اقتصادی کشور در هر دوره زمانی (دولت‌های اول تا دهم) چه میزان بوده است؟

این یک سوال اساسی برای بسیاری از صاحب‌نظران و محققان و حتی فراتر از این است، که در یک بستر زمانی ۳۳ ساله، دیدگاه‌های سیاسی - مذهبی و مهم‌تر از آن نظام اقتصادی کشور مبتنی برچه دیدگاهی یا اصطلاح علمی آکادمیک است و چه عقبه تئوریکی دارد. شاید در حوزه فرهنگی، دینی یا برخی مناسبات اجتماعی راحت‌تر می‌توانستیم این بحث را مطرح کنیم و به نتیجه برسیم که این دیدگاه‌ها متاثر از چه جهان‌بینی است، اما در حوزه اقتصاد این بحث مستلزم یک درک جامع و سیستمی از کارکردها، نوع تصمیم‌گیری‌ها و اطلاعات از عقبه ذهنی و فکری تصمیم‌گیران درهر مقامی قرار دارد. شاید پاسخ سوال شما برای بسیاری بر مبنای تقسیم‌بندی‌های سیاسی باشد، به‌خصوص که در عالم سیاست، چپ و راست متاثر از مکاتب و ادبیات سیاسی رایج است. دو گروه چپ و راست با خصوصیات خاص خود در دنیا معنای خاص خود را دارد. نوع رفتار چپ عموما افراطی بوده و تهاجمی تلقی می‌شود، حال آنکه دیدگاه راست محافظه‌کار است. شاید به همین دلیل است که بسیاری از تصمیم‌ها و حتی افراد را بر مبنای این نوع نگاه و با این خط کش اندازه‌گیری می‌کنند. در دهه اول پس از پیروزی انقلاب، کسانی که به «چپ» معروف بودند، در مناصبی قرار گرفتند که ازمکتب موسوم به «راست» هم تند رو تر بودند. البته این تقسیم‌بندی قبل از اینکه به آن اشخاص برگردد، به نوع تقسیم‌بندی‌ها مرتبط می‌شود. شاید آن افراد از گذشته چنین دیدگاهی داشتند، اما به دلیل آنکه در تقسیم‌بندی ناقص قرار گرفته بودند، این‌گونه توصیف می‌شدند.

