اگر طرز فکر نهاوندیان تاحدی مرتبط با خاستگاه سنتی و محافظه‌‌‌‌کار او بود، اما تحصیلات او و عضویت او در تشکیلاتی به‌نسبت مدرن–هرچند در ‌برابر موتلفه‌اسلامی کمتر جریانی هست که مدرن به‌حساب نیاید- حداقل از منظر چنین بحثی که موضوع این یادداشت است، تناقضی نه‌چندان مهم، محسوب می‌شود، اگر اصلا بشود از تناقض سخن گفت.

هر دو جریان راست مدرن و سنتی اگر نه حامی دوآتشه خصوصی‌‌‌‌سازی بودند، حداقل احساس تفاوت با این سیاست در بنیاد عقاید آنها وجود نداشت.  اما سردرگمی هر دو جریان راست و چپ ایران تا حدی در این‌باره زیاد است که گاهی به کمدی می‌کشد.

چنانچه گفته شد فروکش‌کردن اصرار و کم‌‌‌‌شدن صدای فریاد جریان چپ ایران درباره مخالفت با هرشکلی از خصوصی‌‌‌‌سازی –که ذکر خاطرات و نسخه‌‌‌‌های آنها قابل‌توجه است- سبب شد در فضایی آرام‌‌‌‌تر، تخصصی‌‌‌‌تر و کمتر رسانه‌ای به این بحث پرداخته شود.

فارغ از قضاوت درباره نتیجه تغییرات قانونی در این زمینه، به‌ویژه تغییر اصل چهل‌‌‌‌‌‌‌‌وچهارم قانون‌اساسی که قضاوت‌‌‌‌هایی بعضا متفاوت که درباره آن درمیان نیروهای سیاسی وجود دارد و نیز تصویب قانون «بهبود مستمر فضای کسب‌وکار» این کار جز درمیان برخی جریان‌های تندرو و با هویت مشکوک سیاسی چپ در خارج از ایران، عملا مخالفتی مربوط به اصول یا نفس درستی این کار درون ایران به‌وجود نیاورد.

در این زمینه البته باید به ضعف اساسی و تاریخی چپ در ایران اشاره کرد که مبنی‌بر وجود نشانه‌هایی از «اوتیسم» جمعی (به‌معنای نوعی بی‌تفاوتی و درخودماندگی) ‌‌‌‌ درمیان اعضا و وفاداران به آن ایده‌‌‌‌ها است.

برای نمونه درحالی‌که مهم‌ترین بحث‌های اقتصادی روز کشور، چگونگی تصمیم‌گیری برای تامین ارزاق اساسی مردم است - از جمله قشر کم‌برخوردار که این جریان خود را نماینده برحق آن می‌‌‌‌داند- نوشته‌‌‌‌های جریان غالب چپ ایرانی نگران سرنوشت اقلیت‌‌‌‌های جنسی کارولینا و تگزاس است و گاهی این بحث‌‌‌‌ها چنان از بستر جغرافیای خود جدا شده و مطرح می‌شوند که حقیقتا به دشواری می‌توان فهمید اصلا منظور از بیان آن چیست یا بدتر اصلا یعنی چه؛ این عبارات پرتابی (به این معنی که یک‌‌‌‌بار ساخته‌شده و برای پرتاب به مخالفان، در اختیار اعضا گذاشته می‌شود، جداً در جاهایی آنقدر با‌اصطلاحات غیرفارسی، ترجمه‌نشده و بومی‌‌‌‌نشده همراه می‌شوند که فرد ناآگاه ممکن است تصور کند زبان بحث از فارسی تغییر کرده است.

در همین مورد، برخی جریان‌های با صبغه چپ که درون حاکمیت حضور داشتند برای نمونه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، حداقل در نشریه کم‌‌‌‌تیراژ، اما بسیار تاثیرگذار خود -عصرما- در ابتدای دهه‌هفتاد تا اواسط آن، با دقتی حقیقتا مثال‌‌‌‌زدنی اقدامات «راست‌‌‌‌گرایانه»‌‌‌‌ دولت مرحوم هاشمی را به شدیدترین نقدها می‌‌‌‌نواختند؛ با تعدیل اقتصادی مخالف بودند، به سیاست‌‌‌‌ درهای باز انتقاد شدید داشتند و آن را زمینه‌‌‌‌سازی برای تغییر نظام سیاسی نظیر آنچه در شوروی روی‌داد، می‌دانستند.

