همدستی نایب الحکومه و انباردارها

به تاریخ یوم شنبه هفده شهر محرم الحرام یک‌هزار و سیصد و سی‌وشش

شیخ‌الاسلام با کمال جدیت مشغول کار است و بحمدا... هنوز هم نان را چهاردانه هفت صد دینار بیشتر نمی‌فروشند. اگر چه خیلی جمعیت درب دکان‌های خبازی جمع است، ولی به واسطه آنکه روز پنج‌شنبه یک نفر نانوا را مهار کرده، چهار بازار گردانیدند، قدری بهتر شده. یعنی آن اندازه‌ای که جنس به آنها برسانند، پخت می‌کنند و مفتش هم دارند که از آن اندازه جنس که می‌گیرند کمتر نپزند. از خانه مردم هم هر چه جنس پیدا کنند که زیادتر از خوراک سال خودش باشد بیرون می‌آورند و از بیرون هم جنس وارد می‌نمایند. به تجار هم گفته‌اند از عراق و ده‌‌گرد و غیره جنس بطلبند، هر چه وارد شد به آنها پول از قرار مایه‌کاری بپردازند و هر قدر علاوه بر قیمت سی‌وهفت تومان می‌شود، بلدیه خودش بدهد. یعنی از اعیان و ملاکین پنجاه‌هزار تومان اعانه گرفته‌اند و در بلدیه جمع‌آوری شده برای تفاوت قیمت جنس. حالا مثلا یک نفر تاجر صد خروار جنس وارد می‌کند، سیاهه خرید او را می‌دهد، کرایه و مخارج او را هم حساب می‌کنند، پولش را می‌دهند و آن وقت به نانوا داده، خرواری سی‌و هفت تومان از او پول می‌گیرند. هر چه کسر پیدا کرد، از پنجاه تومان اعانه می‌دهند. گویا جنس که تجار وارد می‌کنند خرواری چهل و هفت تومان وارد می‌شود که با قیمتی که به خباز می‌دهند خرواری ده تومان تفاوت پیدا می‌کند و این پنجاه‌هزار تومان تا سر خرمن، کفایت تفاوت جنس خرواری ده‌تومان را نمی‌دهد. خداوند خودش ترحم فرماید. به حق محمد و الله واقع خیلی خیلی کار سخت است. مخصوصا برای اشخاص معیل و کم‌دخل که یکی بنده هستم، ولی باز هم باید متشکر باشم.

شنبه بیست و چهار شهر محرم۱۳۳۶

چند روزی بود به واسطه بی‌آبی در خلوت احمدآباد رفته بودم، ولی به واسطه صدماتی که سخت‌تر از بی‌آبی بود، باز راضی شدم که در همان خانه اجاره‌ای بی‌آب با کمال سختی و صدمه زندگانی نمایم و چشم از خانه موروثی ملکی آب‌دار بپوشم. در دو سه روز قبل، یعنی یوم پنجشنبه بیست و دو محرم مراجعت کردیم. چه عرض کنم که بهتر کنم هیچ ننویسم، ولی به طور اشاره می‌نویسم که این چند روزه که در احمدآباد بودم از دست خویشانی که اظهار خیلی دوستی می‌کنند، خیلی صدمه خوردم و در صورتی که خیالم بود یکی دو ماه، بلکه تا آخر زمستان آنجا بمانم، از بس صدمه خوردم راضی به صدمه و سختی بی‌آبی شدم و بعد از یک هفته مراجعت کردم.