منظور شما این است که نوع تقسیم‌بندی‌ها از ابتدا مشکل داشته؟

ببینید، نظام جمهوری اسلامی وقتی به پیروزی رسید، وارث یک نظام اقتصادی غربی بود. منظور از غربی، نوع تفکر غربی بود. شاه پیش از سقوط، افق جامعه مطلوب را رسیدن به دروازه‌های تمدن با ویژگی‌های مدرنیته و غرب زدگی در برنامه‌های عمرانی چهارم و پنجم جست‌وجو می‌کرد.حضور شرکت‌های انگلیسی، آمریکایی و شرکت‌های اروپایی در ایران با سرمایه‌گذاری در حوزه‌های زیرساخت، نشان‌دهنده این بود که اقتصاد حکومت شاه تمایل به اقتصاد غربی دارد. سازمان برنامه هم بر همین اساس شکل گرفته بود. پیامد این نوع سیاست‌گذاری رشد و گسترش بی‌رویه شهر نشینی -که از دهه ۱۹۵۰ به بعد ما شاهد آن بودیم- منطبق با نظریات روستوبود. روستو اقتصاددان توسعه است.او در تئوری خود یعنی استراتژی توسعه که سیاست‌گذاری اقتصادی بسیاری از کشورها متاثر از آن شد، بحث جهش بزرگ را مطرح می‌کرد. او تشریح می‌کرد که یک جامعه سنتی چگونه به جهش و مرحله‌ای مطلوب با نام جامعه مصرف انبوه می‌رسد. در واقع، نظریه روستو گسترش شهرنشینی را به همراه داشت. واژه‌هایی که او به کار می‌برد عبارت بودند از: traditional society stage مرحله سنتی، که پیش‌شرطی برای جهش و در نهایت مرحله سوم که take off بود. خروج از آن جامعه سنتی فرهنگ خاص خود را می‌طلبید. درست مثل پرواز هواپیما که از باند سرعت می‌گیرد، این نظریه هم بر این تاکید داشت که جامعه باید از نگاه سنتی خارج شده و مسیر بلوغ طی کند. روستو معتقد بود که در این مرحله جامعه نیازمند مصرف انبوه است. این شرایط در اقتصاد پیش از انقلاب به روشنی دیده می‌شود. در مستندات سازمان برنامه و همچنین دیدگاه‌های شاه که حرف آخر را می‌زد و همچنین اظهارات به جا مانده بسیاری از سیاست‌مداران آن زمان،نشان می‌دهد که الگوی غربی با این مختصات در ایران حاکم بوده است. بنابراین فضای اقتصادی کشور و متعاقبا خیلی از سیاست‌های به اصطلاح سیاست غربی به سمت مکتب نئوکلاسیک یا نئو لیبرالیسم سوق یافته بود. در این میان، نباید نقش درآمدهای عظیم نفتی و سهمی جدی نفت در اقتصاد را فراموش کرد. اما این اتفاق بعد از انقلاب چگونه شد؟ انقلاب، به تبع تغییر مالکیت را به همراه می‌آورد؛ فارغ از اینکه می‌خواهد چه باشد. یک nationalization در ایران صورت گرفت یا همان ملی شدن. مفهوم ملی شدن با دولتی شدن فرق دارد. برخی درتحلیل‌های خود از این دوران در این مورد دچار اشتباه می‌شوند و فکر می‌کنند که نظام جمهوری اسلامی از اول یک نظامی بود که می‌خواست به سمت دولتی شدن پیش برود. درحالی که این ملی شدن در اظهارات مرحوم بازرگان و دیگران هم وجود دارد که یک الزام و اجبار بوده است. در آن مقطع این نکته مهم است که ملی شدن یک اراده نبوده است. در آن روزها شاهد بودیم که بسیاری از صاحبان سرمایه، منابع کشور را تبدیل به ارز و دلارکرده و از ایران خارج کردند. در نهایت کارخانه‌هایی که باقی مانده بودند با مسائل کارگری فراوان باید اداره می‌شدند. درنتیجه دولت مجبور بود که در امور آنها مداخله کند. دولت با چالش‌های جدی اینگونه مواجه بود که ناچار به ملی کردن صنایع شد.

آقای دکتر، برخی دیدگاه‌ها حکایت از آن دارد که بسیاری از این ملی شدن‌ها که در قالب اصل ۴۴ قانون اساسی صورت گرفت، از ایدئولوژی چپ ریشه می‌گیرد که در ابتدای انقلاب بسیار تبلیغ می‌شد. نظرشما چیست؟

اگر ما تاریخ را ندانیم، ممکن است قضاوتمان در مورد مکاتب و دیدگاه‌ها اشتباه شود. بنده با صراحت می‌گویم که بخش زیادی از آن «ملی شدن»ها اجبار بود و الزام. در دیدگاه‌های شهید بزرگوار آیت‌الله بهشتی هم این نوع الزام دنبال می‌شد. دولت برای اینکه مشکلات کارگری و توقف تولید را حل کند مجبور بود، تحت عناوین بندهای الف، ب و ج قانون اساسی وارد عمل شود. اما مقطع بعدی که مربوط به جنگ تحمیلی است، نمی‌توان گفت که اراده نظام یا تفکر و بینشی از قبل بوده که تسلطش را بر بخش اقتصادی بالا ببرد. این خطایی است که بسیاری از صاحب نظران می‌کنند. به دوره جنگ با نگاه ایدئولوژیک چپ تحت عنوان اقتصاد دولتی حمله می‌کنند، در حالی که آن شرایط یک اقتضا بود. اگر تاریخ جنگ‌های جهانی را بررسی کنیم، خصوصا جنگ‌های جهانی اول و دوم، قدرت‌هایی که امروز اقتصاد لیبرالی دارند -مثل آمریکا، انگلیس و آلمان - در خلال جنگ اولویتشان دراداره اقتصاد حفظ امنیت و منافع ملی بود. درنتیجه مداخلاتشان در اقتصاد به اوج رسید. مثلا کارخانه‌های تولید خودرو در آمریکا و انگلیس و آلمان در زمان جنگ تانک و نفربر و... تولید می‌کردند. دولت دخالت می‌کرد که چه چیز تولید شود. یا در خوراک و پوشاک عمدتا اولویت با تامین مواد غذایی جبهه جنگ بود. نمی‌توان گفت که آن اقتصاد سوسیالیستی یا کمونیستی بوده است. اقتضای زمان جنگ و دفاع این است که دولت منابع کمیاب را سهمیه‌بندی کند و نوع تولید را تعیین نماید. این اشتباه است که ما امروز آن اقتصاد را یک تفکر خطاب کنیم. دهه اول نظام جمهوری اسلامی، کاملا دولتی است. اما بعد از جنگ نظام برای اولین بار تصمیم گرفت که خود را مطرح کند. تفکرات دوران سازندگی مخصوصا رییس‌جمهور وقت، جناب آقای هاشمی که با صراحت هم اظهار نظرشان را مطرح می‌کرد، تغییر نحوه اداره اقتصاد کشور بود. تصویب مناطق آزاد شاید اولین اقدام تغییر نگرش اقتصاد بود. یادم هست که در آن مقطع از جمله کسانی بودم که ایجاد مناطق آزاد را انتخاب مناسب نمی‌دانستم. معتقد بودم اگر می‌خواهیم به توسعه، روند صنعتی شدن و مدرنیته کمک کنیم، باید به شهرک‌های صنعتی داخل کشور توجه کنیم. چون کشور در آن مقطع مازاد تولید نداشت که مناطق صادراتی یا export processing zone ایجاد کند. ما هنوز جواب نیاز‌های داخلی را نمی‌توانستیم بدهیم؛ جنگ محدودیت‌های متراکمی ایجاد کرده بود.