سال‌‌‌‌هایی که گذشت رویکرد این بخش از چپ‌‌‌‌گرایان درون حاکمیت را به‌شدت تعدیل کرد، هرچند آن نشریات همچنان بسیار خواندنی و نشان از نگاهی حداقل منسجم و تحلیلی به مسائل کشور است؛ فارغ از آنکه این نگاه با چشمی باز انجام می‌شد یا تحلیل‌ها را گوش‌‌‌‌بسته می‌‌‌‌نوشتند. اما کمی جلوتر مباحث میان نیروهای سیاسی درون آن بر سر مسائل اقتصادی کشور بالا گرفت؛  چپ به ظاهر متوجه شد یکی از اصول مهم قانون‌اساسی تغییری اساسی کرده‌است و ساز مخالف با این رویه را در کشور نواخت.

حقیقتا و انصافا می‌توان این مساله را به عمده جریان چپ نسبت داد که بازهم دچار همان «درخودماندگی»‌‌‌‌ پیش‌‌‌‌گفته بودند؛ جز اندکی از چهره‌‌‌‌های اقتصادی این جریان، دیگران هریک سنگی به‌دست گرفته و به‌خصوصی‌‌‌‌سازی انجام‌‌‌‌نشده و ناقص ایران پرتاب می‌کردند، باز با همان ادبیاتی که بیشتر نگران کارگران پاریس و برلین و قیمت تمام‌شده نوشیدنی آنها بود تا یک مساله حقیقتا اساسی‌سیاسی- اقتصادی و امنیتی کشوری که در آن در حال نفس‌کشیدن بودند. ‌اگر در انتقاد سنگ‌تمام بگذاریم -که قطعا نافی سجایای فرد و جریان نیست، تنها در زمان ابراز آن تفاوت وجود دارد و اکنون کار ما نقد است- دیگر مشکل اساسی این جریان در ایران فقدان روحیه همکاری‌های موضعی یا راهبردی با دیگر جریان‌های سیاسی کشور است و این مساله‌ای است که قطعا باید ریشه‌‌‌‌یابی شده و مشکلات آن آشکار شود. اما در نهایت، ‌‌‌‌ نتیجه حمله بسیار دیرهنگام و خواب‌‌‌‌آلوده چپ به‌خصوصی‌‌‌‌سازی و بخش خصوصی، تولد کلمه‌‌‌‌ کلیدی «نولیبرالیسم»‌‌‌‌ بود که در کاربرد ایرانیزه آن از شیر

 مرغ تا جان آدمیزاد را به‌عنوان «نئولیبرالیستی‌‌‌‌»‌‌‌‌ یا در راستای سیاست‌های اقتصادی آن می‌خواندند و چنانچه که به مبتدی علم منطق در حوزه و دانشگاه می‌‌‌‌آموزند، چنانچه مفهومی، شامل افراد و مانع اغیار نباشد، مفهوم ضعیفی نیست، بلکه اساسا مهمل است و نمی‌توان نام مفهوم بر آن گذاشت.

در این روایت چپ آنچنان شمول افراد زیاد است و آنچنان ممانعت از ورود اغیار سست یا عملا بی‌‌‌‌معنی است که  ابراهیم رئیسی، حسن روحانی، محمود احمدی‌‌‌‌نژاد، محمد خاتمی و مرحوم هاشمی رفسنجانی همگی «نئولیبرال»‌‌‌‌ محسوب می‌شوند و برخی دیگر مشکوک محسوب می‌شوند تا اثبات آن قطعی شود؛ تازه اگر از دوستان بی‌‌‌‌شمار آنها در میان روسای‌جمهور و نخست‌‌‌‌وزیران جهان درگذریم.

مشخص است که این بحث به اتاق «نئولیبرال»‌‌‌‌ و اعضا و رئیس و هیات‌رئیسه «نئولیبرال» آن نیز مربوط است که پس از این حاشیه کوتاه، در یادداشت‌‌‌‌های پسین بررسی می‌شود.