با تمام توان کار می‌کرد

دوم: فرهنگ که آثار آن تعداد زیاد دبیرستان‌هایی است که ساخته و عدد آنها کم نیست، خصوصا‌ در آذربایجان و اطراف تبریز. سوم انسان محروم بود که نابغه‌ رسیدگی به محرومین بود، اگر تعبیر نبوغ دراینجا درست باشد و توجه و رسیدگی بسیار خاص می‌نمود. به کشورهای خارج هم که می‌رفت برخلاف بسیاری از اغنیا که به دنبال تفریح و سرگرمی‌می‌روند، سراغ کارها و کارگرها و کارخانه‌ها می‌رفت و نمی‌رفت در اتاق مدیرکل و پذیرایی خوب. راست می‌رفت درون کارخانه‌ها را بررسی می‌کرد.

درخصوص فرهنگ کمک بسیار زیادی انجام داد و مکتبه‌‌الامام امیرالمؤمنین(ع) در نجف با مساعدت‌های اشخاص خیر از جمله ایشان ساخته شد. من یادم هست که آقای عالی‌نسب به یکی از ناشرین بسیار محترم تهران که خدمات بسیار زیادی به لحاظ دینی و فرهنگی انجام داد، مقادیر فراوانی کمک مالی کرده بود. مدت‌ها بعد آن ناشر ورشکست شد. آقای عالی‌نسب‌ به جای اینکه از او مطالبه پول کند، کتاب برداشت و به من اطلاع داد که می‌خواهد آنها را بفرستد به مشهد تا به طلاب بدهیم و گفت: کاری نداشته باشید که از طرف کیست و نگویید چه کسی داده است.

یادم هست که آن کتاب‌ها عمدتا‌ رسائل و مکاسب بود و مقداری هم کتاب «تعاون‌العلم والدین» مرحوم علامه آقای جعفری. کتاب‌ها رسید و زیاد هم بودند و ما هم در اختیار طلاب قرار دادیم. و برای اینکه یادی از ایشان بشود، مهری دادیم درست کردند: اهدایی حاج میرمصطفی عالی‌نسب تبریزی که الان هم در دست طلاب مشهد باید باشد. کتاب‌های آقای جعفری را هم که یگانه کتاب عربی ایشان بود، به اشخاص دادیم. ازجمله یادم هست که مرحوم آقای سیدجلال‌الدین آشتیانی که با هم رفاقتی داشتیم، به من گفت: چنین کتابی از آقای جعفری منتشر شده است، شما ندارید؟ گفتم: بله، برای شما هم داریم. بعد ایشان به مدرسه نواب آمد و من هم یک جلد به ایشان دادم. غرض، آقای آشتیانی هم تمایلی به داشتن آن کتاب داشت.‌

علت مجذوب شدن شما به آقای عالی‌نسب چه بود؟

دیانت او و انسانیت او که هر دو در حدی بالا والا مرتبه بود. ایشان متدین بود و به مبانی دیانت و سیادت خودش التزام داشت وتمام زندگی‌اش، یک زندگی دینی بود. یعنی: عالی‌نسب درست است که صبح وقتی از خانه‌اش خارج می‌شد، راه بازار را در پیش می‌گرفت، ولی حقیقتا‌ چنین بود که گویی راه جبهه را در پیش می‌گرفت. چون در تمامی‌این جوش و خروش و کار و کوشش و کارخانه‌ها از جمله کارخانه‌ کارتن‌سازی، در تمامی ‌اینها جوش و خروش او علی‌الدوام می‌شود گفت برای اهتمام به امر مسلمین بود. عرض کردم که ایشان کارخانه کارتن را صرفا‌ به این انگیزه دایر کرد، که بازار مسلمین محتاج یهود نشود.

جنس‌هایی که الان مردم می‌خرند، ۵۰ - ۶۰سال قبل، این کیفیت و بسته‌بندی‌ها نبود. اغلب مردها هر کدام برای خود دستمالی برمی‌داشتند. اول، پاکت ساخته شد، بعد پاکت‌ کاغذی و پلاستیکی و تا امروز که کیفیت کاملا‌ عوض شده است. آن وقت در اقلام بالا و جنس‌های کلان، کارتن مطرح شد. قبل از کارتن، گونی یا جعبه‌ چوبی مورد استفاده قرار می‌گرفت. کارتن خیلی راحت‌تر بود. آقای عالی‌نسب می‌فرمود: کارتن به اندازه‌ای در صادرات و واردات اهمیت پیدا کرد که اصلا‌ اگر به بازار کارتن نمی‌رسید، روند کارها بسیار کند پیش می‌رفت. یهودی‌ها می‌کوشیدند زمام بازار مسلمین را در بعد بسته‌بندی به دست بگیرند تا اگر یک روز کارتن ندهند، بازار تهران فلج شود. این بود که رفتم این کار را انجام دادم. این هم هست که چون گرایش مصدقی داشت، او را خیلی اذیت می‌کردند، به عکس به دلیل گرایش‌های بهایی‌ها به رژیم، به آنها خیلی ارفاق می‌کردند.

در مجموع می‌شود گفت که: ایشان مجاهد فی‌سبیل‌الله بود؛ چون من خاطر جمع هستم که در این حدود ۴۰ سال رفاقت، جوش و خروشی برای هیچ امری در وجود ایشان ندیدیم، الا جامعه به‌طور کلی و انسان محروم به‌طور خاص. من بارها با خودم می‌گفتم: کاش عالی‌نسب به کسانی که کارهاشان مربوط به انسان و دین است، انسانیت و دینداری و محبت انسان درس می‌داد.

در بعضی از روایات آمده است که: العمل یزید فی‌العلم، شما به هر جهتی که عمل کنید، عملتان در آن جهت زیاد می‌شود تا دوباره خود این علم برگردد به عمل تبدیل شود. مرحوم عالی‌نسب در باب رسیدگی به فقرا این گونه بود. از اول به این کار پرداخته بود، کثرت اقدام و خلوص در اقدام و دلسوزی، نه از باب رفع تکلیف صرف، بلکه دلش به حال انسان محروم می‌سوخت. باز خود‌همین کثرت ممارست در عمل و رفتن به سراغ انسان‌های درمانده و محروم و طبقات مظلوم و فکر کردن به آنها، دوباره تشدید عمل کرده بود تا برگردد و بیشتر کار کند.‌

توجه آقای عالی‌نسب، بعد از واجبات اصلی، در خصوص خرج مال بود. اهل زیارت هم بود، جهت‌های عبادی‌اش سر جایش بود؛ ولی بیشترین حساسیت او در این خصوص بود که خرج باید برای انسان محروم باشد. در مورد خمس هم خودش به من گفت: سر سال که حساب می‌کنم، به جای دادن یک‌پنجم مازاد، من خمس برمی‌دارم و بقیه را می‌دهم. خیلی هم حساب‌شده و دقیق عمل می‌کرد؛ به عنوان مثال، یک بار گفت: این دستگیره‌های در باید درست به اندازه‌ دست باشد و نباید زاید از این باشد. با این حال، انفاق‌های او دقیقا‌ روی حساب بود. این‌طور نبود که برای جایی یا کسی پول بریزد. بنابراین با حساب دقیق و در جای مناسب خرج می‌کرد.