پایان غم‌انگیز سفر به انگلستان

رابرت شرلی

سفر بی‌نتیجه شرلی به انگلستان همراه با فرستادن سفیری از سوی پادشاه انگلستان به ایران شد. البته این سفیر نیز مانند شرلی اجازه عقد هیچ‌گونه قراردادی را نداشت و تنها حاملان اوامر پادشاهان خود بودند. در مورد قرارداد تجاری سفیر می‌بایست نظرهای دولت انگلستان را به شاه ایران و متقابلا نظرهای شاه ایران را به شاه انگلستان ارائه کند بدون آنکه خود قدرت اظهارنظر داشته باشد و از این گذشته با توجه به وسایل آن روزگار ارائه نظر شاه ایران به پادشاه انگلستان؛ یعنی بازگشت سفیر و سفر چند ماهه او از جنوب آفریقا تا لندن و باز سفارتی دیگر و سفری دیگر برای ابراز نظر پادشاه انگلستان به دربار ایران و این دور و تسلسل نیازمند به سال‌ها و سال‌ها زمان بود؛ اما در مورد آنکه سفیر به نام پادشاه انگلستان قول بدهد و تعهد کند، شرایط بسیار دقیق و شایان تامل است. اولا پیشنهاد باید «منطقی» باشد و مسلما در نظر پادشاه انگلستان منطق همان سود دولت انگلستان بوده، ثانیا پیشنهاد می‌بایست «مناسب با روابط دو کشور و مایه استحکام دوستی دو طرف» و خلاصه مطلب «به نفع ملت ما» یعنی انگلستان باشد و ثالثا از جانب پادشاه ایران پیشنهاد شود. با این حال، میل قبلی پادشاه انگلستان بر این بوده که سفیر هیچ لقب یا مقامی از دولت ایران نپذیرد و معلوم نیست اگر پادشاه انگلستان، واقعا به «روابط دوستانه دو کشور و استحکام دوستی دو طرف» می‌اندیشیده چرا سفیرش را از لطف و عنایت دربار ایران بر حذر می‌داشته در حالی که دولت انگلستان خود به رابرت شرلی سفیر ایران عنوان شوالیه و لقب «سر» داده است. آنچه در این میان مسلم است قدرت عظیم بازرگانان انگلیسی است که سفیر حق نداشته در کار آنان مداخله کند یا حرکتی کند که موجب ناراحتی خاطر یا زحمت و خرجی برای آنان فراهم آورد والا خونش هدر بوده. این بازرگانان چه کسانی بوده اند؟ ظاهرا همان کسی که از طریق هند شرقی انگلستان به ایران راه یافته بودند، یعنی همان کسانی که می‌خواستند رابرت شرلی را در وسط دریا دستگیر کنند و مانع رفتن او به سفارت شوند و وقتی در این راه توفیق نیافتند، با فریب دادن یا خریدن دربار صفوی نقد علی بیک را به عنوان سفیر تراشیدند و او را وسیله تحقیر و توهین شرلی قرار دادند که وی در کار عقد قرارداد توفیق نیابد چنانکه نیافت. همین بازرگانان بودند که دربار انگلستان را واداشتند که کالسکه سلطنتی را با هشت اسب برای نقد علی بیک بفرستند و برای چنان فرد بی‌ادب خیانت پیشه‌ای، وقت شرفیابی از پادشاه انگلستان گرفتند. پس سخن تامس هربرت بیهوده نیست وقتی می‌نویسد: با این همه مهربانی، نمی‌دانم چه سبب شد که رفتار شاه ناگهان با ما تغییر کرد و تا روزی که به قزوین رسیدیم، دیگر شاه سفیر را به حضور نخواست. او دیگر تا مرد شاه را ندید و هیچ یک از رجال دربار ایران نیز به دیدارش نیامد. بعد از آن معلوم شد که محمدعلی بیک را ظاهرا عمال شرکت هند شرقی با هدیه و پیشکش جلب کرده و با ما دشمن ساخته اند. این مرد از مقامی پست ترقی کرده و امروز تنها کسی است که مورد اعتماد و التفات شاه است. هر کس را که او بخواهد شاه می‌پذیرد و هر کس را او اراده کند می‌کشد، به همین سبب برای جلب محبت وی از هر طرف برایش پیشکش و هدیه می‌فرستند.

کاتون و شرلی که هر دو از چشم شاه افتاده بودند طبق دستور به قزوین رفتند. کسی با آنها ملاقاتی نکرد مگر محمدعلی بیک یراق باشی که از طرف شاه ماموریت داشت تا با کاتون مذاکره کند؛ اما این مذاکره از سر سیری بود و محمدعلی بیک به هیچ یک از درخواست‌های سفیر جواب صریح نداد. در خصوص رابرت شرلی هم گفت که شاه دیگر توجهی به او ندارد و سفارتش هم در فرنگستان اساسی نداشته و حتی اعتبارنامه‌های شرلی را مورد تردید قرارداد و آنها را از کاتون گرفت و به شاه نشان داد و شاه هم آنها را مجعول خواند و از سرخشم در آتش افکند و دستور داد که رابرت شرلی از ایران بیرون رود.

