در جست‌وجوی شمشیرهای جواهرنشان!

گروه تاریخ و اقتصاد: «من هم باستان‌شناس شدم!» خاطرات تانیا گیرشمن، از رخدادهای پشت صحنه و عرصه کاری همسرش در ایران (نهاوند، همدان، کاشان، بیشاپور، شوش، چغازنبیل، بردنشانده، خارک، سرمسجد) و افغانستان و ماجراهایی است که در عراق، فلسطین، سوریه امروز، مصر، فرانسه و... اتفاق افتاده است.این کتاب دربردارنده خاطرات این زن فرانسوی در فاصله سال‌های ۱۳۱۱ تا ۱۳۴۶ خورشیدی است. به اعتقاد ناشر کتاب «من هم باستان شناس شدم!» «چشم‌اندازی روشن از جزئیات بُعدی از زندگی انسان در موقعیتی است که به ندرت در آنچه مربوط به پژوهش و اکتشافات باستان‌شناختی می‌شود مورد تحلیل قرار گرفته است.» و سرشار از آگاهی‌هایی است که خواندن آن برای شناخت افزون‌تر تاریخ اجتماعی معاصر ایران ضرورت دارد.

ماجراهای کتاب از آنجا آغاز می‌شود که تانیا در سال ۱۳۱۱ خورشیدی تصمیم می‌گیرد همراه همسرش که از سال ۱۳۱۰ کاوش‌های باستان‌شناختی‌اش را آغاز کرده بود، راهی ایران شود. «هرچه پول داشتیم و ته‌مانده پس‌اندازمان را جمع کردیم تا بتوانیم خرج سفر من را فراهم کنیم.» تانیا هیجان‌زده است و می‌نویسد: «نخستین‌بار بود که از فرانسه خارج می‌شدم و این پرسش برایم مطرح بود که چه ماجراهایی در انتظارم هستند.» آنها ـ در روزگاری که هواپیمای مسافربری در کار نبودـ‌ از راه مصر و بیت‌المقدس و بیروت و دمشق و بغداد به ایران می‌رسند. این سفر که خالی از دشواری و رنج سفر نیست، با پیشامدهایی همراه است. از همه خواندنی‌تر آشنایی آنها با خانمی فرانسوی در بغداد است که همسری عراقی دارد. رفت و آمد آنها چند سال طول می‌کشد و دوستی‌شان ادامه می‌یابد، تا آنکه تانیا پی می‌برد آن زن، دختر عموی خود اوست!تانیا از ورودش به ایران هم این‌گونه می‌نویسد: «من وارد ایران شده بودم. ایران اسرارآمیز و دوردست، سرزمین شهرزاد، علاء‌الدین و چراغ جادو. آیا می‌توانستم شاهزاده خانم‌های پرنیان‌پوش و غرق در جواهر و سنگ‌های قیمتی و سواران با لباس‌های زربفت مجهز به شمشیرهای جواهر نشان را که در کودکی خوابشان را دیده بودم، ببینم؟»بنابراین گزارش، سفر دوم یک ‌سال بعد آغاز می‌شود. در سفر پیش، تپه‌ای در دامنه کوه الوند در مغرب همدان، نظر آنان را جلب کرده بود و اکنون راهی اسدآباد همدان شده بودند تا کار حفاری را آغاز کنند. تانیا گیرشمن می‌نویسد که اعضای گروه اکتشافی خوب با هم کنار می‌آمدند و یاد گرفته بودند با زندگی «بسیار بَدوی» آنجا خو بگیرند، اما اشیای چندانی به دست نمی‌آورند و راهی لرستان می‌شوند. آنجا هم البته دردسرهای خود را دارد؛ ولی باز خبری از اشیای باستانی دندانگیر نیست.

در اینجا است که گروه گیرشمن، به دستور رئیس موزه لوور پاریس که کارفرمای رومن گیرشمن است، راهی کاشان می‌شوند و کاوش در تپه سیلک را آغاز می‌کنند. این تپه همان تپه معروفی است که بقایای تمدنی شگفت و شگرف را در درون خود نهفته بود. خانم گیرشمن و همسرش از بازار اصلی کاشان و بازار نقره‌فروش‌ها و بازار مسگرها که «با سروصدای کرکننده‌ای سینی، دیگ، سطل، پارچ، آفتابه، ابریق و کتری می‌ساختند» دیدن می‌کنند. صنایعی که امروز زیر فشار خرد‌کننده ظرف‌های پلاستیکی فراموش شده‌اند.تانیا می‌نویسد: در کاشان «هر بار که از بازار دیدن می‌کردیم، فوجی از پسر بچه‌ها به دنبالمان راه می‌افتادند. به غیر از آنها زن‌های چادری هم از نزدیک به من خیره می‌شدند. پارچه لباسم را لمس می‌کردند و کیفم را باز می‌کردند تا محتوایش را ببینند...غالبا به دیدن کارگاه‌های قالیبافی می‌رفتیم که قالی‌های معروف کاشان را در آنجا می‌بافتند. همه این کارگاه‌ها در زیرزمین‌های کم نور قرار داشتند...زنان بیشتر در حال شیر دادن به نوزادانشان کارشان را دنبال می‌کردند. کاری طاقت‌فرسا بود، همچون اعمال شاقه...با دستمزد روزی یک ریال...!»در بهار سال ۱۳۱۶، رضا شاه و ولیعهدش از بیشاپور و غار شاهپور و مجسمه شاهپور اول ساسانی دیدن می‌کنند. گزارش خواندنی و ریز‌بینانه تانیا از این دیدار را باید تصویری روشن از خلق و خو و طبیعت مستبدانه و قلدر رضا‌شاه و تسلیم محض اطرافیان او دانست.تانیا گیرشمن می‌نویسد: به محض اینکه شاه هیات باستان‌شناسی را از دور می‌بیند، می‌پرسد: «چیه، کیه؟» منظورش این بوده که آنها کیستند و اینجا چه می‌کنند؟ اطرافیان «مچاله و رنگ‌پریده و ترسان، در حالی که فقط به شاه چشم دوخته بودند» هیات فرانسوی را معرفی می‌کنند. چند قدم بعد، باقیمانده تاقی را به شاه نشان می‌دهند. شاه نگاهی می‌اندازد و می‌گوید: «اینجا که تاق نیست.» همراه از همه‌جا بی‌خبر، پاسخ می‌دهد: «چرا اعلیحضرت، هنوز ابتدای تاق دیده می‌شود.» شاه از کوره درمی‌رود و می‌گوید: «دارم بهت می‌گم که تاق نیست.» همراه از ترس به لکنت می‌افتد و دستپاچه می‌گوید: «بله، بله، قربان، تاق نیست....پس از عزیمت شاه و همراهانش، خبرنگاران را نزد خود بردیم و با چای از آنها پذیرایی کردیم. خبرنگاران گفتند از موقعی که شاه را در سفرهایش به سراسر کشور همراهی کرده‌اند، این نخستین بار است که می‌بینند راضی است و از کسی تشکر می‌کند.» تانیا گیرشمن در پایان همین بخش می‌نویسد: «این دیدار تأثیری فراموش‌نشدنی بر ما گذاشت.»