سیاست‌های تعدیل معرف دوران ریاست‌جمهوری آقای هاشمی در اقتصاد است. نظرشما مشخصا درباره این سیاست‌ها چیست؟

در آن روزها، فضای حاکم بر سیاست‌های اقتصاد جهانی که عمدتا از سوی بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول (world bank and IMF) دنبال می‌شد، دارای یک عقبه تحت عنوان تاچریسم و ریگانیسم بود.هر دوی این سیاست‌ها تاکید بر بازار آزاد، کاهش یا عدم مداخله دولت داشتند. در سطح جهانی، هجمه‌ای به سوی نظریات کینز شده بود که عقبه تئوریک این هجمه‌ها از سوی فون هایک اقتصاددان اتریشی برنده جایزه نوبل بود. آن تفکرات حتی تا زمان ریگان و بوش پدر و پسر حاکم بود.این تفکرات در ایران هم مورد استقبال قرار گرفت. توصیه WORL BANK و IMF اجرای سیاست‌های تعدیل ساختاری (S(S tructural Ajustment Policy بود؛ مفهوم این سیاست‌ها این بود که نقش دولت در اقتصاد و تجارت کمرنگ شود. در همین راستا طرح تعدیل سیاست‌های اقتصادی و اصلاحات اقتصادی مطرح شد. در آن مقطع خیلی‌ها فقط از آن نام می‌بردند، ولی به مفهوم آن توجه نمی‌کردند. لازمه اجرای این سیاست‌ها مقررات‌زدایی (Deregulation) بود. به اعتقاد آنها حاکمیت دولت در مقررات، تسلط ایجاد می‌کرد، بنابراین این نوع نگرش به شدت نفی می‌شد. متعاقبا بحث حذف سوبسیت‌ها مطرح شد. مرحله بعد خصوصی‌سازی Privatization بود که تاچر خیلی قوی آن را اجرا کرده بود. بحث‌هایی چون کاهش ارزش پول ملی تحت عنوان تعدیل ساختاری به اجرا درآمد. تعدیل نرخ ارز برای قدرت دادن به پول خارجی با هدف بالا رفتن صادرات صورت گرفت. مجموعه پیشنهادی IMF اما موجب انتقاد همه طیف‌های فکری در اقتصاد ایران شد. کسانی که موافق آن اصلاحات بودند، سعی داشتند بگویند که این نسخه‌ها سیاست‌های تعدیل IMF نیست. هرچند که بعدها به خاطر گستردگی انتقادات ناچار به عقب‌نشینی شدند، اما این تفکرات و الگوها برای رشد و توسعه در بالاترین مرحله اجرایی یعنی در برنامه‌های توسعه‌ای پنج ساله تجلی پیدا کرد. طراحان این سیاست‌ها معتقد بودند که چون نتایجی تجربی به‌دست آمده از سوی هربرت سایمون برنده جایزه نوبل نشان از سیر تحول صنعتی شدن غرب را دارد، در نتیجه این مدل برای ایران قابل اجرا و مفید خواهد بود.استدلال می‌کردند که اگرچه در ابتدا با یک نابرابری اقتصادی مواجه می‌شویم، اما این نابرابری بعدا توسط دولت تحت عنوان تورتامین اجتماعی آسیب دیدگان تحت حمایت قرار می‌گیرند. در زمان تعدیل ساختاری حتی صحبت از باتوم برای دفاع از توسعه هم به میان آمد تا با اعتراضات ناشی از فقرا مقابله شود!

