کاروانسراهایی در میان باغ‌ها کاروانسرای ایزدخواست-استان فارس، توابع شهرستان آباده

گروه تاریخ و اقتصاد: پی یر لوتی (۱۹۲۳-۱۸۵۰میلادی)، سفرنامه‌نویس و سیاح در سال ۱۹۰۱ یعنی در دوره پادشاهی مظفرالدین شاه و در آستانه انقلاب مشروطه به ایران سفر کرد. او پس از بازگشت به فرانسه، سفرنامه‌اش با عنوان «به سوی اصفهان» را منتشر کرد که ماجراها و توصیف او از زندگی و کشور ایران را از هنگام ورود به بندر بوشهر تا خروج از بندر انزلی در بر می‌گیرد. در این جا بخشی از این سفرنامه را می‌خوانید:

جمعه ۲۱ آوریل

به هنگام برآمدن آفتاب آوای هیجان‌آمیز قرقی‌ها، گنجشک‌ها و کاکلی‌ها شنیده می‌شود. همه جا آسمان صاف و پاک است و آرامشی بهشتی بر دهکده و کشتزار‌ها حکمفرمایی می‌کند. این محل، هزار و پانصد یا هزار و هفتصد متر از سطح دریا بلندتر است. هوا به قدری صاف و عاری از آلودگی است که انسان احساس می‌کند از حیات و جوانی تازه‌ای بهره‌مند شده است. در چنین هوایی زود بیدار شدن و از خانه بیرون آمدن مایه خرمی و نشاط است.

بر پشت بام اتاق‌های گلین ـ که قاطرچیان و چارپایان در آن آرمیده‌اند ـ تنها یک بالاخانه وجود دارد که دیوار آن هم با گل درست شده است. این بالاخانه را به‌عنوان مسکن و خوابگاه در اختیار ما قرار داده‌اند. صبح تازه آغاز شده است و ما روی پشت بام‌های کاروانسرا‌ها ـ که فرش زمردین سبزه‌ها و چمن‌ها، سطح آن را پوشیده است ـ گردش می‌کنیم. روی بام‌های مجاور ـ که همانند پشت‌بام‌های کاروانسرا‌ها از علف پوشیده شده است ـ مردم مشغول ادای نماز صبحند. لباس‌های بلند آنان به بدن هایشان چسبیده است. آستین‌هایی دراز و شبکلاه‌هایی شبیه تاج شاهان دارند. این مردان با اینگونه پوشش یادگار پادشاهان بزرگند. در آن سوی خانه‌هایی که دیوار‌هایی قطور و درهایی بیضوی دارند، دشتی آرام و محدود به کوهستان پیداست. گندم‌ها سبزند و چند قطعه کشتزار تریاک که گل‌های آنها خطوط سفیدی در میان مزارع رسم کرده‌اند، نظر را جلب می‌کند. سلسله کوه‌های ایران مانند همیشه در پیش روی ماست و به نظر می‌رسد که هر چه بالاتر می‌رویم، بلندتر و به سوی آسمان کشیده‌تر می‌شود و ما هر بار به طبقه جدیدی از آن برخورد می‌کنیم.

کاروان‌های دیگر که در تمام شب به راهپیمایی مشغول بوده‌اند ـ بعضی از شیراز و برخی از بوشهر ـ به ترتیب وارد می‌شوند. چوپانان گله‌های بز سیاه را از کوه بالا می‌برند. در کوچه‌های دهکده، جوانان سرواندام با سبیل‌های بلند و تفنگ‌های دراز قدیمی ـ که با ترقه آتش می‌شود ـ به تندی از جلو ما می‌گذرند. در اینجا زندگی مانند روزگاران پیشین است، و طبقات مختلف کوه‌های عظیم و پرتگاه‌ها موجب شده است که این ناحیه از نفوذ تمدن و فعالیت دور نگاه‌داشته شود.

ساعت ۵ بعد از ظهر، زیر پرتو زرین و زیبای آفتاب، از این دهکده خوش و خرم خارج شده، بیابان هموار و آرامی را که از اطراف بسته است طی کرده، از طریق آن، به سوی کوهستان رهسپار می‌شویم. هنگامی که به گردنه‌ها ـ یعنی راه‌های رسیدن به قطعات بالای کوه ـ می‌رسیم، آفتاب در محیط ما غروب کرده، اما قله‌های بلند اطراف هنوز طلایی رنگ است. در جلو، قلعه‌ای قدیمی با دیوار‌های کنگره‌دارش پیداست. مراقبان و کشیکچیان، با لباس‌های دراز ایرانی روی همه برج‌ها ایستاده‌اند. این منظره، دور نمای دوران مهاجرت به سرزمین مقدس را در ذهن مجسم می‌سازد.

امشب راهپیمایی در کوهستان آسان‌تر از شب‌های پیش است، زیرا ما از میان رشته‌های درختان و علف‌ها و گل‌ها به آسانی بالا می‌رویم، سختی و خطری وجود ندارد.

