مساله ملیت

از لحاظ نظری ناسیونالیسم در ایران به‌طور کامل و دربست متاثر از ایدئولوژی‌های ناسیونالیستی در غرب است. ما قبل از اینکه غربی وجود داشته باشد و ایدئولوژی ناسیونالیستی را در قالب‌های مختلف بسط و گسترش دهد، یک ایدئولوژی یا جریان اجتماعی که یک فکر و اندیشه خاص تحت‌عنوان ناسیونالیسم و مستقل از آنها مطرح کرده باشد نداریم. بنابراین به لحاظ نظری، منابع خاستگاه ناسیونالیسم ایرانی غرب است. البته عوامل متفاوتی در تغییرات ایدئولوژیک ناسیونالیسم در ایران ممکن است مداخله داشته باشند ولی عمده منشأ این تغییرات غرب است. یعنی وقتی در غرب یک روایت جدید از ناسیونالیسم تعریف می‌شود در ایران هم یک روایت جدید مطرح می‌شود. از اواسط قرن نوزدهم که در غرب به شکل شسته و رفته مساله ناسیونالیسم به استناد نظریه‌های علمی زیست‌شناسی و نژادی در قالب‌های نژادپرستانه مطرح می‌شود تا الان که ما با ناسیونالیسمی مواجه هستیم که ذیل بحث‌های پست مدرن به یک معنا ناسیونالیسم نیست، ناسیونالیسم در ایران متاثر از غرب بوده است. در غرب گرایش‌های ناسیونالیسم دوره به دوره با فضای گفتمانی آنجا مطابقت داشته است. یک زمان گرایش‌های ناسیونالیستی به اتکای علم خودش را تایید می‌کرده و به نظریه‌های زیست‌شناسی اتکا داشته است، دوره‌ای به مساله تاریخ اتکا داشته و در دوره‌ای به مساله فرهنگ. یک زمان هم به زبان و اکنون هم چون غرب در فضای پست‌مدرن بحث می‌کند ناسیونالیسم ما نیز بحث نفی هویت ملی را مطرح و یک هویت به اصطلاح التقاطی، هیبریدی یا چندترکیبی را بیان می‌کند. در هر دوره‌ای در غرب برای تعریف ملیت به یک مساله بیشتر توجه و یک روایت خاص از ناسیونالیسم ارائه شده است و چون ما از فضای گفتمان‌های موجود در غرب استفاده می‌کنیم در ایران هم شما به همان ترتیب روایت‌های ناسیونالیسم را می‌بینید. بنابراین به‌طور کلی چه از لحاظ نظری و چه از لحاظ عملی چیزی که به اسم ناسیونالیسم در ایران وجود داشته و کسانی داعیه‌اش را داشته‌اند، ناشی از توفانی است که تحت عنوان تجدد راه افتاده و ما را متاثر کرده است، اما اینکه هرکدام از این روایت‌ها به‌طور مشخص دارای چه منابع نظری خاص است و بر چه مقوله‌های هویتی دست می‌گذارد و چه طرح‌‌هایی برای ایران دارد، در این سطح از بحث مد نظر ما نیست بنابراین وارد جزئیات نمی‌شوم.