این سیاست‌ها که لاجرم بد نیستند، بالاخره بسیاری از کشورها آن را اجرا کرده بودند. یعنی مخالفت شما با این سیاست‌ها بود؟

ببینید، در این میان غفلتی به‌وجود آمد. دولت وقت فقط به فرآیند رشد و توسعه توجه می‌کرد، بدون آنکه به نحوه توزیع ثروت و در آمد توجه کند. در نتیجه شکاف طبقاتی ایجاد شد. این شکاف طبقاتی از دل بعضی از سیاست‌های تورمی بیرون آمد که فشار زیادی به دولت وارد کرده بود. برخی گروه‌های سیاسی هم انتقادهای زیادی به این نابرابری‌های اقتصادی و شکاف‌های طبقاتی کردند. نوعی از اشرافیت ظهور کرده بود. در همان ابتدا فرآیند بازار آزاد به وسیله بعضی از مناسبات و به تعبیر امروزی زد وبند‌ها سبب تشکیل یک طبقه اشرافی در کشور شده بود. برای افکارعمومی سوال پیش آمده بود و همه در قضاوت‌های خود می‌گفتند این نتیجه سیاست‌های تعدیل است؟

منظور شما از گروه‌های سیاسی،همان چپ‌ها است؟

نه این اشتباه است. این طرح نتیجه پیامد‌های این سیاست‌ها بود.در میان معترضین به آن شرایط، روحانیون هم بودند که به شکاف طبقاتی معترض بودند و همچنین بازرگانانی که از بعضی از این مناسبات رانتی متضرر شده بودند. البته در این میان برخی اعتراض‌ها از سوی افرادی که بعدا به «سوسیالیست‌های تخیلی» معروف شدند یا کسانی که نهادگرا نامیده می‌شدند هم صورت گرفت. این فشارها سبب توقف آن سیاست‌ها شد. اقتصاددانانی که به شدت به مکتب نو لیبرالیسم گرایش داشتند، دردولت دوم آقای هاشمی دیگر حضور نداشتند.

پس می‌توان گفت که مخلوطی از اندیشه‌های اقتصادی در این سال‌ها بر اقتصاد حاکم بوده است، آیا می‌توان دسته‌بندی از مکاتب موثر در این سه دهه انجام داد؟

اتفاقا باید بگویم هرج و مرج حاکم بوده است تا مکتب فکری. بی‌مکتبی است قبل از آنکه یک مکتب باشد. هیچ‌گونه اندیشه مشخص و شفافی که بگوید که اندیشه‌های غربی حاکم بوده یا سایر مکاتب، وجود ندارد. به این دلیل که اقتصاد ما، اقتصاد متصل به نفت است. مناسبات را قبل از هر چیزی باید با نفت بسنجیم. نفت ماهیتا به دولت اقتدار می‌دهد. نفت دولت را غیرپاسخگو می‌کند. دولت غیرپاسخگو گاهی سوسیالیست هم می‌شود. در حالی که شاید دولت ناخواسته سوسیالیست شده باشد! اما چون امکانات و منابع را در اختیار دارد و سهم بخش نفت در اقتصاد بسیار بالاست،این اتفاق لاجرم می‌افتد. جدا از این موضوع، تجارت هم درگیر مناسبات دولتی می‌شود، خصوصا تجارت خارجی. تجاری که در این مسیر کار می‌کنند قطعا از نظر تئوریکال تمایل به سوی کشورهایی دارد که دولت با آنها مبادله دارد. در بعضی از نظریات اقتصاد سیاسی به این قضیه با دید منفی نگاه می‌شود. سوسیالیست‌ها به این نوع تجارت خرده بورژوا لقب می‌دهند. البته من با این معیار‌ها نمی‌خواهم قضاوت کنم. ولی قدرت آنها هم تاثیرگذار بود. بنابراین اگر دانشگاهی و آکادمیک بخواهیم تحلیل کنیم، می‌بینیم که هیچ نظریه منسجم، قطعی و پایدار وجود ندارد مگر اینکه مناسبات و کارکرد‌های درونی شکل بگیرد. ما سه دولت با سه تفکر را در بعد جنگ دیدیم. یک دولت تحت عنوان سازندگی داشتیم که خیلی به توسعه زیربنا تاکید داشت و کارنامه قابل توجهی هم در این حوزه ارائه داد. هرچند در کنار آن اتخاذ سیاست‌های تعدیل ساختاری و سیاست‌های اقتصاد باز منجر به وام گرفتن و بعدها بدهی و تورم و افزایش قیمت شد،به هر حال دولتی بود با کارکرد خودش. دولت اصلاحات با اولویت قرار دادن حوزه سیاسی و آزادی‌های مدنی وارد عرصه شد. شباهت‌های زیادی در رویکردهای اقتصادی با دولت قبل داشت. اما جالب‌تر از آن دولتی بود که تحت عنوان دولت مهرورزی و عدالت آمد و معتقد بود دولت‌های قبلی از ابتدا دچار انحراف بودند. درحالی که کارنامه این دولت هم در مولفه‌های اقتصادی شباهت‌های زیادی با دولت‌های قبلی دارد.

