تا سال 1924 نفرت از جنگ و تدارک نظامی چنان گسترده شده بود که به نفرت عمومی از سربازان و هرگونه نیروی مسلح تبدیل شد. احساسات و آموزه‌های صلح‌طلبانه با کیش «انترناسیونالیسم» که در میثاق ملل تجسم یافته بود درآمیخت، صرف‌نظر از تضاد ذاتی آنها با مفهوم «امنیت جمعی» که شالوده میثاق بود.آنچه در پی می‌آید بخش دیگری از تحلیل دیوید تامسن از اروپای پس از جنگ اول جهانی است.

هنگامی که شعار «خانه‌هایی برای قهرمانان» جای خود را به واقعیت‌های کمبود مسکن و بساز و بفروشی، بیکاری و کمک ناچیز به فقرا داد، سرخوردگی از نادیده گرفته شدن وعده‌های زمان جنگ در زمان صلح روحیه کلبی مسلکی را پدید آورد. تا ۱۹۲۶ دموکراسی پس از جنگ مهم‌تر از هر چیز حکومت دولت‌های غیرنظامی فاقد روحیه قهرمانی و غیررمانتیک را به همراه آورد که با مسائل غامض حل‌ناشدنی ثبات پول و موازنه بین‌المللی پرداخت‌ها، بدهی‌های نجومی جنگی و استانداردهای طلا سروکار داشتند. در سراسر اروپا قدرت به دست محافظه‌کاران بود، گرچه جنبش‌های سوسیالیستی و حتی کمونیستی هر روز جاذبه و قدرت بیشتری می‌یافتند و در بریتانیا و فرانسه سوسیالیست‌ها به صورت محدود و برای دوره‌ای کوتاه قدرت را به دست گرفتند. چهره‌های شاخص محافظه‌کار هاردنیگ و کولیج در ایالات متحده، بونرلاواستنلی بالدوین در بریتانیا، رمون پوانکاره و پل پنلوه در فرانسه بودند. رهبران دوره جنگ مطرود شدند و لوید جورج و کلمانسو به پس‌زمینه حیات سیاسی رفتند (پرزیدنت ویلسن و لنین در ۱۹۲۴ و کلمانسو و فوش در ۱۹۲۹ درگذشتند).حکومت‌های پارلمانی که به حکم سرنوشت می‌بایست با مشکلات عظیم اقتصادی و اجتماعی اروپای پس از جنگ دست و پنجه نرم کنند عموما ثابت کردند که نه مایه شوق‌اند و نه برانگیزاننده امید. برای حکومت‌های پارلمانی اخذ تصمیمات غیرمردمی هرگز آسان نبود و در تعداد اندکی از کشورها افکار عمومی پذیرای سیاست‌هایی بود که بر صرفه‌جویی تاکید می‌ورزید و مالیات‌ها را در سطح بالایی نگاه می‌داشت یا خواستار ازخودگذشتگی و ریاضت بیشتر پس از سختی‌های زمان جنگ بود. بقای ننگ‌آور سودجویان زمان جنگ و دیگرانی که آشکارا ثروت بیشتر و موقعیت بهتری دست و پا کرده بودند، در حالی که شمار بسیاری از مردم خانه‌خراب یا بیکار شده بودند، موجب انزجار عمیق اجتماعی گردید. رشد احزاب سوسیالیست و- و حتی مهم‌تر از آن- رشد احزاب جدید کمونیست مرتبط با انترناسیونال سوم مسکو به این انزجارها رنگ و بوی سیاسی صریح و واقعی داد. اکنون در وضعیتی بحرانی‌تر تضاد دلبستگی‌های اجتماعی که در ۱۹۱۴ بروز جنگ آن را در خود فرو برده بود به یاد می‌آمد و از نو زنده می‌شد. افزون بر این، تغییرات در صف‌آرایی احزاب که ناشی از جنگ بود، دولت‌ها را بی‌ثبات‌تر و عمر آنها را کوتاه‌تر و عهده‌دار شدن طرح درازمدت احیای اقتصادی را برای حکومت‌های دموکراتیک دشوارتر کرد. حوادث دست به دست هم داد تا این باور را در اذهان بپروراند که دموکراسی شکل ضعیف، متزلزل و بی‌ثمر حکومت برای پرداختن به مشکلات بسیار مبرم پس از جنگ است. در همه کشورهای بزرگ تضاد میان ناسیونالیسم و سوسیالیسم که پیش از ۱۹۱۴ نیز وجود داشت به شکل تازه‌ای نمود یافت.