اما مهم‌تر از جنبه‌های اجتماعی و نظری شاید بعد سوم باشد. یعنی آن نوع نگاه که می‌گوید: «صرف‌نظر از اینکه غرب باشد یا نباشد ما به لحاظ ایرانی بودن و به لحاظ هویتی یک چیز متفاوتی بوده و هستیم. ما مفهوم هویت ملی را مدت‌ها پیش از آنکه این بحث‌ها مطرح شود داشته‌ایم. یک عنصر، هسته و وضعیت وجودی وجود داشته است که حتی قبل از مادها و در زمان هخامنشیان هم در این مملکت موجودیت ما را معنا می‌داده و این خصیصه و ویژگی هویتی بعدها هم باقی مانده و توانسته خود را حفظ کند.» در مواجهه با این نگاه هم مساله اصلی ما این می‌شود که بدانیم خاستگاه این جریان اجتماعی که حامل این مفهوم از ملیت بوده چیست؟ یعنی اگر قبول کنیم که به قول گوبینو یا آقای دکتر طباطبایی، ایران از مدت‌ها پیش یک مفهوم معنا دار است و دارای یک هویت جمعی خاص است و این مفهوم است که ما را نگه داشته است، سوال اصلی آنجا مطرح می‌شود که چه به لحاظ نظری و چه به لحاظ اجتماعی خاستگاه آن چیست؟ من تمایزهایی که میان ایران وجوامع دیگر وجود داشته و کسانی بر وجود آنها دست می‌گذارند را انکار نمی‌کنم. واقعا چنین تمایزاتی وجود دارد. مصری‌ها از وقتی با اسلام مواجه شدند، به‌طور کل عوض شدند وحتی زبانشان که قبطی بود هم تغییر کرد. عنصر اصلی هویت‌شان اسلام شد. عجیب آن است که نه تنها آنها بلکه کسانی که به واسطه ما مسلمان شدند مثل پاکستانی‌ها و هندی‌ها هم همین‌طور هستند. تمایز روشنفکران پاکستانی و هندی که مسلمان هستند با روشنفکران ما همین است. آنجا به شدت به قرآن اشراف دارند و به‌عنوان یک گفتمان دائما ازآن استفاده می‌کنند حتی وقتی ناسیونالیست هستند. نمازخوانند و عمدتا کسانی که به‌عنوان یک جریان اجتماعی، طرد‌کننده هویت دینی باشند در بین‌شان وجود ندارد، اما در ایران از ابتدا یک جریان اجتماعی طرد‌کننده هویت دینی وجود داشته و توانسته خود را زنده نگه دارد. یعنی از دوران نهضت‌های شعوبیه فرهنگ بیگانه را طرد می‌کردند که البته بعدها این ویژگی طرد کم‌رنگ شد و با شکل‌گیری دولت‌های ایرانی مثل سامانیان و طاهریان و با توجه به غلبه‌ای که اسلام در جهان پیدا کرده بود و فقدان منابع دیگر برای ایستادن در مقابل آن، دیانت را هم وارد بحث خود کردند ولی جنبه‌های ناسیونالیستی آن انکارناپذیر است.

این جریان همیشه هم وجود داشته است. ممکن بود جریان‌هایی وارد این مملکت شوند که به لحاظ اجتماعی _ سیاسی نظر به ناسیونالیسم نداشته باشند ولی بعد از مدتی ماهیت ناسیونالیستی پیدا کنند. مثلا سلجوقیان و غزنویان ترک هستند ولی چطور می‌شود که کم کم به سیستم پادشاهان ایرانی یا حتی اسلامی ایرانی رجوع می‌کنند؟ یا صفویان به نوعی به احیای مجدد شکل حکومت‌داری ساسانیان دست می‌زنند و از سویی خود را از خلافت جدا می‌کنند و نمادهای ایرانی را ترویج می‌کنند، البته صفویه دلیل خیلی روشنی برای این کار داشته که متمایز کردن خود از جهان سنت بوده است ولی آنهایی که چنین هدفی نداشتند هم کارهایی از این قبیل انجام می‌دهند. انگار چیزی در ایران وجود داشته است، یک جریان اجتماعی که می‌توانسته خود را بازتولید کند و این کار را حتی در دوران اخیر هم انجام داده است. مثلا من تصورم این نبود که بعد از انقلاب اسلامی هم جریان ناسیونالیسم بتواند بروز داشته باشد ولی حقیقت این است که خود را بازتولید کرده است. هرچند که به لحاظ سیاسی موضوعیت ندارد ولی به لحاظ اجتماعی بسیار موضوعیت پیدا کرده است.

- بخشی از سخنان دکتر حسین کچوئیان در مناظره با دکتر سیدجواد طباطبایی