واردات اگرچه در همه دولت‌ها روند افزایشی داشته،اما دولت نهم و دهم رکورد شکن واردات بوده است. بیش از ۷۰ میلیارد دلار واردات مستقیم. در همه دولت‌ها هرچه جلوتر آمدیم وابستگی به نفت و درآمد نفتی افزایش یافته است. شکاف طبقاتی در دولتی که با اسم عدالت شروع به کار کرد افزایش یافته است. بنابراین در هر سه دولت کارکرد‌های اقتصادی مشابهی می‌بینیم. پس معلوم می‌شود کارکرد اقتصادی به‌رغم تفاوت در شعارهای دولت‌های مختلف، جریانی است که کماکان بی‌ریشگی را اثبات می‌کند. نمی‌توان گفت تئوری غالبی در این دوره‌ها وجود داشته، هرچند در هر دولت کسانی بودند که به طور جدی پایبند به اندیشه‌هایی از جمله سیاست‌های تعدیل یا اندیشه‌های سوسیالیستی بودند. اما نمی‌شود گفت چون فلان شخص در دولت مسوولیت داشته پس دولت سوسیال یا لیبرال بوده است.

در افکار عمومی اینگونه مطرح است که در جریان‌های فکری حاکم براقتصاد ایران نقش چند گروه حائز اهمیت است؛یک گروه دانشگاه شهید بهشتی،گروه دیگر دانشگاه علامه طباطبایی و گروهی طرفدار تفکر لیبرالی که در دانشگاه‌های مختلف پراکنده‌اند (لیبرال‌هایی که هرکدام طرفدار یک مکتب هستند از مکتب شیکاگو گرفته تا نئوکلاسیک و طرفداران هایک و...).به اعتقاد شما آیا می‌توان گفت که برخی تصمیم‌های اقتصادی از افراد تاثیرگرفته است؟