در پادشاهی متحد پس از دولت کارگری ۱۹۲۴ که عمری کوتاه داشت دولت محافظه‌کار به مدت پنج سال حکومت کرد و در ۱۹۲۹ دومین دولت کارگری بر سر کار آمد. بزرگ‌ترین تغییر سیاسی افول سریع حزب لیبرال و جایگزینی حزب کارگر، دومین حزب عمده کشور، بود. لیبرالیسم از عملکرد سال‌های بلافاصله پیش از جنگ و از شکاف میان آسکوئیث و لوید جورج لطمه خورد، ولی لطمه بیشتر را از ناتوانی‌اش در جذب حمایت اتحادیه‌های کارگری و به‌طور کلی کارگران خورد. لیبرالیسم نتوانست از آن‌گونه اصلاحات و تغییرات اجتماعی در سرمایه‌داری که نیروی کار سازمان‌یافته آن را اساسی می‌پنداشت، حمایت کند. میراث قرن نوزدهمی آموزه‌های اقتصاد آزاد و تجارت آزاد لیبرالیسم بر سابقه آن در اصلاحات اجتماعی در دهه پیش از ۱۹۱۴ می‌چربید. در ائتلاف حزب کارگر و لیبرال‌ها در ۱۹۲۴ و ۱۹۲۹ حزب کارگر بی‌چون و چرا شریک غالب بود. در فرانسه مجلسی که در ۱۹۲۰ انتخاب شده بود، «مجلس افق آبی» نام گرفت زیرا بسیاری از افسران اونیفرم‌پوش در آن حضور داشتند. این مجلس که نیمی از اعضایش کاتولیک‌های رومی معتقد بودند و اکثریت قاطع آن دیدگاهی ناسیونالیستی افراطی داشتند، همتای معاصر مجلس عوام بود.


ولی انتخابات ماه مه ۱۹۲۴ نه‌تنها شکست «مجلس افق آبی» محافظه‌کاران بلکه شکست دولت راستگرای رمون پوانکاره و حتی میلران، رییس‌جمهور ناسیونالیست، به شمار می‌رفت. در این انتخابات ائتلاف چپ کارتل دگش پیروز شد که ابتدا ادوارد اریو، رادیکال سوسیالیست و سپس آریستید بریان، سوسیالیست مستقل، را به قدرت رساند. دولت‌های اینان نیز مانند دولت‌های کارگری معاصر در بریتانیا اساسا ائتلافی بود از لیبرال‌ها و سوسیالیست‌ها و اینان نیز در فراهم آوردن ثبات مالی که فرانسه به آن نیازمند بود ناکام ماندند. در ۱۹۲۶ دولت وحدت ملی به منظور تثبیت فرانک، پوانکاره را دوباره به قدرت بازگرداند و در انتخابات عمومی دو سال بعد موفقیت او به ایجاد مجلسی که دیگربار محافظه‌کاران بر آن سلطه یافتند کمک کرد. جدا از چندین نخست‌وزیری که عمر دولتشان کوتاه بود، بریان که به گونه‌ای متزلزل قدرت را از نوامبر ۱۹۲۵ تا ژوئیه ۱۹۲۶ به دست داشت و پوانکاره که از ژوئیه ۱۹۲۶ تا ژوئیه ۱۹۲۹ نخست‌وزیر بود بر صحنه سیاست حاکم بودند.در آلمان سوسیال دموکرات‌ها همچنان قدرتمند بودند اما هرگز نه آن اندازه که به اکثریتی مستقل در رایشستاگ دست یابند. بنابراین، هر دولتی ناگزیر دولتی ائتلافی بود و در این سال‌ها ائتلاف حزب میانه‌رو کاتولیک (که تقریبا جزء لاینفک هر دولتی بود) و احزاب طبقه متوسط ثروتمندتر، به ویژه حزب لیبرال مردم، ‌بر کشور حاکم بود. در انتخابات ۱۹۲۴ که مصادف بود با حل مساله غرامت‌ها براساس «طرح داوز» سوسیال دموکرات‌ها شکست سنگینی خوردند و احزاب محافظه‌کار پیروز شدند. حتی حزب ناسیونال سوسیالیست هیتلر با کسب ۳۲ کرسی به اولین پیروزی انتخاباتی‌اش دست یافت. اما گوستاو اشتر زمان از حزب مردم تا زمان مرگش در سال ۱۹۲۹ مهم‌ترین رهبر در صحنه سیاست آلمان در کابینه چند صدراعظم بود. او در آگوست ۱۹۲۳ صدراعظم و وزیر خارجه شد و تا ۱۹۲۹ همواره وزیر خارجه بود. از آنجا که روابط خارجی در این سال‌ها نقشی غالب در سیاست آلمان داشت این سال‌ها به درستی «دوره اشتر زمان» نام گرفت. در رایشستاگ که هرگز بیش از پنجاه نماینده از حزب خودش از وی حمایت نمی‌کردند اشتر زمان مجبور بود با ائتلاف‌های ماهرانه