یک کشور و دو سفیر در لندن!

پیش از قرن نوزدهم میلادی از ایرانی جماعت کمتر کسی در انگلستان رویت شده بود. معروف است اولین فرد ایرانی که قدم به خاک انگلستان نهاد در سال ۱۲۳۸ میلادی / ۶-۶۳۵ هجری قمری در ایام سلطنت هنری سوم بود ولی نام او فراموش شده است. این ایرانی را علاء‌الدین محمد فرمانروای اسماعیلی الموت به انگلستان فرستاده بود تا در برابر خط سپاهیان مغول که قلمرو او را تهدید می‌کردند از پادشاه انگلیس کمک بخواهد. فرستاده ایرانی از ماموریت خود طرفی نبست و دست خالی بازگشت.

تقریبا ۴۰۰ سال گذشت تا یک ایرانی دارای اهمیت دیگر به روایت مستند قدم به خاک انگلستان گذاشت. در ماه فوریه ۱۶۲۶/ جمادی‌الاول ۱۰۳۵ نقدعلی‌بیگ که در بعضی کتاب‌ها از او به‌عنوان نخستین سفیر ایران در انگلستان یاد می‌شود در بندر پورتسموث قدم به خشکی نهاد. همراه او در کشتی «استار» متعلق به کمپانی هند شرقی پسرش و یک بازرگان ایرانی به نام خواجه شهسوار که او نیز پسرش را به همراه آورده بود سفر می‌کردند و البته هر دو چندتن خدمتکار ایرانی همراه داشتند. علاوه‌بر این، بازرگان ایرانی یک محموله گرانبهای ابریشم نیز با خود داشت که چنانکه نقل خواهیم کرد باعث بروز اختلاف شدیدی بین او و ایلچی ایران شد.

از هدف‌های ماموریت نقدعلی‌بیگ اطلاع زیادی نداریم. همین قدر می‌دانیم که اعتبارنامه‌ای از طرف شاه‌عباس اول پادشاه بزرگ صفوی همراه داشت و به او دستور داده شده بود در راه افزایش دادوستد بازرگانی بین ایران و انگلستان بکوشد. وقتی نقدعلی‌بیگ به لندن رسید اطلاع یافت که شخص دیگری در پایتخت انگلستان حضور دارد که مدعی است سفیر ایران است. و از آن گذشته این سفیر یک شخص انگلیسی است به نام سر رابرت شرلی که دو سال است به عنوان نماینده پادشاه ایران به دربار انگلستان رفت‌و‌آمد می‌کند. از این رو تعجبی ندارد اگر بگوییم این دو تن روزی که با هم روبه‌رو شدند کارشان به دعوا کشید. نقدعلی سیلی به گوش شرلی زد، اعتبارنامه‌اش را پاره کرد و او را دروغگو خواند.

اگرچه چگونگی این حادثه دیپلماتیک در روابط اولیه ایران و انگلستان و نیز اینکه چطور یک فرد انگلیسی توانست خود را در لندن به‌عنوان سفیر ایران بشناساند قبلا نقل شده است، اما جزئیات ماجرا در هر روایتی از احوالات ایرانیان در میان انگلیسیان جایگاهی شایسته دارد و باید دوباره نقل شود، هرچند این «ایرانی» در واقع یک انگلیسی بود. رابرت شرلی یکی از سه برادری است که به خاطر مسافرت‌ها و ماجراهایشان در کشورهای دوردست در زمان حیات خود شهرت فوق‌العاده و افسانه‌ای یافته بودند. حتی در سال ۱۶۰۷ ] نوزده سال قبل از ورود نقدعلی‌بیگ به انگلستان[ شخصی به نام آنتونی نیکسن کتابی با عنوان «سه برادر انگلیسی» نوشته و در لندن به چاپ رسانده بود که عنوان فرعی آن به‌خوبی خبر از محتوای کتاب می‌دهد:

«مسافرت‌های سرتامس، شرلی و ماجرای سه سال زندانی شدنش در ترکیه، آزادی او به سبب نامه اعلیحضرت به سلطان عثمانی و بالاخره بازگشت او به سلامت در سال جاری به وطن. سرآنتونی شرلی و سفارش به دربار سلاطین مسیحی اروپا. رابرت شرلی جوان و جنگش با ترک‌ها و ازدواجش با برادرزاده امپراتور ایران.» در همان سال نمایشنامه‌ای نیز با عنوان «ماجراها و مشقات سه برادر انگلیسی» در لندن انتشار یافت و در سال‌های بعد نیز روایت‌های دیگری از فعالیت‌های آنتونی و رابرت شرلی در ایران و در اروپا به نمایندگی از دولت ایران نوشته و چاپ شدند. این برادران شرلی که بودند و چطور شد که دو تن از آنان، آنتونی و رابرت به ایران سفر کردند و به خدمت پادشاه ایران درآمدند؟

