برنامه چهار مرحله‌ای انگلیس برای مهار مصدق

عکس: احمدقوام‌السلطنه

در بخش پایانی داستان غارتگری شرکت نفت انگلیس وایران که برگرفته از کتاب «خون و نفت» نوشته منوچهر فرمانفرمائیان است، حکایت پیروزی ایران در دادگاه لاهه که علیه انگلستان رای داد، شرح داده می‌شود. ضمن این که در این بخش نویسنده کتاب پس از تشریح شرایط ناگوار اقتصادی ایران در روزگار تحریم نفت کشورمان از سوی انگلیس، شمه‌ای از وضعیت سیاسی و روی کار آمدن دولت مستعجل قوام را می‌نویسد که در ظرف ۳ روز با قهر ملت از اریکه قدرت به زیر کشیده شد و مصدق بار دیگر در فضای سیاسی مبهم روی کار آمد؛ اما جان کلام در این بخش حکایت یک برنامه چهارمرحله‌ای برای مهار مصدق است که از سوی دولت لندن طرح‌ریزی و با موفقیت اجرا شد.

مصدق در زمستان ۱۳۳۰ به تهران بازگشت. سر راهش در قاهره علیه کنترل انگلیس بر کانال سوئز سخن گفت و با نحاس پاشا، نخست‌وزیر مصر، در کنار بسترش عکسی به یادگار گرفت. تب ملی‌گرایی در مصر داشت بالا می‌گرفت و خبرها که به لندن رسید، زمامداران انگلیس را دستپاچه کرد.

این موضوع از نظر چرچیل تاکیدی بود بر اینکه مصدق باید حذف شود، وگرنه وراجی‌های جنون‌آمیز او نه تنها دست انگلستان را از نفت ایران برای همیشه کوتاه می‌کرد، بلکه به از دست رفتن کانال سوئز نیز منجر می‌شد.

در ایران، برخلاف پیشگویی شوم لندن، پالایشگاه آبادان به خوبی کار می‌کرد. دکتر رضا فلاح، نفتگر با کفایت، تصدی کار را بر عهده داشت و با وجودی که ظرفیت آن کاهش یافته بود اما تولیدات آن کفایت می‌کرد. این امر بی‌پایگی پافشاری لندن را در مورد اینکه بدون حضور کارکنان انگلیسی برای کنترل محصول، به هیچ توافقی نمی‌توان رسید، نشان می‌داد.

در ۳۱ تیر ۱۳۳۱، دیوان بین‌المللی سرانجام نظر خود را اعلام داشت. حکم دیوان مقرر می‌داشت که امتیاز ۱۹۳۳ (۱۳۱۲) معاهده‌ای است «بین یک دولت و یک شرکت خارجی» و دولت پادشاهی بریتانیا حق مداخله در آن را ندارد. دولت ایران به شرط ارائه غرامت کافی، حق ملی کردن را دارد. پنج قاضی، از جمله قاضی آمریکایی، رای منفی دادند. نه قاضی، از جمله قاضی انگلیسی رای مثبت دادند.

این رای برای ایرانیان که به شادی و سرور پرداختند، به منزله پیروزی داود بر جالوت، پیروزی گران‌سنگ یک ملت ضعیف بر امپراتوری به ظاهر شکست‌ناپذیر بریتانیا بود. از دیدگاه روان‌شناختی، این یک رهاورد بزرگ برای مردم ایران بود. این رای خصوصا ثابت می‌کرد که رهبر آنها،

دکتر مصدق، نه تنها یک قهرمان، بلکه از نظر حقوقی نیز صاحب حق است. حالا انگلیسی‌ها باید از پی توافق بر می‌آمدند. یا راه دیگری در پیش می‌گرفتند؟

رای دیوان بین‌المللی هنگامی صادر شد که جنگ کره داشت وارد دومین سال خود می‌شد. تحریم نفت ایران از طرف کشتی‌های انگلیسی در سال گذشته، ذخایر انرژی غرب را کاهش داده و باعث نگرانی شده بود. برای جبران این کمبود، سرمایه‌گذاری مشترک شرکت‌های نفتی انگلیسی و آمریکایی روندی افزایشی یافت. واشنگتن قوانین ضدتراست را موقتا مسکوت گذاشت تا امکان مشارکت قانونی شرکت‌ها را در این عرصه فراهم آورد. تولید در عربستان سعودی، عراق، کویت و همین طور در آسیای جنوب شرقی، بالا رفت. این یکی از دلایلی بود که چپمن، معاون وزارت بازرگانی در کاراکاس به من خاطرنشان کرد که شرکت‌های آمریکایی از همکاران انگلیسی خود در تحریم نفت ایران حمایت می‌کنند. آنها نه تنها مایل بودند که جنبش‌های ملی‌ای را که ممکن بود قراردادهای خود آنها را با کشورهای نفت‌خیز دچار مشکل کند، بازدارند، بلکه در آن دوره خاص، از همکاری با شرکت نفت انگلیس و ایران برای حفظ شبکه جهانی ذخایر نفت، عملا سود می‌بردند.