مرداد تا دی ماه ۱۳۱۶ زمان کاوش دوباره در سیلک کاشان است. آنها به تهران می‌رسند و از اینکه چهره شهر به سرعت تغییر کرده، شگفت‌زده می‌شوند. سرانجام به کاشان می‌روند؛ اما به محض ورود، تب مسری اعضای گروه را گرفتار می‌کند. از این پس ماجراهایی جذاب، یکی بعد از دیگری پیش می‌آید و خواننده را محو کتاب می‌کند. همانند آمدن درویشی نزد آنان و درخواست پول، یا دیدار گیرشمن و همسرش از چهارتاقی نیاسر و دیدار با کدخدای روستای آن روز نیاسر و خواستگاری یکی از مهندسان جوان ایرانی از خواهران تانیا گیرشمن که در فرانسه زندگی می‌کنند و مهندس جوان هرگز آنها را ندیده است!از مهم‌ترین کاوش‌ها که شرح کامل آن را تانیا نوشته، بیرون آوردن زیگورات چغازنبیل از زیر خاک است، اما پیدا کردن گورهای سلطنتی عیلامی، گیرشمن‌ها را «به شدت ناامید» می‌کند. چون آنها انتظار داشتند که به گنجینه‌هایی همانند آنچه در گور توت عنخ آمون، فرعون مصر، یافته شده، دست پیدا کنند. در هر حال، کم و بیش گزارش مفصلی درباره این حفاری، در لابه‌لای خاطرات تانیا گیرشمن دیده می‌شود و البته در همه آن سال‌ها «دردسرهای کوچک» همچنان ادامه می‌یابد و هر بار ماجرایی خواندنی پدید می‌آورد.براساس این گزارش، حسین محلوجی (مدیر بنیاد فرهنگ کاشان) یادداشتی بر کتاب نوشته و ضمن ارائه شرح کوتاهی از محتوای کتاب، می‌پرسد که کار رومن گیرشمن و گروه‌های همکار او را چگونه می‌توان داوری کرد؟ آیا او در یافته‌های باستان‌شناسی خود امانت‌دار بوده است؟ پاسخ‌ گروهی از باستان‌شناسان ایرانی منفی است؛ ولی محلوجی می‌نویسد که داوری در این‌باره نیاز به ارائه اسناد دارد و باید به دور از احساسات ملی‌گرایانه یا بیگانه‌ستیزانه باشد. او یادآوری این نکته را نیز لازم می‌داند که «اگر گیرشمن و همکاران او، گاه محروم از ابتدایی‌ترین امکانات زندگی، این کاوش‌ها را، با تحمل سختی‌هایی که بخشی از آنها در کتاب حاضر آمده است، انجام نمی‌دادند، ما امروز چه داشتیم؟ و مهم‌تر اینکه با آنچه گیرشمن و همکاران او از زیر هزاران خروار خاک بیرون آوردند و سهم ما شد، چه کرده‌ایم؟»ترجمه روان و خوش‌خوان فیروزه دیلمقانی از خاطرات تانیا گیرشمن، از مزایای این کتاب است. همچنین بخش آخر کتاب که حدود ۹۰ صفحه از کتاب است، اختصاص به عکس‌های دیدنی از حفاری‌ها، اشیای به دست آمده، دیدار بازدیدکنندگان، بناهای تاریخی و... دارد. بخشی از عکس‌ها که سیاه و سفید هستند از کتاب اصلی که در سال ۱۹۷۰ در فرانسه منتشر شده برداشته شده و عکس‌های رنگی کار دو عکاس صاحب‌نام ایرانی است: داوود صادق‌سا و ابراهیم خادم‌ بیات که عکس‌هایی از شوش و اشیای به دست‌آمده در حفاری‌های گیرشمن که در موزه شوش است و عکس‌های بیشتری از اشیای موجود در موزه‌های تهران، از جمله موزه ملی ایران، تهیه کرده‌‌اند.

در جست‌وجوی شمشیرهای جواهرنشان!