پدرشان سرتامس شرلی از نجیب‌زادگان نسبتا با اهمیت انگلستان بود و مدتی در مقام داروغگی ایالت‌های ساری و ساسکس خدمت کرده بود و در سال‌هایی هم که انگلستان و اسپانیا در «سرزمین‌های پست» [بلژیک و هلند امروز] دعوا داشتند خزانه‌دار امور جنگی در آن صفحات بود. سرتامس صاحب ملک ییلاقی درجه اولی در ناحیه استی نینگ در ساسکس بود که «وینستن هاوس» خوانده می‌شد و با محافل درباری نیز روابط خوبی داشت. هر سه پسرش مردان نمونه عصر ملکه الیزابت اول به‌شمار می‌رفتند و به پیروی از روحیه غالب زمان، بخت و اقبال خود را در کشورهای خارج آزموده بودند، اما اینکه آنتونی شرلی که در سال ۱۵۶۵/ ۹۷۲ به دنیا آمده بود و رابرت که پانزده یا شانزده سال از برادر خود کوچک‌تر بود در اواخر سال ۱۵۹۸ اواسط سال ۱۰۰۷ خودشان را در ایران یافتند امری بود بیشتر مرهون تصادف تا زاییده قصد و نقشه قبلی.

یک سال زودتر، آنتونی شرلی به ونیز رفته بود تا هم سر خود را گرم کند و هم کاری بیابد. محتمل به نظر می‌رسد در ایامی که او در این شهر اقامت داشت مذاکراتی بین مقامات ونیزی و یک بازرگان ایرانی درباره امکان اعزام هیاتی از ونیز به ایران صورت گرفته باشد. ونیزی‌ها از موقعیت اسپانیایی‌ها و پرتغالی‌ها در قبضه کردن بخش اعظم تجارت ونیز با کشورهای مشرق زمین نگران بودند و چون اسپانیا حریف اصلی انگلستان به شمار می‌رفت ونیزی‌ها پیش خود استدلال کردند که ورود دسته‌ای از ماجراجویان انگلیسی به ایران ممکن است منجر به گسستن پیوندهای تازه اسپانیایی‌ها با دربار ایران شود. برای آنتونی شرلی و برادر کوچکش رابرت (که او نیز برحسب اتفاق در این زمان در ایتالیا در دربار امیر فلورانس بود) بوی حوادث هیجان‌انگیز و پول کلان از این پیشنهاد به مشام می‌رسید و جوانان ماجرا‌جویی چون آنان در این قبیل موارد زود به هیجان می‌آیند.

در ماه مه ۱۵۹۸/ شوال ۱۰۰۶ دو برادر شرلی به اتفاق بیست و چهار پنج نفر همراه که بیشترشان انگلیسیانی بودند که یک سال زودتر در معیت آنتونی به ایتالیا سفر کرده بودند، از بندر ونیز با کشتی عازم ساحل شرقی دریای مدیترانه شدند. در انطاکیه قدم به خشکی نهادند و از راه زمین از طریق حلب و بغداد به ایران سفر کردند. این گروه در اوایل ماه دسامبر ۱۵۹۸/ اوایل جمادی‌الثانی ۱۰۰۷ به شهر قزوین رسید که هنوز پایتخت حکومتی صفویان بود و اندک زمانی بعد جای خود را به اصفهان می‌داد. در قزوین آنتونی و رابرت شرلی به حضور شاه عباس (که این دو برادر او را «پادشاه بزرگ» می‌خواندند) رسیدند و از آن پس نیز با وی مکررا ملاقات کردند. اینکه به تشویق آنتونی شرلی بود که شاه عباس قصد کرد با سلاطین مسیحی اروپا علیه ترکان عثمانی پیمان اتحاد ببندد (نکته‌ای که بعدا مورد ادعای آنتونی شرلی قرار گرفت) یا پادشاه ایران خود شخصا به این فکر افتاد جای بحث و گفت‌وگو است ولی قدر مسلم آنکه آنتونی شرلی ۶ ماه پس از ورودش به دربار ایران به عنوان ایلچی شاه عباس در راه بازگشت به اروپا بود.