مشارکت شرکت‌های نفتی با موفقیت گسترده‌ای همراه شد. تولید نفت در سطح جهان دو میلیون بشکه افزایش یافت؛ یعنی بیش از سه برابر کل تولید ایران در سال ۱۳۲۹. وقتی مصدق در دیوان بین‌المللی به پیروزی دست یافت، خواست با فروش نفت به نفت‌کش‌های مستقل و خارج از مدار کارتل نفتی «هفت خواهران»، از انگلیسی‌ها انتقام بگیرد. آنچه که او به آن توجه نداشت این بود که دنیا دیگر به نفت ایران احتیاجی ندارد.

نتایج وحشتناک بود. تولید ایران از ۶۶۶ هزار بشکه در آغاز تحریم، به ۲۲ هزار بشکه در روز کاهش یافته بود. دولت که نقدینگی کافی در اختیار نداشت، پس از پرداخت حقوق کارگران نفت، برای حفظ نظم و قانون بودجه کافی نداشت. راهزنی در بیرون شهرها در حال گسترش بود و ایلات که احساس می‌کردند دولت ضعیف شده، یک بار دیگر وارد عمل شدند.

مصدق پس از بازگشت از اروپا با انتخابات جدید مواجه شد. او که پیش‌بینی دلسردی و شورش را می‌کرد، در ۸ تیر ۱۳۳۱ از مردم خواست محکم بایستند و «از ریاضت و فداکاری دست نکشند.» یک برنامه ریاضت اقتصادی پی‌ریزی شد، واردات قطع گردید و صادرات محصولات غیرنفتی افزایش یافت.

جبهه ملی، با آنکه تعدادی از کرسی‌ها را در مناطق روستایی از دست داد، توانست اکثریت نمایندگان مجلس را به دست آورد و مصدق بار دیگر به نخست‌وزیری برگزیده شد. بنابراین، وقتی او یک هفته بعد استعفایش را تقدیم داشت، همه تکان خوردند. گرچه نخست‌وزیر طبق قانون اساسی حق داشت تمام وزیران کابینه را برگزیند، همیشه به شاه، به عنوان فرمانده کل قوا، تمکین کرده بود که وزیر جنگ را تعیین کند، اما مصدق از وفاداری ارتش به شاه نگران بود و در نتیجه وزارت جنگ را خودش به عهده گرفت. شاه عصبانی شد و با کل کابینه مخالفت کرد. مصدق هم در مقام اعتراض استعفا کرد.

وزارت خارجه انگلیس شادمان شد. امید انگلستان به خلاص شدن از شر مصدق، به نحو نامنتظره‌ای برآورده شده بود. انگلیسی‌ها اطمینان داشتند که یک نخست‌وزیر رام‌شدنی‌تر می‌تواند ترتیب یک توافق و از جمله بازگشت کارکنان انگلیسی را به آبادان بدهد. آنها قوام‌السلطنه را که اکنون ۷۴ سال داشت، مردی می‌دانستند که می‌تواند این معامله را جوش دهد. یکی از معاونان وزارت خارجه انگلیس اظهار داشت که اگر چنین نشود «و نظام حکومتی ایران از هم بپاشد و روس‌ها در شمال مداخله کنند، ما هم در صورت نیاز می‌توانیم در جنوب براساس توافق‌های گذشته، یک منطقه نفوذ برای انگلستان ترتیب دهیم.»

در ۲۶ تیرماه، قوام‌السلطنه از طرف مجلسی که حدنصاب نداشت، رای تمایل گرفت. روز بعد، یکی از دوستان خوبم از پاریس به من تلفن زد و اطلاع داد که من نامزد سمت معاون نخست‌وزیر در امور نفت هستم. دوستم عباس‌میرزا اسکندری، نماینده آتشین‌مزاج مجلس از همدان، نام مرا پیشنهاد کرده بود. او خودش نامزد معاونت نخست‌وزیر در امور مجلس بود. من راضی بودم، اما شک داشتم که نخست‌وزیری قوام پایدار بماند. به این نتیجه رسیدم که دولت قوام چنان آشکارا مورد حمایت دولت انگلیس است، انتخابش غیرقانونی است و مورد بی‌اعتمادی عمیق شاه است که ارزش بازگشت مرا به ایران ندارد. سه روز بعد که اعتصاب‌ها کشور را فلج کرد، قوام مجبور به کناره‌گیری شد.