امر نان هم که خیلی سخت شده، یعنی شیخ‌الاسلام از کار بلدیه کناره جسته، نان خر و نان فروش بلاتکلیف، بعضی از خبازها به کلی دکان را بسته، بعضی هم که باز هستند روزی ده بیست من نان بیشتر نمی‌پزند. از اول آفتاب، بلکه قبل از آفتاب، مردم بیچاره پشت دکان بسته نانوا صف کشیده‌اند به امید آنکه دکان باز شود و نان پخته، آنها بخرند. از قوه بنده هم دیگر ساخته نمی‌شود نان بخرم. یعنی اول هم من خودم شخصا نمی‌توانستم بخرم، ولی میرزا عبدالرحیم عموزاده که شاگرد محکمه است، صبح می‌رفت، اول ظهر بلکه بعد از ظهر چند دانه نان می‌خرید، ولی امروز دیگر نتوانست. لهذا امروز توی خانه روی ساج، خودم نان پختم و خیال هم دارم تا نان به این سختی‌ها است به همین ترتیب رفتار کنم. اگر خداوند گندمش را برساند. چندی قبل از آقای حاج مشیرالملک ده‌ دوازده من گندم خریده بودم. دو سه روز قبل فرستادم گرفتم. دیروز قدری از او را آرد کرده، امروز پختم. این هم یک صدمه فوق‌العاده شده: باید خودم آرد کنم، بعد خمیر کنم، بعد بپزم، همه را خودم شخصا، بدون معاونت دیگری. ولی اگر خداوند گندم او را برساند، حرفی ندارم زحمات او را متحمل شوم که اهل و عیالم راحت باشند. قیمت گندم به خرواری شصت تومان رسیده، اگر پیدا شود. خداوند ترحم فرماید. به حق خمسه اطهار اگر امر نان این طورها باشد، چهار روز دیگر که هوا سرد شود، خیلی‌ها تلف خواهند شد. با آنکه چند روزی بیشتر به آخر برج عقرب نمانده است، هنوز باران نیامده و خیلی اسباب توحش مردم شده.

یکشنبه پانزده شهر ربیع‌الاول ۱۳۳۶

در این یک‌ماه و نیم که متارکه در یادداشت‌نویسی شده، چند فقره مطلب تازه روی داده، ولی به واسطه بی‌حالی و دل‌تنگی ننوشته‌ام. یکی آنکه مجاعه و قحطی کم‌کم در ماه صفر کسب شدت نموده، رشته خباز خانه به کلی گسیخته شد. مردم از بس معطل می‌شدند درب دکان‌های خبازی و عاقبت‌الامر نان نگرفته، مراجعت می‌کردند، به کلی مایوس و منصرف از نان خریدن شدند. خبازها هم چون مجبور بودند چهار دانه هفتصد دینار بفروشند و بلدیه‌ای هم در کار نبود که جنس به آنها برساند، حرف حسابی داشتند، می‌گفتند بلدیه یا حکومت جنس به ما برساند و خرواری چهل تومان پول بگیرد تا ما آن جنس را نان کرده به شماها بدهیم. انباردارها و جنس دارهای بی‌انصاف هم به کلی اباء و امتناع داشتند و حتی به زور و مامور حکومت هم جنس‌های خودشان را نشان نمی‌دادند و اگر هم اتفاق نشان می‌دادند حکومت و نایب‌الحکومه گرفته و محرمانه به قیمت اعلی می‌فروختند و بیچاره رنجبر و کسبه باید با مغز بادام و چغندر و زردک زندگی نمایند. شاید بعضی‌ها در هفته نان پیدا نمی‌کردند. اگر هم با یک نفر جنس‌دار کسی خیلی رفاقت داشت و سمت محرمیت پیدا می‌کرد، آن وقت اگر بیست من گندم از او می‌خواستی، می‌گفت ندارم، ولی محض دوستی و رفاقتی که با تو دارم مساوات می‌کنم. بیست من جنس دارم، ده من از خودم و ده من از تو. آن وقت آن ده من هم لااقل یک من ریگ و خاک داشت و بیست تومان هم قیمت ده من را می‌گرفت، که خرواری صد تومان گندم خراب پر خاک و ریگ را بفروشد. برنج یک من بیست و چهار قران. اغلب حبوبات تقریبا یک من دو تومان. چغندر و زردک یک من سه قران.