سوال خوبی است. قبل از جواب دادن به این سوال باید نکته‌ای را ذکر کنم. من چون در دانشکده‌های مختلفی از جمله دانشگاه تهران، شهید بهشتی، تربیت مدرس، علامه طباطبایی، الزهرا و امام حسین(ع)، مدیریت استراتژی تدریس می‌کنم، بر مبنای تجربه‌ای که به واسطه تدریس اقتصاد در این دانشکده‌ها به دست آوردم، می‌گویم که اینگونه نیست که دانشکده‌ای مروج مکتبی خاص مثل دانشگاه شیکاگو باشد. از نظر شکلی گاهی گفته شده که دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران مروج مکتب نئوکلاسیک و دانشکده اقتصاد علامه طباطبایی محل تجمع نهادگراهاست در حالی که عملا این‌گونه نیست؛ اشکال کار هم همین جا است که یک معجونی داریم از همه مکاتب. اگر دانشکده ‌های ما به طور واضح چارچوب مکاتب را مشخص می‌کردند،حتما به نفع کشور بود. مثلا دانشگاهی به دفاع از لیبرالیسم می‌پرداخت و دانشگاه بعدی به دفاع از جریان مقابل آن. یا دانشگاهی دیگر مروج اندیشه اسلامی بود. اتفاقا این موضوع موجب شکوفایی و پویایی می‌شود و فضایی برای تضارب آرا به وجود می‌آورد. اما در مورد سوال شما باید بگویم که به واسطه دفاع یک استاد از اندیشه‌ای خاص نمی‌توان گفت که دانشگاه مورد نظر مروج آن مکتب است. اگر قرار باشد دولت تصمیم استراتژیکی برای نظام آموزشی بگیرد، بهتر است اجازه بدهد که غربی‌ترین دیدگاه‌های اقتصادی در دانشگاه تدریس شود؛ منتها برای مقابله با نظریات آن، دانشگاه را تجهیز کند. رشد حوزه‌های علمیه در تاریخ به خاطر تضارب آراست. در آیه شریفه قرآن آمده است: «فَبَشِّرْ عِبادِی اَلَّذِینَ یَستَمِعُونَ القُولِ فَیَتَّبِعُونَ اَحسَنَ» یعنی فرصت انتخاب را به شرطی داده باشیم که اجازه بدهیم تضارب آرا به‌وجود آید. اگر فضایی در دانشگاه‌ها وجود داشته باشد که امکان دفاع از مکاتب لیبرال یا سوسیال یا اسلامی داشته باشد،حتما فضای سازنده‌ای برای تصمیم گیری‌ها خواهد بود و دیگر این بدفهمی‌ها و تهمت‌ها به اشخاص که مثلا سوسیالیست، چپ و ضددین هستید یا وابسته به خارج هستید، از بین می‌رود. اگر این شرایط ایجاد شود کمک بزرگی در تحول در اندیشه اقتصادی ناب خواهد شد.

جریان سومی که در جریان چالش فکری بین دو اندیشه چپ و راست در اقتصاد قرار می‌گیرد، طرفداران اقتصاد اسلامی است. در ابتدای پیروزی انقلاب به شدت تبلیغ می‌شد و حتی چند قانون خاص از جمله بانکداری بدون ربا از دل این تفکر بیرون آمد. طرفداران این اندیشه امروز می‌گویند که در طول سه دهه گذشته هرگز اجازه داده نشده که آنها بتوانند دیدگاه‌های خود را به اجرا بگذارند. به نظر شما آیا اقتصاد اسلامی می‌تواند در شرایط حاضر اقتصاد را از این هرج و مرج چپ و راست بودن نجات دهد؟

شاید علت این باشد که چون سیاست‌های اقتصادی گذشته خوب شکل نگرفته و چند بار هم تجربه شده و شکست خورده است، خیلی‌ها معتقد به راه‌حل سوم باشند و از اقتصاد اسلامی دفاع کنند. اما به خاطر داشته باشیم که هنوز دو طیف چپ و راست بر این نظریه نقد وارد می‌کنند. به نظرم بحث اقتصاد اسلامی خوب مطرح نشده است. بنده از دوران دانشجویی به مباحث اقتصاد اسلامی علاقه‌مند بودم؛ گرایش به مباحث عدالت دارم. اما عدالت به مفهوم درست که تخصیص امکانات و منابع برای عموم مردم باشد. حتی امروز جوزف استیگلیتزبرنده جایزه نوبل اقتصاد هم در مباحث مدیریت استراتژیک، بحث عدالت را با مفهوم جدید ارائه می‌کند. البته این نوع عدالت با عدالت توزیعی متفاوت است. ما نیاز به ایجاد اقتصادی پویا و پر رونق داریم که همه درگیر باشند و با کرامت خودشان پول به‌دست آورند. اندیشه‌هایی که ناشی از جهان‌بینی است، ماتریالیستی نیست و در عین حال مکتب خاص خود را ترویج می‌کند. مثلا سردمداران اندیشه کلاسیک قائل به نگاه ارزشی‌اند. آدام اسمیت خودش یک فیلسوف خداشناس بود یا مالتوس یک کشیش.