مصدق برای دومین بار پیروزمندانه به قدرت بازگشت. اما فضای سیاسی تهران پرتنش و خطرناک شده بود. مصدق احساس کرد که با وجود پشتیبانی وسیع مردمی و داوری دیوان بین‌المللی به نفع او، اوضاع به جای آن که بهتر شود، وخیم‌تر و بحرانی‌تر شده است. از این رو، از مجلس درخواست تفویض اختیارات قانون‌گذاری را برای شش ماه کرد. این امر به او همه چیز داد جز نام یک دیکتاتور. او سرانجام از این اختیارات برای انحلال مجلس سنا و برقراری حکومت نظامی استفاده کرد. او با همان اراده‌ای که در برابر انگلیسی‌ها ایستاد، کشور را به خاموشی وادار کرد. تنها صدایی که علیه او برمی‌خاست، سخن‌پراکنی‌های تند و تلخ و

هر روزه بی.بی.سی بود.

کمبود پول و بازار سیاهی که دوباره به راه افتاده بود، عرصه را برای خودنمایی‌ها و چاپلوسی‌ها باز کرده بود. صداقت مردم چنان نبود که می‌نمود، هر کس نگران این بود که پشت سرش چه می‌گذرد.

حتی در انتخاب کابینه مصدق نقیصه‌هایی بود که سرانجام پایه‌های رژیمش را سست کرد. دوستم سیف‌‌الله معظمی که در آن صبح بلاخیز در انگلستان که خبر مرگ نصرت‌الدوله را شنیده بودم، به اتاقم آمده بود، به وزارت پست و تلگراف منصوب شده بود. او و برادرش عبدالله هر دو عضو وفادار جبهه ملی بودند و عبدالله به ریاست مجلس برگزیده شده بود. عبدالله مرد زیرکی بود، به قول ما ایرانی‌ها، مثل شاه کلید بود. او به مصدق اصرار کرد که یکی دیگر از دوستان بیرمنگامی، مرد فرومایه‌ای به نام تقی طالقانی را به سمت دبیری شورای وزیران منصوب کند. با وجود ارتباط آنها با جبهه ملی، معظمی و همچنین طالقانی، در خفا طرفدار شدید انگلیس بودند و اینکه مصدق در چنان شرایط سخت و بحرانی، به آنها اعتماد کرده و مسوولیت وزارت را به عهده‌شان گذاشته بود، مرا شگفت‌زده می‌کرد. طالقانی محرم راز برادران رشیدیان بود، همان دو جاسوس مقاطعه‌کار ثروتمندی که در سال ۱۳۲۲، هنگام رسیدن سیدضیاء به کرمانشاه با آنها برخورد کرده بودم. به زودی شایع شد که طالقانی خودش مامور است و صورتجلسات شورای وزیران را مستقیما به سفارت آمریکا می‌دهد.

تغییر موضع کابینه مصدق تنها نتیجه سوء داوری نبود، بلکه ناشی از اثربخشی اقدامات سفارت انگلیس علیه مصدق نیز بود. پادشاهی بریتانیا پس از جنگ هم یک قدرت توانمند بود. گرچه ایالات‌متحده هنوز به برقراری یک توافق امیدوار بود، اما به تدریج به موضع انگلیس نزدیک می‌شد. لندن بر این اشاره داشت که تا موقعی که واشنگتن به ایجاد یک جبهه متحد کمک نکند، او نخواهد توانست با ایرانیان به یک توافق دست یابد. موضوع جنگ کره هم در میان بود. آنچه به زبان نمی‌آمد، اما یقینا مطرح بود، این بود که اگر ایالات‌متحده در ایران طرف انگلستان را نمی‌گرفت، لندن نیز ممکن بود در کره از ایالات‌متحده حمایت نکند. امکان معامله با اتحاد شوروی برای تقسیم ایران نیز هیچ گاه منتفی نبود. مسکو نیز بیش از لندن از نهضت ملی مصدق دل خوشی نداشت و توافقی بر سر ایران می‌توانست برای هر دو طرف سودآور باشد.

