پارچه‌هایی از جنس طلا
گروه تاریخ و اقتصاد: موقعی که در کاشان بودم اتفاق ناگواری برایم روی داد که چون به خوشی ختم شد نمی‌توان آن را حمل بر بخت نامساعد کرد. خانم معانی می‌خواست پارچه و سایر لوازم زنانه‌ای را که در بازار بزازها می‌فروختند، خریداری کند؛ ولی چون طبق رسوم محل، زنان متشخص نباید به طریقی که مردم آنان را بشناسند هنگام روز در شهر حرکت کنند و از طرف دیگر در شب بازار بزازها بسته بود، تصمیم گرفت به‌طور ناشناس و با لباس زنان خدمتکار به آنجا برود و یکی از مستخدمان زن را نیز همراه برد و به‌علاوه لله و دو نوکر نیز از دور مراقب او بودند. در داخل بازار، موقع عبور از محل پرجمعیتی، یکی از اراذل که او را از روی لباسش خدمتکار بی‌مقداری انگاشته بود آزارش داد و دست به بازویش زد.
بانو معانی که فراموش کرده بود با لباسی که به تن دارد باید در انتظار چنین وقایعی نیز باشد، خشمگین شد؛ ولی بدون اینکه حرفی بزند و عملی کند با اشاره سر به همراهان خود جریان را فهماند و مرد را که داشت در انبوه جمعیت گم می‌شد، نشان داد. یکی از ملازمان اشاره او را درک کرد و به عقب برگشت و دو سیلی به‌صورت مرد مزاحم نواخت. در اثر این اتفاق، چند نفری که بعدا معلوم شد وابسته به یکی از دامادهای شاه‌عباس هستند و در نتیجه به علت احترام ماموران جسور شده بودند به کمک آن مرد شتافتند و چون همگی اسلحه داشتند، نوکران ما نیز دست به اسلحه بردند و نزاعی درگرفت که در نتیجه یکی از جسورترین و فحاش‌ترین آن افراد، با شانه شکافته، مانند نعش روی زمین افتاد و دو نفر دیگر به سختی مجروح شدند و سایرین نیز هر کدام به سهم خود از ملازمان ما کتک خوردند؛ در حالی که آنان نتوانستند کوچک ترین صدمه‌ای به افراد من وارد سازند.همین‌که من از جریان اطلاع یافتم، به اتفاق کسانی که در منازعه شرکت کرده بودند به سراغ داروغه، یعنی حاکم شهر، رفتم و جریان را برایش شرح دادم و اضافه کردم که برای دادخواهی و درخواست تنبیه خطاکاران نیامده‌ام؛ زیرا خدمتکاران من به حد کافی آنها را گوشمالی داده‌اند و قصد من فقط روشن ساختن حقیقت است تا بدانند ما مسبب این نزاع نبوده‌ایم و هرگز در یک کشور خارجی، آن هم جایی که این همه به ما محبت و رافت می‌شود، موجبات زحمت کسی را فراهم نمی‌کنیم.

داروغه که قبلا از جریان اطلاع داشت نسبت به من کمال مهربانی را روا داشت و با سخنان ملاطفت‌آمیز درخواست کرد که این اتفاق ناگوار را فراموش کنم. وی اظهار کرد اگر قبلا از ورود خود او را مطلع کرده بودم، آن‌طور که شایسته شأن ما بود، از ما پذیرایی می‌کرد و هرگز گرفتار این ناراحتی‌ها نمی‌شدیم و بعدا خطاب به یکی از مدعیان که قبل از من به نزد داروغه رفته بود تا جریان را گزارش دهد، با عتاب و خطاب گفت: شما اراذلی بیش نیستید و چون دیگر نمی‌توانم رفتارتان را تحمل کنم، جریان را به عرض شاه رسانده‌ام. همه باید بدانید که اینها میهمان شاه هستند و حتی اگر بقیه شما را هم به قتل رسانیده بودند، خونتان بر عهده خودتان بود. در آخر ملاقات از او خواهش کردم از گناه خطاکاران درگذرد و او با همان مهربانی و سخنان ملاطفت‌آمیز مرا روانه ساخت و من از چند جهت بسیار خوشحال شدم؛ زیرا اولا ماجرا به نفع ما خاتمه پیدا کرد و بر آبرو و شهرتمان افزوده شد و از طرف دیگر ملاحظه کردم که خانم معانی از مشاهده منازعه و جنجال نه تنها گرفتار ترس و ناراحتی نشد، بلکه آرامش خود را به تمام معنی حفظ کرد و گویی اصلا اتفاقی نیفتاده است، برای خرید بقیه لوازم مورد نیاز به راه خود ادامه داد.موقعی که درباره پارچه‌بافی کاشان صحبت می‌کردم، فراموش کردم یادآوری کنم که سه چیز را در این شهر بهتر از ایتالیا تهیه می‌کنند یا به هر حال من به خوبی آن در ایتالیا ندیده‌ام. یکی از آنها شال است که از پارچه پهن و بلندی بافته شده و مردان آن را تاب می‌دهند و به دور کمر می‌بندند. این پارچه راه‌راه است و بعضا در تار و پود آن، طلا به کار رفته و دارای شرابه‌های زیبایی است و به تناوب و تناسب بعضی از نقاط پارچه مضاعف می‌شود. به این معنی که اگر پارچه را به قطعات مختلفی تقسیم کنیم، ملاحظه می‌کنیم یک قطعه آن یک لا دارد و قطعه بعد دولا و جایی که پارچه دولا می‌شود، هر کدام از لایه‌های آن رنگ به‌خصوص دارد و با یکدیگر شبیه نیست...