هیات دیپلماتیک او از یک ایرانی به نام حسین علی بیگ [بیات]، چهار منشی، دو کشیش پرتغالی و تعدادی از همراهان اولیه انگلیسی خود او تشکیل می‌شد. او از شاه عباس اعتبارنامه‌ای خطاب به پاپ و فرمانروایان مهم اروپا، از جمله ملکه الیزابت اول انگلستان، در دست داشت که در آن نامه از ایشان خواسته شده بود «در هر موردی که شما پرسیدید یا او خود گفت، کلامش را در حد کلام خود من معتبر بدانید.» شاه‌عباس در مقابل کمک پادشاهان اروپا اعطای تسهیلات بازرگانی در ایران را به آنان وعده می‌داد. هیات سفارت آنتونی شرلی از طریق مسکو از راه زمین به اروپا مسافرت کرد ولی در شهر رم پایانی زودهنگام و غم‌انگیز یافت، چون در این شهر اختلاف بین آنتونی شرلی و حسین‌علی‌بیگ بالا گرفت و از هم جدا شدند. آن دو هیچ‌کدام به انگلستان سفر نکردند. حسین‌علی‌بیگ پیش از بازگشت به ایران چند ماه در اسپانیا اقامت گزید اما موفق به جلب کمک دولت اسپانیا در برابر ترکان عثمانی نشد.

آنتونی شرلی دیگر هیچ‌گاه قدم به خاک انگلستان یا ایران نگذاشت و ترجیح داد در اروپا بماند و نان ذکاوت و چاره‌جویی خود را بخورد و روزگار را در خدمت اربابان متعددی به سر آورد تا اینکه سرانجام در سال ۱۶۳۶/ ۱۰۴۶ عمرش به پایان رسید. و اما در این میان رابرت شرلی در ایران ماند. از کارهای او در این مدت اطلاع زیادی در دست نیست. می‌دانیم که از قزوین به اصفهان رفت و در آنجا به همراهی پنج انگلیسی دیگر، ظاهرا به فرمان شاه‌عباس، به کار تعلیم سپاهیان و زیبا ساختن پایتخت جدید پرداخت. در روایات تاریخی ضبط شده است که در سال ۱۶۰۷/ ۱۰۱۶ با دختر یک خان چرکسی ازدواج کرد. زنش که نوزده ساله بود طبق یک گزارش همان زمان، در دامان عمه‌اش که از بانوان دربار صفوی به‌شمار می‌رفت، پرورش یافته بود. نامش در ابتدا سامپسونیا بود که پس از آنکه کشیشان کرملی اصفهان او را غسل تعمید دادند ترزا نامیده شد.

کشیشان کرملی مستقر در اصفهان می‌کوشیدند مقامات دربار پاپ را از حوادثی که در ایران می‌گذشت مطلع نگاه دارند. خبر ازدواج رابرت شرلی را به رم گزارش دادند و گزارش قبلی خود را که در آن همسر شرلی را یک کنیز مسلمان قلمداد کرده بودند، تصحیح کردند. طبق گزارش کشیشان، رابرت مردی است «با قامت متوسط، موبور و بدون ریش، به سن تقریبا سی سال. حلقه‌ای با نگین الماس بسیار خرد در یک گوش دارد. مردی است صاحب تمییز اما لاف‌زن و متظاهر و متکبر. در ایران در ملا عام بسان یک مسیحی کاتولیک‌مذهب زندگی کرده و سالی یک‌بار برای اعتراف و شرکت در آیین عشای ربانی به کلیسا آمده و در مراسم مذهبی دیگر منظما حضور یافته و همه اعمال نیک یک مسیحی با تقوا را انجام داده است.» در ماه فوریه ۱۶۰۸/ شوال ۱۰۱۶ رابرت شرلی به اتفاق همسرش ترزا رهسپار اروپا شد. از طرف شاه‌عباس مامور شده بود به عنوان «ایلچی به دربار تمام سلاطین مسیحی» سفر کند و در جلب کمک آنان در مقابل ترکان عثمانی بکوشد.

رابرت شرلی سرانجام در ماه اوت ۱۶۱۱/ جمادی‌الثانی ۱۰۲۰ پس از یک مسافرت پرپیچ و خم وارد انگلستان گردید. سه ماه بعد، ترزا در خانه پدری خاندان شرلی در ایالت ساسکس پسری به دنیا آورد. نوزاد را به خاطر پرنس آوویلز (ولیعهد انگلستان) که به اتفاق مادرش ملکه «آن» پدر و مادر تعمیدی او بودند، هنری نام نهادند و این نشانه روشنی از اعتبار خانواده شرلی در آن ایام است. با اینکه رابرت شرلی اعتبارنامه‌ای از شاه‌عباس همراه داشت که او را «ایلچی کنونی ما» می‌خواند که «سال‌های زیادی در نهایت وفاداری به ما خدمت کرده است» و «هر عرضی داشت استدعا دارد استماع فرمایید» جیمز اول پادشاه انگلستان ظاهرا عجله‌ای برای پذیرفتن رابرت شرلی نداشت. پادشاه احتمالا از نقشی که رابرت شرلی به‌عنوان فرستاده یک دولت خارجی برعهده داشت آزرده خاطر بود، مضافا اینکه آنتونی برادر رابرت را نیز قانون‌شکن و یاغی می‌دانست. رابرت شرلی را سرانجام پادشاه انگلستان روز اول اکتبر ۱۶۱۱/ ۲۴ رجب ۱۰۲۰ در کاخ همپتن کورت به حضور پذیرفت.