حکایت مهار چهارمرحله‌ای

دولت انگلیس، گرچه در رای دیوان بین‌المللی طرف بازنده بود، اما به هیچ وجه قصد نداشت با «ابله‌پیر» بر سر میز مذاکره بنشیند. انگلستان شرایط مصدق را نامعقول می‌دانست که از بعضی جهات چنین هم بود. شاید با مردی دیگر، چون قوام‌السلطنه می‌شد به توافقی دست یافت، اما او مردم ایران را پشت سرش نداشت. برای به زانو درآوردن کشور و بی‌اعتبار کردن مصدق، یک برنامه مهار چهارمرحله‌ای به اجرا گذاشته شد.

نخست، برنامه تحریم گسترش یافت و مشمول جلوگیری از تمام نفت‌کش‌هایی شد که به هر نحوی از جمله معاوضه، نفت ایران را حمل می‌کردند. یکی آگهی در ۳۳ روزنامه در بیست کشور اعلام داشت که مالکیت نفت ایران غصبی است و هر نفت‌کشی که آن را حمل کند، عملی غیرقانونی انجام داده است. قراردادهایی که مصدق با هندوستان، ترکیه و ایتالیا بسته بود، ناگهان از طرف این دولت‌ها فسخ شد. برای اینکه خطر چالش با موضع انگلستان روشن شود، بازرسان انگلیسی یک نفت‌کش ایتالیایی حامل نفت ایران را در دی‌ماه ۱۳۳۱ در بندر عدن توقیف کردند. محموله آن ضبط شد و یک دادگاه علیه شرکت ایرانی رای داد.دوم، به کارشناسان فنی، حقوقدانان و حسابدارانی که به استخدام شرکت ملی نفت ایران درآمده بودند، اجازه خروج از کشورهایشان برای رفتن به ایران داده نشد. به دولت‌های آلمان، سوئد، اتریش و سوئیس فشار آورده شد تا به اتباع خود روادید ندهند. در ایالات‌متحده، سفارت انگلیس، از نصب یک آگهی در جلو ساختمان کمیته روابط خارجی که شرکت‌های نفتی آمریکایی را تشویق می‌کرد که کارشناسان فنی آمریکایی را به ایران بفرستند، جلوگیری کرد. وزارت خارجه حتی کارشناسان فنی آمریکایی را که در سایر نقاط دنیا کار می‌کردند، از گرفتن روادید منع کرد.

سوم، بانک انگلیس تمام ذخایر ارزی ایران را مسدود و از پرداخت حق‌الامتیازهای معوقه مربوط به قبل از ملی کردن خودداری کرد. این مبلغ جمعا ۴۹ میلیون پوند می‌شد که بدون آن مصدق نمی‌توانست حقوق ارتشیان و کارکنان دولت را بپردازد، پرداخت بدهی خارجی ایران به کنار.

چهام، پس از آنکه پس از گذشت ماه‌ها، در موضع مصدق کوچک‌ترین تغییری حاصل نشد، تدارک یک طرح نظامی، به نام عملیات چکمه (آژاکس)، به منظور به زیر کشیدن نخست‌وزیر از قدرت آغاز شد. این طرح تا آبان ۱۳۳۱ به دولت آمریکا ارائه نشد. در آن تاریخ، ژنرال عمر برادلی رییس ستاد مشترک و دیگر بازیگران کلیدی آن را غیرواقعی و دارای لحن نظامی بیش از اندازه دانسته و رد کردند. در واقع این طرح در واشنگتن امکان پذیرش نداشت، تا اینکه دموکرات‌ها در انتخابات شکست خوردند و آیزنهاور پیروز شد.

در این میان، با وجود اینکه وضع اقتصادی ایران رو به وخامت می‌رفت، مصدق همچنان به سرسختی ادامه می‌داد. در اوایل شهریور، پیام مشترکی از چرچیل و ترومن دریافت کرد که به نظر می‌رسید یک بار دیگر قانونی بودن ملی کردن را زیر سوال برده بود. مصدق از پذیرش آن امتناع کرد.در ۳۰ مهر ۱۳۳۱، با وجود مخالفت شدید شاه، روابط دیپلماتیک با پادشاهی بریتانیا را قطع کرد.

