از نوکری تا پرولتاریا شدن

بدین گونه بود که ستون‌های «اتحاد علیه قانون غله» ریشه در دنیای بازرگانی جدید منچستر داشت. هنری اشوورت، جان برایت اهل راچ دیل (که هر دو کواکر بودند)، پاتر از منچستر گاردین، گرگ‌ها، براثرتون، جورج ویلسون، پیرو فرقه مسیحیان انجیلی، که قبلا صاحب کارخانه پنبه بود و پس از آن به تولید نشاسته و سقز روی آورد و خود کابدن که بسی زود حرفه نه‌چندان درخشان تجارت چیت را کنار نهاد و به نظریه‌پردازی تمام‌عیار و تمام‌وقت بدل شد.

انقلاب صنعتی هرچند به گونه‌ای بنیادی زندگی آنان- یا شاید زندگی والدین آنان- را دگرگون کرد، آنان را به شهرها کشانید و مشکلات تازه‌ای بر آنان و بر ملت تحمیل کرد، اما سامان زندگی آنان را از هم نپاشید. پندهای ساده فلسفه سودگرایی و اقتصاد لیبرال که در شعارهای روزنامه‌نگاران و آوازه‌گران باز هم خردتر و ساده‌تر می‌شد، رهنمودی را که نیازمندش بودند برای آنان فراهم می‌آورد و اگر این بسنده نبود، اخلاق سنتی- پروتستانی یا هر چیز دیگر- کارفرمای جاه‌طلب و بلندپرواز- صرفه‌جویی- سختکوشی و پیوریتانیسم اخلاقی به کمک می‌شتافت. حصار امتیازات اشرافی، یعنی خرافات و فساد که نظام فعالیت آزاد تنها با ویران کردن آن می‌توانست دوران خود را آغاز کند، در عین حال اشراف را در برابر چشم‌انداز تیرگی‌ها و مشکلات آن سوی دیوارها، حفظ می‌کرد. تا دهه ۱۸۳۰ آنان به ندرت با این مشکل روبه‌رو می‌شدند که با پولی بیشتر از آنچه صرف زندگی مرفه و آسوده و سرمایه‌گذاری مجدد در کسب و کاری در حال گسترش می‌شد، چه کنند. آرمان جامعه‌ای فردگرا، یعنی یک واحد خصوصی خانوادگی که همه نیازهای مادی و معنوی خود را بر پایه فعالیت بازرگانی خصوصی برآورده می‌کند، آنان را خوش می‌آمد، چراکه اینان کسانی بودن که دیگر به سنت‌ها نیازی نداشتند. سعی و کوشش آنان را از قید عادت‌هاشان رهانیده بود. آنان به معنایی، خود پاداش خود بودند. درونمایه زندگی و اگر این بسنده نبود، پول همواره وجود داشت و خانه‌ای آرامش‌بخش که روزبه‌روز از دود کارخانه‌ها و از دفترخانه‌ها دورتر می‌شد و همسری فروتن و فداکار و محفل خانوادگی و لذت بردن از سفر و هنر و علم و ادبیات. آنان پیروزمند و محترم بودند. یکی از تبلیغ‌گران «اتحاد علیه قانون غله» به شنوندگان چارتیست مخالف چنین می‌گفت: «هرقدر که می‌خواهید طبقات متوسط را مذمت کنید، در میان شما کسی نیست که هفته‌ای نیم پشیز درآمد داشته باشد و آرزومند این نباشد که خود را به میان آنان بالا کشد». تنها کابوس ورشکستی و وام بود که گهگاه بر زندگی آنان سایه می‌افکند و می‌توانیم آن را هنوز در داستان‌‌های آن دوره بازشناسیم: اعتماد به شریکی نادرست، بحران تجاری، زوال و نابودی رفاه طبقه متوسط، زنان ساده‌تباری که به دریوزگان اعیان بدل شده بودند و شاید حتی مهاجرت به مستعمرات؛ به زباله‌دانی‌هایی که جای‌راندگان و ناکامیابان بود.

طبقه متوسط موفق و آنان که در اشتیاق هم‌چشمی با این طبقه می‌سوختند، ارضا شده بودند. اما کارگران مستمند - که در آن ایام در اکثریت بودند - چندان خشنود نبودند، زیرا انقلاب صنعتی، دنیا و شیوه زندگی سنتی آنان را درهم فروریخته بود بی‌آن‌که خودبه‌خود چیزی بر جای آن نشاند. این گسستگی نکته اصلی در مساله اثرات اجتماعی صنعتی‌شدن است.

کار در جامعه صنعتی از بسیاری جهات با کار در جامعه پیش از صنعت تفاوت کلی دارد. نخست، این کار به طور عمده کار «پرولتاریا» است که هیچ منبع درآمد قابل ذکری ندارد، مگر مزدی که در ازای کارش دریافت می‌کند. از سوی دیگر کار در جامعه پیش از صنعت به طور عمده از کار خانواده‌هایی تشکیل می‌شد که صاحب حصه، دارای کارگاه‌های صنعتی کوچک و مانند آن بودند یا درآمد مزدشان به درآمد حاصل از دسترسی مستقیم به وسایل تولید افزوده می‌شد یا با این درآمدها تکمیل می‌گردید. گذشته از این، باید میان پرولتاریا، که تنها پیوندش با کارفرما «رابطه نقدی» است و «نوکر» یا فرد وابسته پیش از صنعت، تمایز بگذاریم؛ زیرا این دومی، روابط انسانی و اجتماعی بسیار پیچیده‌تری با «ارباب» خود دارد و این رابطه برای هرطرف، هرچند به گونه‌ای بسیار نابرابر، وظایفی پدید می‌آورد. انقلاب صنعتی، «نوکر» یا «آدم» را به «عامل» و «دست» تبدیل کرد، مگر در مورد خدمتگزار خانگی (اغلب زنان) که تعدادشان به خاطر طبقه متوسط روبه‌رشد چند برابر شد، زیرا مطمئن‌ترین راه برای آن‌که فرد خود را از کارگران متمایز سازد، استخدام کارگر بود.

دوم، کار صنعتی - به ویژه کار مکانیزه شده کارخانه - نظم و یکنواختی ملال‌آوری را بر کارگر تحمیل می‌کرد که یکسره با آهنگ کار پیش از صنعت متفاوت بود، چه این کار بستگی به عوامل بسیاری داشت، از جمله: تنوع فصل و هوا، تعدد وظایف یک شغل که بی‌توجه به تقسیم منطقی کار تعیین می‌شد، هوس و هوای آدمیان یا حیوانات و حتی تمایل آدمی به این که به جای کار کردن تفریح کند. این حتی در مورد کارگران ماهر مزدبگیر دوران پیش از صنعتی شدن، مانند صنعتگران مزدبگیر نیز راست می‌آمد که عزم پابرجاشان بر آغاز نکردن کار هفتگی تا روز سه‌شنبه (دوشنبه مقدس) مایه استیصال اربابان بود. صنعت، خودکامگی ساعت و دستگاه گام‌نما و کنش متقابل پیچیده و تنظیم شده‌ فرآیندها را به ارمغان آورد. سنجش زندگی نه برحسب فصل (ایام توبه و پرهیز یا عید میکاییل) یا حتی هفته و روز، بلکه برحسب ثانیه بود و مهم‌تر از همه این‌که صنعت نظم ماشینی شده کار را پدید آورد که نه تنها با سنت بلکه با همه تمایلات آدمیانی که هنوز به آن خوب نکرده بودند، در تعارض بود.