بدون تحمل زحمت زیاد، به دشت پهناوری می‌رسیم که بوی یونجه، فضای آن را آکنده است. طی این سفر چند روزه، تاکنون در هوایی به این خنکی و دلپذیری تنفس نکرده ایم. هوا مانند هوای شب‌های زیبای ماه مه کشورمان، لطیف و دلپذیر است. از هنگام آغاز سفر، پیوسته راهمان سربالا بوده و اکنون چنین می‌نماید که گام‌های غول آسایی به طرف شمال برداشته‌ایم. باید چهار ساعت دیگر در این بیابان حرکت کنیم تا به منزل برسیم. ما در روز‌های پیش، میان سنگ‌های بزرگ و کوچک دست و پا می‌زدیم اما شگفت‌آور است که امروز در راه‌های سهل‌العبور در میان گشنیز‌های قرمزگل و جو‌های خود رو به آسانی حرکت می‌کنیم. با این وصف، موقعی که شب فرا می‌رسد و تاریکی همه جا را فرا می‌گیرد، احساس می‌کنیم که در فضای پهناوری تنها هستیم. در دهستان‌ها و ییلاق‌های اروپا ممکن نیست طی چندین قرن، این اندازه فضای خالی و ساکت وجود داشته باشد. ضمنا ناگهان به خاطرمان می‌رسد که این محل به ناامنی مشهور است.

ساعت ۹ است. ناگهان بدون توجه و تصمیم قبلی، دست خود را روی هفت تیرم قرار می‌دهم. پنج مرد مسلح که کنار جاده، لای علف‌ها نشسته و در انتظار بوده‌اند از جای خود برخاسته دور ما را می‌گیرند و ادعا می‌کنند که مراقبان راه هستند و از کازرون برای حفاظت مسافران فرستاده شده اند، زیرا طبق ادعای آنان، مدتی است که هر شب دزدان، کاروان‌ها را غارت می‌کنند و در دنباله سخنان خود می‌افزایند که شب پیش در همان مکان، دزدان ۶ قاطرچی را لخت کرده‌اند و بنابراین برحسب امر مقامات رسمی، آنان تا سه فرسنگ همراه ما خواهند بود.

اظهارات این افراد مشکوک به نظر می‌رسد. گرچه نور ستارگان برای دیدن چهره آنان کافی نیست، ولی در هر حال ظاهر خوشایندی ندارند. سرانجام قرار را بر این می‌گذاریم که آنها پیاده و ما سواره با هم حرکت کنیم. طبق رسم محل، هر دو نفر از آنها مشترکا به کشیدن سیگاری مشغول شده، ضمن حرکت به گفت وگو می‌پردازند.

یک ساعت و نیم بعد، پنج تن دیگر ـ که مانند دسته نخستین مسلحانه در کمین نشسته‌اند ـ از لای علف‌های بلند سر بیرون آورده، به طرف ما می‌آیند. معلوم می‌شود که اینها واقعا نگهبانان راهند و اکنون می‌خواهند پست خود را از دسته نخستین تحویل بگیرند. پنج مرد اول هم نفری دو قران مزد خود را گرفته، ما را به دسته دوم می‌سپارند و پس از خداحافظی و ادای احترام عازم محل خود می‌شوند.

گهگاه جویباری شتابان به چشم می‌خورد که در مسیری شبیه به جاده‌ای که در آن حرکت می‌کنیم، از میان یونجه‌های سبز جریان دارد. در این موارد، کاروانیان توقف کرده، دهانه اسبان و قاطران را بیرون می‌آورند و به آنها آب می‌دهند.

در آسمان هزاران ستاره می‌درخشد و هوا از حشرات نورانی انباشته است. این حشرات تا حدودی به شراره‌های آتش می‌مانند و از آن جا که در همه جا به چشم می‌خورند، انسان تعجب می‌کند که با وجود این همه جرقه چرا صدای خفیف آتش شنیده نمی‌شود.

حدود نیمه شب به قطار از میان گل‌های سفید تریاک ـ که با لباس‌های ما تماس حاصل می‌کند ـ حرکت می‌کنیم. در جلو ما نوری به چشم می‌خورد و اینک باغ‌هایی محصور مشاهده و معلوم می‌شود که به شهر کازرون رسیده‌ایم. وجود درختان سر به آسمان برافراشته تبریزی ـ که در این هنگام شب چشمگیر است ـ ثابت می‌کند که واقعاً به منطقه معتدله وارد شده ایم.

صاحب باغ یا مهمانخانه چی می‌گوید: اروپایی‌ها نمی‌توانند مانند مردم اینجا در هوای آزاد زیر درختان نارنج بخوابند. وی پس از ادای این سخن دستور می‌دهد تختخواب‌های سفری ما را به اتاق کوچکی که بالای سردر ورودی باغ قرار گرفته است ببرند. به محض ورود به آن اتاق، بی حال می‌شویم و به خواب عمیقی فرو می‌رویم.

سفرنامه «به سوی اصفهان»، پی‌یر لوتی

ترجمه بدرالدین کتابی