مصدق در مورد قیمت‌گذاری نفت هم همچنان تسلیم‌ناپذیر باقی ماند. تعدادی از کشورها، از جمله چین و برخی از کشورهای بلوک کمونیست، مایل بودند نفت ایران را به قیمت مناسب خریداری کنند. آنها که شرکت‌های مستقل نفت‌کشی را در خدمت داشتند، هدفشان خرید نفت ارزان بود و به تحریم نفتی ایران کمتر اهمیت می‌دادند. اگر مصدق نفت را بشکه‌ای ۳۵ سنت - یعنی با تخفیف ۶۵ سنت -

می‌فروخت، می‌توانست محاصره را بشکند، بازارهای مناسبی پیدا کند و بعد قیمت‌ها را بالا ببرد.زمانی که در ونزوئلا بودم، با یک کارشناس مشهور نفت به نام پرفسور ویلبرنلسون از دانشگاه آکلاهما، ملاقات کردم، او بعدا در نیویورک با من تماس گرفت و اطلاع داد که پتروبرز، شرکت ملی نفت برزیل، خیلی مایل به خرید نفت ایران است. در برزیل دو پالایشگاه ساخته شده بود و از او به عنوان مشاور دعوت به عمل آمده بود و از آنجا که این پالایشگاه‌ها دولتی بود، آنها می‌توانستند بدون خطر پیگرد، نفت ایران را خریداری کنند. این فرصت بسیار مناسبی برای انجام یک معامله بود و او مرا به پیگیری آن تشویق کرد.

این در تابستان ۱۳۳۱ بود و اللهیار صالح، دست راست مصدق در مذاکرات شورای امنیت (و یکی از نمایندگانی که من در کمیته نفت مجلس با او کار کرده بودم)، سفیر ایران در واشنگتن بود. او دیپلماتی درجه یک بود. وقتی من این پیشنهاد را تلفنی با او در میان گذاشتم، مرا برای ناهار به واشنگتن دعوت کرد.

در آنجا دریافتم که اللهیار از مصدق سرخوردگی پیدا کرده است. مصدق سعی داشت نفت را با ۴۰ تا ۵۰ سنت تخفیف به ایتالیایی‌ها، آرژانتینی‌ها و ژاپنی‌ها بفروشد و اللهیار اکیدا توصیه کرد که من خود را از هر نوع مذاکره تازه‌ای کنار بکشم. گفت که نخست‌وزیر نسبت به پیشنهادات خارج از کشور مشکوک است. هر قدر هم که معامله خوب بود، احتمال نداشت که من بتوانم خیلی جلو بروم و احتمالا در این جریان آبرو و اعتبارم را هم از دست می‌دادم.بعد اللهیار در ادامه سخنانش به من گفت که مکی، نماینده تندزبان مجلس که اخراج مرا سازماندهی کرده بود، تازه به واشنگتن رسیده است. اللهیار گفت: «می‌خواست در سفارتخانه یک کنفرانس مطبوعاتی ترتیب دهد! مجبور شدم به او بگویم نه. پرسید: چرا؟ گفتم: شما نماینده مجلس هستید. نظر شما مربوط به خودتان است. این سفارتخانه متعلق به ملت است و تنها می‌تواند نظر رسمی دولت را بیان کند. از آن گذشته، من تابع دستورات هستم.

«باید قیافه‌اش را می‌دیدید. پرسید: دستورات از جانب کی؟ گفتم: از جانب خود مصدق! شما باید در هتل محل اقامتتان کنفرانس مطبوعاتی تشکیل دهید.»اللهیار چنین نتیجه گرفت که «مصدق دارد حتی وفادارترین دوستانش را از خود می‌راند. او با کاشانی هم راه دشمنی و ستیز در پیش گرفته، به طوری که دو طرف دیگر حاضر نیستند تو روی هم نگاه کنند. پشتیبانی واقعی کمونیست‌ها را هم که هیچ وقت نداشته. پس این وضع او را به کجا خواهد برد؟ تنها مانده چند تا روشنفکر و توده مردم توی خیابان که تغییرپذیرند. به زودی مصدق هیچ کس را پشت سرش نخواهد داشت.»

مکی، پس از بازگشت به تهران، بر سر کنفرانس مطبوعاتی با مصدق در افتاد و آن دو با هم دشمن شدند. پس از سقوط مصدق، سرلشکر زاهدی، نخستین نخست‌وزیر پس از دوران ملی کردن، از مکی دعوت کرد که به نمایندگی از طرف هیات قدیمی ملی کردن، نایب‌رییس شرکت ملی نفت ایران بشود. مکی نپذیرفت. من از این کار او متاسف شدم، او با منطقه آشنا بود و آموخته بود که سیاست نمی‌تواند امور نفتی را اداره کند. اما او کینه‌جو بود، از این پیشنهاد خشمگین شد و حاضر نشد خودش را درگیر کند. او هم رفتاری شبیه مظفر داشت - درخشش کوتاهی در عرصه سیاست و بعد به خاطر معتقدات انعطاف‌ناپذیرش، خروج از صحنه برای همیشه.