شی‌ء دوم، پارچه‌ای است به نام میلک که دارای دو رو است و رنگی مخصوص دارد و اشعار ایرانی و نقش زن و مرد در روی آن بافته شده است و واقعا چیزی زیباتر از آن نمی‌توان مجسم کرد. سومین شی‌ء پارچه‌ای است که زربفت یا میلک زربفت خوانده می‌شود و تفاوتش با پارچه قبلی این است که میلک فقط از ابریشم درست شده، در حالی که در تار و پود این پارچه، طلا یا نقره و گاهی نیز هر دو به کار رفته است. این پارچه‌ها در ایران منحصرا از طرف زنان مصرف می‌شود؛ زیرا لباس مردان فقط از قماش نخی است که رنگ مخصوص براقی دارد و هر روز آن را باید عوض کنند و چون جنسش خوب نیست، به‌طور کلی آن را فقط بین چهار تا شش بار بیشتر نمی‌توان پوشید و بعدا آن را به مستخدمان می‌بخشند. به این نحو با وجودی که لباس مردان نخی است، ولی به علت تعویض دائمی آن، قیمتش کمتر از ابریشمی درنمی‌آید. این لباس را شاه فعلی مرسوم کرده و به نظر من علت این است که او می‌خواهد ابریشم در مملکت زیاد مصرف نشود و این متاع که پول فراوانی عاید خزانه می‌کند، تا حد امکان بیشتر صادر شود.جنس قماش‌ها از کتان نیست، زیرا در اینجا پیدا نمی‌شود، بلکه پنبه‌ای است و غالبا از هند می‌آید. برای پیراهن نیز از پارچه‌هایی استفاده می‌شود که در آن نخ و ابریشم هر دو به کار رفته و بافت آن شطرنجی است. این پارچه به اندازه‌ای لطیف است که یک پیراهن کامل را می‌توان در کف دست پنهان کرد و به‌علاوه برای زمستان نیز بسیار مناسب است؛ زیرا پنبه خود به خود گرم است و احتیاجی به گرم کردن پیراهن نیست و در تابستان نیز ابریشم باعث خنکی پارچه می‌شود؛ ولی با تمام این تفاصیل، من به خنکی آن پارچه‌های کتانی خودمان در اروپا که اکنون متاسفانه فاقد آن هستم، حسرت می‌خورم. ضمنا در اینجا از نخ پنبه‌ای ظریف و ابریشم پارچه‌ای می‌بافند که شبیه اطلس است و برای منظورهای مختلفی از آن استفاده می‌شود. حتی از این پارچه بالاپوش هم می‌دوزند، منتها بیشتر سوداگران و اصناف آن را به تن می‌کنند و از رنگ براق آن مشخص می‌شوند و نجیب‌زادگان کمتر از آن استفاده می‌کنند.