این همه بی‌اعتنایی شاه و ناسپاسی دربار ایران در برابر کوشش‌های وی موجب شد که رابرت شرلی از شدت اندوه و حسرت بیمار گردد. بیماری او چندان نپایید و وی در ۱۳ ماه ژوئیه ۱۶۲۸ / یازدهم ذی‌القعده ۱۰۳۷ در همان شهر قزوین درگذشت. جسد او را زنش ترزیا در آستانه خانه‌اش به خاک سپرد و به قولی که درست‌تر به نظر می‌آید به امانت گذاشت تا با خود به اروپا ببرد. این زن وفادار که پس از شوهرش رنج‌های فراوان کشید و تحقیرها دید و خفت‌ها کشید و تهدیدها تحمل کرد همچنان نسبت به شوهر و دیانت خویش پایدار ماند. بعضی از مورخان نوشته‌اند که حتی در حیات شرلی، آن زن مورد تعقیب و تهدید قرار گرفته بود و رابرت شرلی بر اثر اندوه فراوان از این تهدیدها و تعقیب‌ها بیمار شده و درگذشته است (شرح این ماجراها به تفصیل در کتب تاریخ و آثار محققان آمده). خلاصه پس از قبول مخاطرات فراوان، اما مقلی خان در آغاز ماه سپتامبر ۱۶۲۹/ محرم ۱۰۳۹ بدان زن تیره بخت اجازه داد که از ایران بیرون رود و او نیز با جنازه شوهر خویش در ۱۸ سپتامبر از راه حلب به استانبول رفت و پس از سه سال توقف در آن شهر به رم سفر کرد. پاپ اوربن هشتم او را به مناسبت زجرهایی که در راه مسیحیت تحمل کرده بود به احترام تمام پذیرفت و در جمع زنان کرملی (کارملیت) مقامی منیع عطا کرد و در نزدیک کلیسای ماریا دلا اسکالا جای داد و در همین کلیسا جسد رابرت شرلی دفن گردید. چهل سال بعد از شوهرش، ترزیا در جهان تنها زیست و هنگامی که در سال ۱۰۷۹/۱۶۶۸ درگذشت وی را نیز در کنار شوهرش به خاک سپردند.

نه روز پس از مرگ رابرت شرلی، سفیر انگلستان سردادمور کاتون نیز درگذشت. تامس هربرت از همراهان وی، مرگ او را بر اثر افراط در خوردن میوه و ابتلا به بیماری اسهال نوشته است. وی را در قبرستان ارامنه در قزوین مدفون ساختند. تامس هربرت در سال ۱۶۰۶ به دنیا آمده و تحصیلات خود را در آکسفورد گذرانده بود و تازه جهت کاری به لندن آمده بود که همراه چند تن دیگر از اصیل زادگان انگلیسی به عضویت هیات سیاسی درآمد و بیست ساله بود که به عنوان عضو هیات در بهار سال ۱۶۲۷ به قصد هندوستان سوار کشتی گل سرخ شد و در دسامبر آن سال به بندر سورات در هند رسید و از آنجا به ایران آمد. وی شرح وقایع من جمله خودکشی نقد علی بیک را دقیقا در کتاب خود آورده و توصیف شاعرانه‌ای از کشور ایران نموده و طرح دقیقی از شاه عباس به دست داده و نوشته است که وی مردی بود کوتاه قد با فعالیت فراوان که چشمانی کوچک و نگاهی نافذ داشت. ابرو نداشت، ولی بینی وی درشت و منقاری بود و چانه‌اش برجسته بود. ریش نداشت، ولی سبیلی داشت بلند و کلفت به طرف پایین افتاده. وی شاه ایران را به ادب و تواضع می‌ستاید، ولی درنده خویی او را نیز ناگفته نمی‌گذارد و حتی می‌نویسد که این پادشاه همان کسی است که به سبب حسد دیدگان فرزند خود را کور کرده و اکنون به سلامتی میهمانان خود جام می‌زند و در حالی که سفیر انگلیس به علامت احترام از این عمل شاه بر پا ایستاده و کلاه از سر برداشته وی نیز عمامه خود را برای احترام سفیر از سر برمی دارد. پس از مرگ کاتون، دکتر گوچ که کشیش بود، بنابر وصیت سفیر، ریاست هیات را بر عهده گرفت، ولی چون مردی بی‌تدبیر و ستیزه‌جو و تندخو بود، اعضای سفارت از یکدیگر جدا شدند و در دسته‌های جداگانه به بندر گمبرون (بندرعباس) رفتند و از آن میان هربرت از طریق اصفهان و بغداد و رود دجله، از راه خلیج فارس به بندر سورات در هند رفت و از راه جنوب آفریقا، پس از چهار سال، به انگلستان بازگشت.

وی از شهرهای قم و کاشان و اصفهان و شیراز و اشرف به تفصیل یاد کرده و ضمنا به این نکته اشاره کرده که در حین مسافرت بیماری اسهال وی عود کرده (کاتون هم به همین بیماری درگذشته بود) و بالاجبار در چنان حال خرابی سیصد میل مسافرت را بر پشت شتر در قفسی گهواره مانند (کجاوه) طی نموده است. هربرت در ۱۲ ژانویه سال ۱۶۳۰ میلادی به لندن بازگشت. دو سال بعد تصویری از او کشیده شد که وی را در جامه سرخ سفر که در ایران می‌پوشید نشان می‌دهد که عمامه‌ای نیز بر سر دارد. این تصویر هنوز موجود است. وی در اول مارس ۱۶۳۸ در شهر یورک درگذشت.

منبع: راسخون

شاه عباس