گزارش شده است که پادشاه دستور داده بود رابرت شرلی که معمولا لباس ایرانی می‌پوشید در آغاز شرفیابی، برخلاف رسم ایرانیان و مسلمانان، دستار از سر بردارد. طبق گزارشی که سفیر ونیز در انگلستان از این شرفیابی نوشته است، رابرت شرلی در این مراسم لباس انگلیسی پوشیده بود و هنگامی که به نزدیکی پادشاه رسید به خاک افتاد و به‌خاطر اینکه به خدمت پادشاه ایران درآمده است استدعای عفو کرد. پس از این شرفیابی ملاقات‌های دیگری بین جیمز اول و رابرت شرلی صورت گرفت که طی آنها رابرت شرلی پیشنهاد کرد ایران در مقابل دریافت کمک از انگلستان در منازعاتش با دولت عثمانی، تسهیلات بازرگانی و تسهیلات دیگری برای انگلستان قائل شود. اما در این میان دو کمپانی مقتدر هند شرقی و لوان (شرق طالع) که هر دو از تجارت با ایران از راه ترکیه سود می‌بردند با تغییر مسیر محمولات از راه خشکی به راه دریایی دور آفریقا و دماغه امیدنیک که از جمله پیشنهادهای رابرت شرلی بود مخالفت کردند. اسقف اعظم کانتربری نیز که از کاتولیک شدن رابرت شرلی دلخور بود با دو شرکت هم‌آواز شد:

به این ترتیب بود که رابرت شرلی در انگلستان نیز چون اروپا ناکام ماند و به جلب کمک برای ایرانیان در جنگشان با ترکان عثمانی موفق نشد. در اوایل سال ۱۶۱۳/ اواخر سال ۱۰۲۱ رابرت شرلی به اتفاق همسرش ترزا و ۱۴ نفر همراه و خدمتکار سوار بر یکی از کشتی‌های کمپانی هند شرقی شدند و از راه دور و دراز دماغه به هندوستان رفتند. مدتی در سورات در دربار پادشاه گورکانی هند ]جهانگیر[ توقف کردند و بعد از راه خشکی عازم ایران شدند و سرانجام در ماه ژوئن ۱۶۱۵/ جمادی‌الاول ۱۰۲۴ به اصفهان رسیدند. هرچند شاه عباس از اینکه رابرت شرلی از ماموریتش دست خالی بازگشته بود می‌بایست متاسف شده باشد ولی ظاهرا از اعتمادش به رابرت شرلی کاسته نشده بود چون چهار ماه بعد به وی اجازه داد اصفهان را به همراهی همسرش ترک کند و بار دیگر رهسپار اروپا شود. تا به امروز تردیدهایی نسبت به ماهیت سفر دوم رابرت و ترزا شرلی به اروپا در جمع مورخان وجود دارد. آیا رابرت شرلی بار دیگر از طرف شاه‌عباس یک ماموریت سیاسی دریافت کرده بود که احتمالا به جای انگلستان به اسپانیا برود، یا اینکه ایران را به میل خود با این تصمیم که به آنجا باز نخواهد گشت ترک کرده بود؟ این پرسش‌ها همچنان بی‌جواب مانده‌اند. رابرت شرلی و همسرش در ماه ژانویه ۱۶۲۴/ ربیع‌الاول ۱۰۳۳ به انگلستان بازگشتند. از راه گوآ ]در هندوستان[، لیسبون، مادرید و رم سفر کرده بودند در رم «وان دیک» جوان تصویر تمام قامتشان را در لباس ایرانی به بهترین وجهی نقاشی کرد و رابرت شرلی به حضور پاپ رسید و درباره امکان اتحاد ایران با جهان مسیحیت در برابر خطر ترکان عثمانی مذاکره کرد.

ادامه دارد

منبع: ایرانیان در میان انگلیسی‌ها، نوشته دنیس رایت، ترجمه کریم امامی، نشر نو با همکاری نشر زمینه، 1368