فرانسه کشوری کشاورزی‌محور بود که در مسابقه صنعتی‌شدن عقب‌‌‌مانده بود؛ ولی فقیر نبود. مشکل دولت این بود که نمی‌‌‌توانست مالیات بگیرد و از این راه به ثروت مملکت دست یابد. با این حال نگاهی گذرا به تاریخ آمریکا نیز نشان می‌دهد که مهاجرنشین‌ها تا چه اندازه از مالیات بیزار بودند. دلیل این وضع این بود که نظام مالیاتی انگلستان در آمریکا برای عصر سوداگری به وجود آمده بود؛ ولی در عصری که رو به صنعتی‌شدن داشت از آن استفاده می‌‌‌شد.

از سوی دیگر، نظام مالیاتی فرانسه در عصر فئودالی ریشه داشت؛ آن نظام نه یک‌قرن، بلکه دو یا سه قرن از پیشرفت‌‌‌های رایج اقتصادی عقب بود. در حالی که در انگلستان نجیب‌‌‌زادگان ثروتمند برای کالاهایی همچون پودری که به موهایشان می‌‌‌زدند مالیات می‌‌‌پرداختند، در فرانسه نجبا و روحانیان تقریبا مالیاتی نمی‌‌‌پرداختند. دولت که برای گردآوری مالیات با دشواری‌‌‌هایی روبه‌رو بود، این کار را به «مقاطعه» داد و در نتیجه طبقه ثروتمند «مقاطعه‌‌‌کاران مالیاتی» به‌وجود آمد؛ ولی دولت درآمد چندانی به دست نیاورد. برآورد شده است که بیش از ۶۰‌درصد کل درآمد گردآوری‌شده به دست دولت نرسید.

متاسفانه تبدیل گردآوری مالیات به کسب‌وکاری مشخص به قصد سودآوری در سده هجدهم رایج بود؛ زیرا در آن دوره حکومت‌‌‌ها با معدود کارمندانی که در اختیار داشتند، ترجیح می‌‌‌دادند اجرای هر وظیفه ناخوشایندی را به کسانی بسپارند که حاضر بودند برای به‌دست آوردن سود آن را انجام دهند. این وضع مالی به فراخواندن مجلس عمومی طبقاتی در ۱۷۸۹ و فراهم آمدن امکان انعکاس نارضایتی‌‌‌های ملت و انقلاب پس از آن انجامید. نجبا با استفاده از نیاز مقام سلطنت به پول با هر راه‌حلی که به موجب فرمان پادشاه یا «مجلس بزرگان» به‌دست آید، مخالفت کردند و خواستار تشکیل مجلس عمومی طبقاتی شدند که گمان می‌‌‌کردند می‌‌‌توانند در آن اعمال نفوذ کنند. بنابراین نجبا، با احیای جنبشی نظیر جنبش فروند در ۱۶۲۸ علیه پادشاه، راه انقلاب را گشودند.

یکی از ویژگی‌های چشمگیر انقلاب فرانسه، تجدید جزء به جزء آن است؛ م. مونتسکیو و حکومت اشرافی مطلوب او ولتر و فیزیوکرات‌‌‌ها با تصور آنان از استبداد روشن‌بین؛ روسو و استنباط‌‌‌های دموکراتیک و توتالیتری از اصل اراده عمومی او، همه این نظریه‌‌‌های سیاسی در جریان انقلاب و پیامدهای آن به کار گرفته شد. جنبش اندیشه‌های چپ‌گرا در ۱۷۸۹ آغاز شد و در ۱۷۹۴ به اوج رسید. همزمان با آن مردم به حرکت درآمدند و شاهدیم که پس از شکست دیدگاه‌های مونتسکیو نجبا از فرانسه مهاجرت کردند و پس از آن شکست اندیشه‌های سلطنت‌طلبانه فیزیوکرات‌ها به مهاجرت قشر فرداست بورژوازی انجامید.