بحثی که در اقتصاد توسعه وجود دارد این است که امروز دیگر یک اقتصاد دان خرد و کلان نمی‌تواند با یک نگاه و تحلیل درباره توسعه یا درباره political economy پاسخ کامل را ارائه دهد. امروز دیگر موضوع اصلی اقتصادها، اقتصاد سیاسی است. فردریک لیست از اقتصاد سیاسی به نام ملی گرایی نام می‌برد. اولین نگاه به انسان در غرب تحت عنوان اومانیسم تعریف می‌شود. در آنجا رفاه مادی هدف استراتژیک است. هم‌اکنون نیز یکی از چالش‌های بزرگ غرب توجه به این بعد مادی است. با این حال به دستاورد‌های زیادی هم رسیده‌اند. به برکت تحولات فکری، دانش‌بشری و خصوصا تحولات تکنولوژی زندگی راحت شده و ثروت و درآمد افزایش جهش وار داشته است. اما باید توجه کنیم به این موضوع که چون فقط به بعد مادی توجه شد دچار انحرافاتی شد که من در اینجا قصد ندارم نفیا و اثباتا به این موضوع بپردازم.

استدلال‌های شما این نتیجه می‌رساند که نظام بازار به تنهایی پاسخگوی اقتصاد ایران نیست. اینطور نیست؟

نه به طور کلی نظام بازار؛ بلکه نابرابری در نظام بازار. این نابرابری‌ها ماهیت نظام کلاسیک و نئوکلاسیک است. در این نوع نظام‌ها به رفاه مادی توجه می‌شود، بنابراین سرمایه به طور غیرمستقیم حاکمیت پیدا می‌کند. در اقتصاد می‌خوانیم که کار، سرمایه و طبیعت عوامل تولید هستند. اتفاقا مکاتب را باید این‌گونه تقسیم‌بندی کرد. نظام نئولیبرال به سرمایه اولویت می‌دهد. نظام سوسیالیستی با افراط به کار اولویت می‌دهد. امروز در بحث‌های توسعه پایدار سعی شده که ملاحظات محیط زیست را در نظریاتشان مورد تاکید قرار دهند. به‌گونه‌ای که حتی قائل به کاهش تولید ناخالص برای حفاظت از محیط زیست هستند. بنابراین این اقتصاد با کارکردهایش نابرابر است. وقتی در غرب به این نتیجه رسیدند که این مکاتب نمی‌تواند علیت نیاز بشر را پاسخ دهد، چه دلیلی وجود دارد که ما هنوز درگیر مکاتب فکری که وارداتی است، باشیم؟ بنابراین پیشنهاد می‌دهم که بهتر است به اقتصاد سیاسی در اقتصاد ایران بها داده شود. همین الان در غرب مصرف‌گرایی یک چالش است، اما اسلام انسان‌ها را از اسراف برحذر کرده، این اسراف فقط مربوط به خوراک و پوشاک مردم نیست. بهتر است اقتصاد اسلامی را با نگاه مقایسه تطبیقی تبیین کنیم. اگر به عنوان اقتصاد سیاسی به این فرآیند نگاه می‌شود، به آن فرصت بدهیم که آن اقتصاد نظام سیاسی را شکل دهد. مثلا بازارهای مالی بر مبنای آن شکل بگیرد. حضرت علی (ع) در باره مبحث مدیریت می‌فرماید: «مسوولیت در حکومت اسلامی امانت است.» راننده اتوبوس، معلم، وزیر یا وکیل باشی این مسوولیت وجود دارد. این نمونه‌ای از اقتصاد اسلامی است. اما ما شاهد بیشترین فسادهای اقتصادی در نظام‌هایی اسلامی هستیم که ادعای اسلامی دارند یا انحرافاتی را در تخصیص منابع می‌بینیم. مرحوم علامه جعفری روزی به من گفت آقای خوش‌چهره اگر روزی سوار هواپیما شدی و دیدی یک روحانی سوار کابین خلبان شد، زود از هواپیما پیاده شو چون هواپیما در معرض سقوط است، روحانی با تمام برجستگی خود تخصص لازم در این کار را ندارد. بنابراین ما ناکارآیی را نباید به اسلام نسبت دهیم. بعد از گذشت سه دهه هنوز نتوانسته ایم اصول اقتصاد سیاسی اسلامی را تبیین کنیم و مدام ادعا می‌کنیم که نظام اقتصادی مسلط به اسم اسلام داریم در حالی این نظام، تنها در بستر زمان و متناسب با ظرفیت‌های جامعه شکل می‌گیرد.