حالا که وارد این مبحث شده‌ام، اجازه می‌خواهم بیشتر به تشریح وضع البسه بپردازم؛ زیرا متاسفانه دیگر نقاش با من نیست که تصویر آنها را بکشد تا به ایتالیا بفرستم. لباس ایرانی‌ها با ترک‌ها اختلاف دارد، یعنی ساده‌تر و یقه آن گشوده‌تر است. جلیقه که فقط زمستان آن را روی پیراهن می‌پوشند و چون کوتاه است معمولا دیده نمی‌شود، معمولا از نخ پنبه‌ای بافته شده و غالبا رنگین و دارای نقش و نگار مختلف است و از داخل هم مختصری آن را پنبه‌دوزی کرده‌اند.بالاپوش لباس نسبتا بلندی است که در تابستان زیر آن جلیقه به تن نمی‌کنند. قسمت بالای این لباس چسبان و کمر آن تنگ است و دو یقه آن روی یکدیگر قرار می‌گیرند. لبه چپ لباس روی لبه راست واقع می‌شود و در چهار محل با بند گره می‌خورد. آستین لباس باریک و بلند و مچ‌آن چین‌دار و فاقد دکمه و سرآستین و شکاف است. از کمربند به پایین بالاپوش فراخ می‌شود و تا وسط ساق پا ادامه پیدا می‌کند؛ ولی در عین حال پنبه‌دوزی داخل آن باعث می‌شود صاف بایستد.جنس این لباس از نوع قماش هندی است و یک رنگ بیشتر در آن به کار نمی‌رود؛ منتها هرچه بیشتر غیرعادی و زننده باشد بیشتر طرف توجه است و موقعی که نو است به اطلس شباهت دارد و می‌درخشد. لباس دارای دو کمربند است که هر دو در زیر شکم و خیلی پایین بسته می‌شود. کمربند پایینی از جنس ابریشم است که غالبا طلا در آن به کار رفته و فوق‌العاده عالی است؛ زیرا در انتخاب کمربند و عمامه کمال دقت می‌شود و سعی می‌کنند آنها را زود به زود عوض کنند و هرچه این دو متنوع‌تر و پرتجمل‌تر باشند، بر شأن دارنده لباس افزوده می‌شود. در حقیقت وجه تمایز میان افراد، یکی هم عمامه و شال کمر است.کمربند دیگر کوچک‌تر است و بالای آن دیگری بسته می‌شود و به‌علاوه ساده‌تر بوده و فقط دارای یک رنگ است و غالبا حتی از ابریشم نیز نیست و از پنبه یا پشم شتر که گاه‌گاه قیمت آن کمتر از ابریشم نیست ساخته شده است. تن‌پوش زمستانی که روی سایر لباس‌ها پوشیده می‌شود آنقدر بلند نیست که مزاحمت اسب‌سواران و سربازان را فراهم بیاورد و در موقع سواری فقط تا روی زین اسب می‌آید. لباس مردم طبقات پایین بلندتر است، ولی به هر حال از زانو پایین‌تر نمی‌آید جنس آن نخی و رنگش غیرعادی است، ولی با سایر البسه فرق دارد و با قیطان و نوار ابریشمی رنگی تزیین شده و بند آن را در کنار بدن گره می‌زنند، ولی غالبا به‌طور آزاد بر تن می‌کنند و روی‌هم‌رفته خوش‌نما است.

در مواقع تشریفاتی تن‌پوش رویی بعضی‌ها ابریشمی و طلایی است؛ ولی این امر بسیار نادر اتفاق می‌افتد. آستر این لباس تقریبا همیشه پوست‌هایی به رنگ سفید و سیاه و قهوه‌ای از بره‌های خراسان است که پشم آنها بلند و زیبا و نرم و ظریف است و با وجود مرغوبیت جنس در این طرف‌ها زیاد گران نیست. جوراب از نخ ظریفی است که ما به آن نخ پاریسی می‌گوییم و رنگ‌های آن متنوع است. البته منظورم جوراب مردان است؛ زیرا زنان جوراب مخملی یا زربفت و به‌طور کلی هرچه مطابق سلیقه آنها باشد می‌پوشند؛ ولی لباس‌ها همه از رنگ‌های متنوعی ترکیب می‌شوند. ایرانیان به اندازه ما در هماهنگی رنگ‌ها دقت نمی‌کنند و به‌علاوه مردم دوست ندارند رنگ‌های معمولی و عادی از قبیل فیروزه‌ای و سبز و غیره به کار برند و تعمد دارند رنگ‌هایی نامانوس از قبیل آبی تیره و برنز و قرمز تند و زیتونی و غیره استعمال کنند.در میان سایر رنگ‌ها صورتی پررنگ که به آن «آل» می‌گویند و در مقابل آن رنگ‌های قرمز و صورتی ما جلوه خود را از دست می‌دهد، بسیار خوشایند من است. نمی‌دانم این رنگ را چگونه تشریح کنم، چیزی تقریبا شبیه زغال افروخته یا گل انار است. از رنگ‌های تیره، رنگ سبز مخصوصی مورد توجه من است که امروزه در مشرق‌زمین خیلی به کار می‌رود و در اثر شباهت آن به رنگ نفت، یعنی یک روغن طبیعی که در حوالی باکو از زمین بیرون می‌آید، به آن نفتی می‌گویند.

منبع: سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه شعاع‌الدین شفا، متن، صص: 120 - 115

پارچه‌هایی از جنس طلا