ببینیم از میان این سه‌نظریه نخستین آنها در عمل چه سرانجامی ‌‌‌یافت. آنگونه که لوفور، تاریخ‌‌‌نویس فرانسوی اشاره می‌کند، نخستین مرحله انقلاب فرانسه «انقلاب اشرافی» بود. در آن مرحله نجبا تلاش کردند دولت را در اختیار خود نگه دارند یا بار دیگر آن را در اختیار بگیرند؛ زیرا آنها با وجود امتیازهای اجتماعی و مالیاتی قدرت سیاسی را از دست داده بودند. ماموران دولت، مناطق روستایی را اداره می‌‌‌کردند، نه نجبا و گفته می‌‌‌شد که فرانسه را ۳۰ نفر پیشکار اداره می‌کنند که به‌ظاهر هنوز به دولت وفادارند.

خود طبقه نجبا یکدست نبود و به نجبای درباری، نجبای محلی، نجبای شمشیر و نجبای ردا تقسیم می‌‌‌شد. نجبای ردا در پارلمان‌ها که نوعی دادگاه فرانسوی به شمار می‌‌‌آمدند مستقر شده بودند و مدعی حق قضاوت درباره تطبیق داشتن فرامین شاهانه با قوانین موجود و اختیاردار تصویب یا رد آن بودند. در آغاز اعضای این پارلمان‌ها می‌‌‌خواستند سرمشقی به ملت بدهند. آنان برای حفظ موقعیت خود که مالیاتی نمی‌‌‌پرداختند از این فکر حمایت کردند که وضع مالیات فقط باید با موافقت ملت صورت گیرد. در سال ۱۷۷۱، این پارلمان‌ها قربانی اهداف آزادیخواهانه و در نتیجه منحل شدند و فشار مردم بر پادشاه سبب تشکیل مجدد آنها شد.

در دهه‌‌ ۱۷۸۰ پارلمان‌ها در مخالفت با پادشاه به مجالس ایالتی پیوستند. پارلمان‌‌‌ها که در مجالس ایالتی قدرت و نفوذی به دست آورده بودند اعلام کردند که مجلس عمومی طبقاتی و به یاری آن پادشاه را کنترل خواهند کرد. در سال ۱۷۷۸ وقتی پادشاه به‌منظور حل مشکلات مالی خواستار تصویب مالیات جدیدی شد، پارلمان پاریس موافقت نکرد. آن پارلمان برای حمایت از اعضایش در برابر انتقام شاهانه تعقیب اداری را محکوم و اعلام کرد که آزادی حق طبیعی فرانسویان است. گزارش داده‌‌‌اند که لویی شانزدهم گفت اگر پارلمان‌‌‌ها به میل خود عمل کنند، قضات بر فرانسه حاکم خواهند شد. با این حال، لویی به ناگزیر تسلیم شد و به امید دستیابی به پول با فراخواندن مجلس عمومی طبقاتی موافقت کرد.

پارلمان‌ها پس از شکست‌دادن شاه، فوری پشتیبانی مردم را از دست دادند. آنها با کنار گذاشتن نقاب عشق بی‌‌‌غرضانه به آزادی، خواستار تشکیل مجلس عمومی طبقاتی به شکل ۱۶۱۴، آخرین تاریخ تشکیل آن شدند؛ یعنی می‌‌‌خواستند هریک از سه‌طبقه، جداگانه رأی دهد. روشن بود که روحانیان و نجبا با هم و بر ضد طبقه سوم (عوام) رأی خواهند داد. پس از آنکه طبقه سوم موضع‌‌‌گیری خود را در مخالفت با دو طبقه دیگر اعلام کرد، درس‌‌‌های باارزشی در زمینه مقاومت، از نجبا و اشراف گرفت. طبقه اشراف برای مخالفت با پادشاه از محفل‌‌‌های ادبی، کافه‌‌‌ها و انجمن‌‌‌های کشاورزی به‌عنوان ابزارهای ارتباطی بهره گرفت و گروه‌‌‌های سیاسی تشکیل داد؛ گروه‌هایی که به مکاتبه و رد و بدل کردن اطلاعات سرگرم بودند. همچنین منشور قوانین اساسی را اعلام و تاکید کرد که وضع مالیات فقط با رضایت مالیات‌‌‌دهندگان ممکن است. وقتی طبقه سوم (عوام) به پیروی از اندرز به سیس به «ملت» بدل شد، همه افراد آن طبقه این درس‌‌‌ها را با جان و دل پذیرفتند.

منبع: از کتاب سنت روشنفکری در غرب (از لئوناردو تا هگل)- ج.برونوفسکی  ب. مازلیش-ترجمه: لی‌‌‌لا سازگار