و چانه‌زنی با احزاب موقعیت خود را حفظ کند. کوشش‌های او برای تحکیم جبهه میانه‌روها متشکل از حزب میانه‌رو و سوسیال دموکرات‌ها نافرجام ماند. اما سعی کرد راه بی‌پیچ و خمی را بپیماید که به رهایی آلمان از میراث ورسای و به سیاست «تحقق همه اجزاء برنامه‌اش» رهنمون می‌شد. در ۱۹۲۳ نبرد مقاومت منفی در رور را خاتمه داد، برخورد سختی با هیتلر و کمونیست‌ها کرد، با اختلاف اندک آرا «طرح داوز» را تصویب کرد و در ۱۹۲۶ آلمان را به عضویت جامعه ملل درآورد. حتی در ۱۹۲۷ به او جایزه صلح نوبل اعطا شد. با این همه او در جنگ از سیاست انضمام و جنگ نامحدود زیردریایی‌ها حمایت کرده و علیه پذیرش معاهده ورسای رای داده بود. او که رازدار لودندورف بود به گروه شرکت‌های بزرگ و سازندگان اسلحه تعلق داشت و هیچ‌کس نمی‌توانست در میهن‌پرستی و ملی‌گرایی‌اش تردید کند. خلاصه اینکه او پلی مطلوب بین منافع ناسیونالیستی، نظامی‌گری و سرمایه‌داری راست که هدفش صرفا ظهور آلمان به عنوان یک قدرت بزرگ بود و نیروهای میانه‌روتر، لیبرال، دموکراتیک و سوسیالیست چپ بود که خواستار حفظ جمهوری وایمار و یافتن مبنایی برای آشتی و صلح در اروپا بودند.بنابراین در هر سه کشور بزرگ غربی انتخابات ۱۹۲۴ آغازگر دوره فترت عجیب موازنه و سازش میان ناسیونالیسم محافظه کار و سوسیالیسم لیبرال بود. این مرحله سیاست‌های جوروواجور با مرحله تجدید حیات داخلی و آشتی بین‌المللی سازگار بود. از ۱۹۲۶ به بعد ناسیونالیسم به تدریج بر سوسیالیسم غلبه کرد. نشانه این روند در فرانسه به قدرت رسیدن پوانکاره، در بریتانیا شکست اعتصابات عمومی و در آلمان انتخاب فون هیندنبورگ، فیلد مارشال ۷۷ ساله، در آوریل ۱۹۲۵ به عنوان رییس‌جمهوری وایمار بود که جانشین فرید ریش آلبرت گردید. اما در فاصله‌ سال‌های ۱۹۲۴ تا ۱۹۲۵ چپ‌گرایان یا کسانی که اندیشه‌های انترناسیونالیستی داشتند سیاست این سه کشور را به دست گرفتند. این وضعیت ابتدا مذاکرات در مورد پیش‌نویس معاهده همیاری و پروتکل ژنو با هدایت اریو و رمزی مک دانلد و سپس ماه عسل لوکارنو را، هنگامی که بریان و اشتر زمان به همراه سرآستن چیمبرلین، وزیر خارجه محافظه کار بریتانیا، راه‌های تازه‌ای را برای برقراری صلح در اروپای غربی بررسی می‌کردند امکان‌پذیر ساخت. دو دوره مذاکرات اولیه به دلایلی که بعدا شرح خواهیم داد به نتایج ملموسی دست نیافت و اکنون در نگاه به گذشته درمی‌یابیم که معاهدات لوکارنو که در ۱۹۲۵ به امضا رسید نتیجه‌ای دوپهلو در پی داشت. احیای نیروهای ناسیونالیست از ۱۹۲۶ به بعد پس از چندی بنیان سیاست‌های غرب را که در لوکارنو تحکیم شده بود سست کرد و پس از خروج کمیسیون نظارت متفقین از آلمان در ۱۹۲۷ سیاست تجهیز پنهانی به سلاح‌های جدید به سرعت در پیش گرفته شد. معلوم شد که بازسازی سیاسی، مانند احیای اقتصادی ظاهری این سال‌ها، شکننده و بی‌دوام است.ناآرامی‌های اجتماعی یکی از سرچشمه‌های همیشگی تنش میان ناسیونالیسم محافظه‌کار و سوسیالیسم لیبرال (سوسیال دموکراسی) رفتار احزاب کمونیستی جدید اروپا وانترناسیونال سوم (کمینترن) بود که این احزاب به آن وابسته بودند. در سال‌های ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۲ احزاب کمونیست در بیشتر کشورهای اروپایی از احزاب سوسیال دموکرات جدا شدند.